سفارش تبلیغ
صبا ویژن







 بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امام جعفر صادق علیه السلام

شهادت امام جعفر صادق را به ولی عصر (عج)و مقام معظم رهبری و تمام شما دوستان و شیعیان جهان تسلیت عرض می کنیم

همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
اگر چه آبروی خاندان آدم بود
مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
-------

مناظره امام صادق علیه السلام با زندیق

از هشام بن حکم روایت شده است که گفت: زندیقی در مصر زندگی می کرد که درباره امام صادق (ع) چیزهایی شنیده بود. از این رو به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند، اما ایشان را نیافت. به وی گفته شد: امام به مکه رفته است.زندیق نیز به سوی مکه بیرون آمد. ما در آن هنگام با ابوعبدالله الصادق (ع ) همراه بودیم. حضرت در حال طواف بود که زندیق نزد ایشان آمد و به او نزدیک شد و سلام کرد .
ابوعبدالله از او پرسید: نامت چیست؟
گفت: عبدالملک
پرسید: کنیه ات چیست؟
گفت: ابوعبدالله
پرسید: آن ملکی که تو بنده اویی، کیست؟ آیا از ملوک زمین است یا از ملوک آسمان؟ و درباره پسرت بگو آیا بنده خدایان آسمان است یا بنده خدایان زمین؟ آنمرد خاموش ماند...
امام به او فرمود: بگو، اما مرد خاموش بود.
پس امام به او فرمود: چون از طواف فارغ شدیم نزد ما بیا .
چون امام (ع) از کار طواف فارغ شد، زندیق به نزد ایشان آمد رو به روی حضرت نشست . همه ما نیز آنجا حضور داشتیم. امام (ع) پرسید: آیا می دانی که زمین زیر و زبری دارد؟
مرد گفت: آری!
پرسید: زیر آن رفته ای؟


مرد گفت: نه!
پرسید: آیا می دانی که زیر آن چیست؟
مرد گفت: نمی دانم، اما گمان کنم زیر آن چیزی باشد.
امام صادق (ع) فرمود: گمان، تا زمانی که یقین به دست نیاوری( نشانه) عجز است.
سپس پرسید: آیا به آسمان رفته ای ؟
گفت: نه!
پرسید: آیا می دانی در آن بالا چیست؟
گفت: نه!
پرسید: آیا به مشرق و مغرب رفته ای و به آنچه پشت آنهاست نگریسته ای ؟
گفت: نه!
فرمود: شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسیده ای و نه به زیر زمین و نه به آسمان رفته ای و نه آنچه را که آنجاست یافته ای تا از آنچه پشت آنهاست آگاهی یابی، در حالی که تو آنچه را که در آنهاست انکار می کنی! آیا خردمند چیزی را که نمی شناسد منکر می شود؟
زندیق پاسخ داد: هیچ کس جز تو این سخن با من نگفته بود!
امام فرمود: پس تو در این باره تردید داری؟ شاید باشد و شاید نباشد.
زندیق گفت: و شاید این باشد( آنچه که من گویم).
امام صادق (ع) فرمود:
" ای مرد برای کسی که نمی داند حجتی بر آنکه می داند نیست و جاهل را بر دانا حجت نیست. ای برادر اهل مصر از من دریاب، آیا مگر نمی بینی که خورشید و ماه و شب و و روز داخل می شوند و از یکدیگر سبقت نمی گیرند، می روند و باز می گردند و مجبور و خاضعند. برای آنان جز جایی که دارند جای دیگری نیست. پس آنان اگر نیرو و قدرت دارند می توانند بروند و بازنگردند اگرمجبور و مضطر نیستند. چرا شب به هنگام روز و روز به هنگام شب جلوه گر نمی شود؟ بلکه آنان برای خدا به اضطرار افتاده اند ای برادر مصری. اعتقادی که شما به سوی آن می گرایید و می پندارید از دهر است. ( ماده و طبیعت) اگر دهر آنان را می برد چرا بازشان می گرداند و اگر بازشان می گرداند چرا می بردشان؟ آیا مگر آسمان را برافراشته و زمین را فرو گذاشته نمی بینی؟ نه آسمان برزمین فرو می افتد و نه زمین بر فراز آنچه در زیر آن است، به نشیب می آید. به خدا سوگند که خالق و مدبرش آنرا نگهداشته است."
هشام گوید: زندیق با شنیدن این سخنان ، توسط امام صادق (ع) ایمان آورد و آن حضرت به هشام گفت: او را امشب دریاب و آموزشش ده.

منبع: زندگینامه چهارده معصوم، آیة الله سید محمد تقی مدرسی، ص 602.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی