سفارش تبلیغ
صبا ویژن







بخش سوم»
92/12/6 12:0 ص


نگاهی به عملکرد اشعث بن قیس در برابر امام


پیوستن اشعث به سپاه امام

نامه علی به اشعث بن قیس کندی
هنگامی که مردم با علی بیعت کردند، او به ارسال نامه برای کارگزاران خود پرداخت. یکی از نامه­هایش را توسط زیاد بن مرحب همدانی برای اشعث بن قیس فرستاد. اشعث در آن وقت از سوی عثمان والی آذربایجان بود و پیش از آن عمرو بن عثمان دختر اشعث بن قیس را به عقد نکاح خود درآورده بود. اینک نامه علی به اشعث :« اما بعد! اگر سستی­هایی در تو رخ نمی­داد، پیش از دیگران در این امر اقدام می­کردی. اگر از خدا پروا داشته باشی، کار تو سامان یابد. همانگونه که می­دانی مردم با من بیعت کردند. و طلحه و زبیر نیز در شمار بیعت­کنندگان بودند. سپس بی هیچ عذری بیعت مرا نقض کردند. و ام­المؤمنین را از خانه اش بیرون آوردند و به سوی بصره راهی شدند. پس من نیز به طرف آنان رفتم و ایشان را دیدم و به حفظ عهد و پیمان نقض شده دعوت کردم، ولی از من رخ برتافتند، پس من اتمام حجت کردم».[32]

سخنان اشعث بن قیس
سپس اشعث بن قیس برخاست. پس از حمد و ثنای خدا گفت: «ای مردم همانا امیرمؤمنان-عثمان-مرا والی آذربایجان کرد و پس از آن کشته شد. ولی آن سرزمین همچنان در دست من قرار دارد، مردم با علی بیعت کردند و ما هم از او اطاعت می­کنیم، همانگونه که از علمای پیشین اطاعت کردیم. ماجرای او با طلحه و زبیر را می­دانید و علی بر آنچه که بر ما و شما پنهان مانده، امین است.»

حب مال و جاه و طمع معاویه در او
هنگامی که اشعث به منزل رسید، یاران خود را فراخواند و گفت: « نامه علی مرا بیمناک کرده است. او می­خواهد اموال آذربایجان را از من بستاند و من می­خواهم به معاویه بپیوندم.» یارانش گفتند: «مرگ برای تو زیبنده­تر از رفتن به سوی معاویه است. آیا شهر و عشیره­ات را رها می­کنی و طفیلی مردم شام می­شوی؟!» اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد و نزد علی رفت.[33]
البته آن چه که از تاریخ زندگانی اشعث بر می‌ آید حسادت دیرینه ای است که بین او و شرحبیل بن سمط کندی از بزرگان یمامه از زمان عمر وجود داشته است. تا زمانی که در صفین نیز شرحبیل در سوی معاویه ایستاد و اشعث در سپاه علی.[34]
وقتی اشعث وارد بر علی شد، حضرت شخص دیگری را به ریاست کندیان انتخاب کرد و این موجب ناراحتی اشعث شد و این موجب طمع معاویه در او شد. هنگامی که معاویه از جریان اشعث آگاه شد، مالک بن هبیرة را فرا خواند و گفت: « چیزی به اشعث بگو تا او را نسبت به علی برآشوبد.» مالک بن هبیرة که شاعری از اهل کندة بود اشعاری چند برای او فرستاد و ضمن آن مقام اشعث را در مقابل حسان ستود و کوشید عزل او را از ریاست و سروری امری ناپسند و ناروا نشان داده و حمیت قومی و قبیله­ای او را برانگیزد.[35]

تمایل به علی و تمکین های زودگذر
وقتی شعر مالک به یمانیان رسید، شریح بن هانی گفت:« ای مردم یمن مالک بن هبیرة می­خواهد بین شما و ربیعة جدایی و شقاق افکند.» حسان بن مخدوج با پرچم خود به خانه اشعث رفت و آن را در آنجا برافراشت. اشعث گفت: «این پرچم برای علی بزرگ است لیکن در نظر من از پر خُرد هم سبک­تر است و پناه بر خدا که این شعر بتواند رابطه من و شما را تیره سازد.» علی خواست او را به ریاست پیشین بازگرداند ولی نپذیرفت و گفت: «ای امیر مؤمنان اگر آغاز این امر شرافت و ارجمندی بود، فرجام آن ننگ و عار نیست.» علی به او گفت: «من تو را مسئولیت خواهم داد.» اشعث گفت: «این به خودت مربوط است.» پس علی او را به میمنه سپاه عراق بر گماشت. [36]

دلاوری و جنگ آوری اشعث
لشکر شام قبل از رسیدن لشکر علوی بر شریعه فرات مسلط شده بود و مانع از دسترسی آنان به آب شده بود. در این اثنا یکی از افراد قبیله اش شعری در مدح دلیری و شجاعت اشعث می خواند، وقتی اشعث در میان آنان است نگرانی ای از جانب دستیابی به آب ندارند. اشعث پس از شنیدن این اشعار شبانه نزد علی شتافت و گفت: «ای امیر مؤمنان آیا رواست که خصم آب فرات را بر ما ببندد در حالی که تو در میان ما هستی و شمشیرهای آخته داریم؟ سوگند به خدا یا به آب دست می­یازیم و یا جان بر سر آن می­بازیم. اشتر را با سپاهیانش به حال آماده­باش درآور تا گوش به فرمان اوامرت باشند.» علی گفت:« این با خودتان است.» اشعث به سوی مردم بازگشت و بانگ برآورد: « هلا ای مردم، هرکس جویای آب و یا طالب مرگ است بامدادان به من ملحق شود زیرا من فردا به سوی آب می­روم.» همان شب دوازده هزار جنگاور از قبیله کنده و قحطان به او پیوستند.[37]

از سوی دیگر علی اشتر را فراخواند و گفت: « چرا با وجود تو و اشعث آن­ها نظرشان را بر من تحمیل کردند؟» اشعث گفت: «من کار بدی مرتکب شدم. می­کوشم آن را جبران کنم.» پس قبیله قبیله کندة را جمع کرد و گفت: «ای گروه کندة امروز مرا رسوا و خوار مسازید، من به وسیله شما شامیان را می­کوبم.» تعدادی پیاده همراه او به راه افتادند.[38]

نظر مداوم معاویه بر اشعث
سپس معاویه برادرش عتبه بن ابی­سفیان را فراخواند و گفت: « برو با اشعث بن قیس دیدار کن. زیرا اگر او خرسند شود توده مردم نیز راضی خواهند شد. عتبه مردی سخنور بود. عتبه به سوی اشعث رفت و او را صدا کرد. مردم گفتند: «ای ابا­محمد این مرد تو را می­خواند.» اشعث گفت: « بپرسید که او چه کسی است؟» گفت: «من عتبه بن ابی­سفیان هستم .» اشعث گفت: «جوانی است ثروتمند و ناچار باید دیدارش کرد.» پس به سوی او رفت و گفت:«چه می­خواهی عتبه؟» گفت: «ای مرد، اگر معاویه بخواهد جز علی با کسی ملاقات کند، آن کس تو هستی. تو رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستی و تو رابطه خویشاوندی و کار با عثمان داری، تو نظیر دیگر دوستانت نیستی. زیرا اشتر عثمان را کشته است و عُدیّ مردم را به قتل او برانگیخت و شریح و زحر بن قیس چیزی جز هوس­ها نمی­شناسند. لیکن تو از روی بزرگواری از مردم عراق حمایت کردی و از روی تعصب با مردم شام جنگیدی. سوگند به خدا ما می­دانیم که تو چه می­خواهی. ما تو را به رها کردن علی و دوستی با معاویه دعوت نمی­کنیم لیکن از تو می­خواهیم که ما را نابود مسازی که صلاح تو و ما در این است.»[39]

سخن دوپهلوی اشعث در جواب معاویه
اشعث در پاسخ گفت: «ای عتبه، اما این که گفتی معاویه فقط علی را دیدار می­کند، باید بگویم که اگر مرا دیدار کند نه عظمتی برای من در بر دارد و نه حقارتی برای او پس اگر دوست داشته باشد که بین او و علی مجلسی ترتیب دهم این کار را خواهم کرد. اما این که گفتی من رئیس مردم عراق و سرور یمانیان هستم، باید بگویم رئیس و سرور کسی را گویند که مُتَّبَع باشد و او علی است. اما این که گفتی من با عثمان پیوند خویشی و عملی داشته­ام باید بگویم که به خویشاوندی او سرافرازم می­کند و نه عملش عزتی برایم می­آورد. اما درباره مذمت دوستانم باید بگویم که این سرزنش و عیب­جویی تو را به من نزدیک نمی­کند و مرا از آن­ها دور نمی­سازد. اما دفاع من از عراق به خاطر این است که آدمی هرجا منزل گزیند از آن دفاع می­کند. اما ریشه­کن نکردن شما به من مربوط نیست و شما در این ­باره به من نیازی ندارید. به زودی در این ­باره نظر خواهیم داد، اگر خدا بخواهد.» وقتی معاویه این خبر را شنید به عتبة گفت: «با او ملاقات مکن، زیرا علی در نظر او بزرگ است.گرچه اظهار صلح کرده است.»[40] اشعث در این دیدار در حقانیت راه خود تردید می کند و باب امکان مصالحه و گفتگو را بین علی علیه السلام و معاویه باز می کند.

خستگی اصحاب و فرصت طلبی دشمن
به تدریج اشعث بن قیس و برخی دیگر اصحاب از جنگیدن خسته شده اند و بدین گونه به سخن می آیند و دشمن شکست خورده را یاری می دهند. اشعث گفت: «ای مسلمانان دیدید که چه بر شما سپری شد. در آن حادثه مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم به چنین ایامی برخورد نکرده­ام. هلا ای مردم، باید کسانی که این رویداد عظیم را نظاره کرده­اند دیگران را مطلع کنند. اگر ما به جنگ ادامه دهیم، نسل عرب از عرصه گیتی برافکنده خواهد شد. لیکن به خدا سوگند یاد می­کنم که این سخنانم نه از روی بیم از مرگ است، بلکه از زنان و فرزندانی بیمناکم که بی­سرپرست می­مانند. پروردگارا خود می­دانی که من به قوم و عشیره­ام می­نگرم و بر تو توکل می­کنم و از تو توفیق می­جویم. و هر نظر و فکری امکان راستی و ناراستی دارد. هرگاه خدا اراده کند آن را بر بندگانش جاری می­سازد خواه خرسند باشند یا نا­خرسند. سخنم را گفتم و از خدا آمرزش می­جویم.»
جاسوسان معاویه او را از سخنان اشعث آگاه ساختند. وی گفت: «به خدای کعبه راست می­گوید. اگر فردا دوباره جنگ ادامه پیدا کند، رومیان بر زنان و فرزندان ما گستاخ شوند و ایرانیان بر زنان و کودکان عراق دست­اندازی کنند. این مرد- اشعث- خردمند و اندیشمندی است. قرآن­ها را بالای نیزه کنید.»[41]

اختلاف یاران علی در مورد ادامه جنگ
بزرگ کنده یعنی اشعث بن قیس بیش از هر کس سخن از خاموش کردن آتش جنگ و گرایش به آشتی به میان آورد. بزرگ عراق یعنی اشتر طرفدار سرسخت جنگ بود. لیکن دردمندانه سکوت اختیار کرده بود. اما سعید بن قیس گاه به این طرف و گاه به آن طرف می­گرائید. مردم حرکت کرده گفتند: «آتش جنگ ما را به کام خود درکشیده است و مردان کشته شده­اند.» گروه قلیلی گفتند: «ما همچنان خواهیم جنگید.» لیکن همین تعداد قلیل نیز از سخن خود بازگشتند و همصدا با اکثریت مردم ندای صلح و دوستی سردادند.[42]

خطبه علی
در غیاب عمار کسی نیست تا حق را یاری کند و مالک نیز از ترس جان علی برگشته است. خود حضرت برخاست و گفت: «هماره من با شما همراه بودم تا جنگ شما را فرا گرفت و رهاتان کرد. لیکن دشمن را همچنان اسیر خود ساخته است. خصم بیش از شما دچار صدمه و زیان گشته است. بهوش باشید که دیروز امیر­مؤمنان بودم و امروز مأمورم. دیروز بازدارنده بودم و امروز بازداشته شده. شما زندگی را می­جوئید و من نباید بر خلاف میل شما رفتار کنم.»[43]

اندرز اشعث در توقف گردونه جنگ
اشعث بن قیس خشمگین برخاست و گفت: «ای امیرمؤمنان ما برای تو امروز همان یاران دیروز هستیم. پایان کار ما چون آغاز آن نیست. هیچ­کس دوست­تر از من نسبت به مردم عراق و دشمن­تر از من نسبت به شامیان نیست. پس حکمیت قرآن را بین ما و آن­ها بپذیر که تو بدان سزاوارتر از آن­ها هستی. مردم طالب بقاء هستند و هلاکت را دوست تمی­دارند.» علی گفت: «این امری است که باید در آن نیک نگریسته شود.»[44]

قبول حکمیت از طرف مردم
اشعث بن قیس نزد علی آمد و گفت: «ای امیر­مؤمنان، می­بینم که مردم از اجابت دعوت به حکمیت قرآن شادمان و خرسند شده­اند. اگر بخواهی نزد معاویه می­روم تا از او بپرسم چه می­خواهد.» گفت: «اگر می­خواهی برو.» اشعث نزد معاویه رفت و گفت: «ای معاویه چرا این قرآن­ها را برافراشته­ای؟» گفت: «تا ما و شما به حکم قرآن بازگردیم. پس از میان خود مردی را که به او خرسند هستید انتخاب کنید و ما هم مردی را برمی­گزینیم. سپس می­خواهیم که آن دو بر اساس حکم قرآن عمل کنند و به هر نتیجه­ای رسیدند ما از آن­ها پیروی می­کنیم.» اشعث گفت: « این کار حقی است.» پس نزد علی رفت و از سخنان معاویه گزارش داد.[45]

تحمیل گری اشعث به حضرت
زمانی که امیرالمومنین می خواهد ابن عباس را به نمایندگی برای حکمیت اعزام کند.اشعث بنای مخالفت می گذارد و می گوید: «نه، به خدا سوگند تا قیام قیامت ممکن نیست دو تن که هردو از قبیله مضر] تیره قریش[ باشند میان ما حکم شوند. اینک که آنان مردی مضری را تعیین کرده­اند، تو مرد یمنی را بر این کار بگمار.»
علی گفت: «می­ترسم یمنی شما فریب بخورد و نسبت به او خدعه شود که عمروعاص اگر نسبت به کاری میل و هوس داشته باشد خدا را در نظر نمی­گیرد.» اشعث گفت: «به خدا سوگند اگر یکی از آن دو یمنی باشد و به چیزی که آن را خوش نمی­داریم حکم کند، برای ما بهتر از این است که آن دو مضری باشند و به چیزی که دوست داریم حکم کنند.»[46]

اصرار در محو کردن عبارت «أمیرالمؤمنین» از عهد نامه
یعقوبی در تاریخ خویش می نویسد: در مقدم داشتن علی یا نامیدن علی به أمیرالمؤمنین بین دو گروه نزاع شد. پس ابوالأعور سلمی گفت: علی را مقدم نمی داریم. اصحاب علی گفتند: نام او را تغییر نمی دهیم و او را جز به عنوان أمیرالمؤمنین نمی نویسیم. پس میان ایشان نزاعی سخت درگرفت تا به کتک کاری رسید. پس اشعث گفت: این نام را محو کنید. اشتر به او گفت به خدا سوگند ای یک چشم که در نظر گرفتم شمشیر خود را از تو آکنده سازم، چه مردمی را کشته ام که از تو بدتر نبودند و من می دانم که تو جز فتنه جویی نداری و جز بر محور دنیا و گزیدن آن بر آخرت نمی چرخی. پس چون اختلاف کردند. علی گفت: الله اکبر، پیامبر خدا در روز حدیبیه برای سهیل بن عمرو نوشت : این چیزی است که پیامبر خدا بر آن صلح کرد. پس سهیل گفت: اگر ما دانسته بودیم که تو پیامبر خدایی با تو نبرد نمی کردیم. پس پیامبر خدا نام خود را با دست خود محو کرد و مرا فرمود تا نوشتم: من محمدبن عبدالله. و گفت: نام من و نام پدرم پیامبری مرا از میان نمی برد، و پیامبران نیز مانند پیامبر خدا نسبته به پدران نوشته شده اند و نام من و پدرم نیز امارت مرا از میان نمی برد. و آنان را فرمود تا نوشتند: من علی بن ابی طالب، و حکم نامه بر هر دو گروه نوشته شد که بدان خشنود باشند و الخ.[47]

اشعث پیغام آور صلحنامه حکمیت
پس از نوشتن صلح نامه بین حکمین، اشعث در میان مردم طومار صلح را گشود و بر آنان می­خواند. بر سپاه و مردم شام گذشت و طومار را خواند. آنان بدان خشنود گشتند. سپس بر سپاه و مردم عراق گذشت و صلحنامه را به ایشان عرضه داشت.[48]

مشاجره با حضرت در قبال خطبه ها و نظرات ایشان
زمانی که حضرت در حال ملامت کوفیان بود که چرا از جای برنمی­خیزند و کُندی می کنند که اشعث گستاخانه به ایشان گفت: تو هم همان کار را بکن که پسر عفان کرد (بنشین در خانه تا شورشیان بیایند و تو را بکشند)و آن حضرت جوابش را داد که کار او رسوائی بود و از کسی که دین ندارد صادر می­شود. به خدا کسی که دشمن را بر خود تسلط دهد تا گوشت او را تکه تکه کند و استخوانش را در هم شکند و پوستش را بکند و خونش را بریزد، هر آیینه سست است و دل از کف داده ، تو خود باید چنین باشی اگر بخواهی.[49]
به روایت عماد بن عبد الله اسدی که گوید: من روز جمعه در مسجد نشسته بودم و علی(ع) بر فراز منبری از آجر خطابه می­خواند و ابن صوحان پای منبرش نشسته بود، اشعث آمد و پا بر گردن مردم می­گذاشت و می­گذشت تا برابر آن حضرت رسید و گفت: «ای امیر­مؤمنان این گروه سرخ­پوستان برماتازیان به تو غلبه کردند و مقربان حضرت تو شدند»
آن حضرت خشم کرد و ابن صوحان گفت: «البته علی امروز بیانی کند که پرده از چهره عرب بردارد و آنچه نهان است عیان شود» و علی علیه السلام فرمود: «کیست که عذر مرا نزد این شکموهای گنده بی­فایده بخواهد، که یکی از آن ها پیش می­آید و بر روده های خود زیر و رو می­شود (و از باد شکم سخن می­گوید) و مردمی هم آفتاب می­خورند برای ذکر خدا!»[50]
علی علیه­السلام برای خطبه خواندن برخاست و موضوع حکمین را متذکر شد و این پس از پایان کار خوارج بود. مردی از اصحابش برخاست و گفت: نخست ما را از حکمیت منع فرمودی و سپس به آن فرمان دادی و نمی­دانیم کدام کار تو درست­تر بود! علی علیه­السلام دست بر هم زد و فرمود:آری این سزای کسی است که دوراندیشی را رها کند .

اشعث به امام گفت:این سخن به زیان توست نه به سود تو
امام در پاسخ فرمود: تو چه می­دانی که چه چیزی به زیان من است و چه چیزی به سود من، نفرین و لعنت خداوند و نفرین­کنندگان بر تو باد.[51]
بازداشتن مردم و حضرت از جنگ دوباره با معاویه
سند به ابی وداک می­رسد که چون علی بن ابی طالب از جنگ خوارج فارغ شد، در نهروان میان مردم به سخنرانی پرداخت، خدا را سپاس گفت و چنانچه شاید ستود و آن گاه فرمود: «اما بعد راستی که خدا به شما نیکی ها کرد و یاری شماها را عزیز داشت ، پس هم­اکنون به سوی دشمن شامی خود روی آورید! »
آنان در مقابل حضرت برخاستند و گفتند: «ای امیرمؤمنان تیرهای ما به پایان رسیدند و شمشیرهای ما کند شدند و از جا به درآمدند و بیشتر نیزه ها هم تکه تکه شدند، ما را ببر به شهر خودمان کوفه تا به بهترین وجهی آماده نبرد شویم و بسا که امیر مؤمنان به جای آنان که از دست دادیم و نابود شدند افراد دیگری بر شماره ما بیفزاید که برابر دشمنان خود نیرومندتر باشیم.» سخن­گوی مردم در آن روز اشعث بن قیس بود.[52]

هزینه سازی و فرصت سوزی برای حضرت از سوی اشعث
یک زمانی در مباحثات با امام علیه السلام به ایشان گفتند که از حکمیت توبه کن! حضرت فرمود: «من از هر گناهی که کرده­ام توبه می­کنم.» شش هزار نفر از خوارج کاسته شد ولی اشعث برای اینکه اجمال سخن حضرت کارساز نشود و از سوی دیگر در شهر شایع شده بود که حضرت از پذیرش حکمیت برگشته است بر ایشان وارد شد و مستقیم در مقابل جمع سؤال کرد که نظر حضرت در مورد داوری چیست و آیا از نظر قبلی خود برگشته است. حضرت برخاستند و فرمودند: «هرکس چنین پندارد که من از موضوع داوری و اعتقاد به حکمیت برگشته­ام دروغ گفته است و هر کس پذیرش آن را گمراهی بداند گمراه شده است.» در این هنگام بود که خوارج از مسجد بیرون رفتند و بانگ برداشتند که «داوری جز برای خدا نیست».[53]

تلاش برای ترور حضرت علی علیه السلام
به روایت نعمان بن سعد که گوید: علی (ع) را دیدم که می­فرمود: کجاست آن ثمودی؟ و اشعث از در آمد پس آن حضرت مشتی ریگ برگرفت و بر روی او زد که به خون انداختش و اشعث شتابانه گریخت ، مردم با او شتابانه گریختند و می­فرمود: «نابود باد این چهره نابود باد این چهره!»
مترجم این روایت را احتمال بر آن می­دهد که اشعث در هماهنگی با خوارج به دنبال قتل حضرت بوده است که در اشاره صفت ثمودی نسبت به قاتل ناقه صالح به اشعث داده است و چون جمع را به دنبال خود داشته که حضرت به ایشان حمله برده­اند.[54]
عبدالرحمن بن ملجم مرادی ده روز مانده به آخر شعبان سال 40 به کوفه آمد و در منزل اشعث بن قیس ساکن شد و نزد او یک ماه شمشیر خود را تیز می کرد.[55]
ابوالفرج می گوید: در آن شب ابن ملجم با اشعث بن قیس در یکی از گوشه های مسجد خلوت کرده بود و حجر بن عدی از کنار آنان گذشت و شنید که اشعث به قیس می گوید: بشتاب و هر چه زودتر کار خود را انجام بده که سپیده دم رسوایت می سازد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی