سفارش تبلیغ
صبا ویژن







خلقیات ایرانیان نوشته جمالزاده شاید اولین اثر مکتوبی باشد که به طور خاص به نقد فرهنگ ایرانی پرداخته است. البته پیش از آن در آثار مستشرقین خارجی و مستفرنگ‌های داخلی نیز به شکل پراکنده، گوشه کنایه‌هایی به رفتارها و خلق و خوهای ناپسند ایرانی دیده می‌شود. با کمی جسارت نظری اصلاً می‌توان خاستگاه روشنفکری در ایران را از گردآمدن پیرامون پرسش «علل عقب ماندگی ایران» جست‌وجو کرد. بعدها درون همین سنت، آثاری چون نجات، سازگاری ایرانی، جامعه‌شناسی خودمانی، جامعه‌شناسی خودکامگی، ماچگونه ما شدیم؟ و ... نیز به رشته تحریر در آمد.

منورالفکران در بدایت امر، ساختار سیاسی - استبدادی را مقصر اصلی عقب‌ماندگی می‌دانستند. آنهایی که کمی عمیق‌تر بودند به صرافت در می‌یافتند که ساختار سیاسی بیش از آنکه علت باشد، خود نیز معلول خصلت‌هایی است که آن را بازتولید می کنند، فلذا توجه خود را به فرهنگ معطوف می‌داشتند. چرا که حکومت‌ها نیز ذیل فرهنگ و اجتماع پدید می‌آیند و ضعف و قوت آنها نیز تابع ظرفیت‌هایی است که فرهنگ، قابلیت آن را ایجاد می‌کند. اما عجیب آن است، افرادی که فکر خود را منور و روشن می‌دانستند از مسأل? مهمی که همانا تفکر و اندیشه است غفلت کرده‌اند و این خود بزرگترین واپس‌ماندگی و فروبستگی‌ای است که روشنفکران نیز دچارش بوده‌اند. ثمره همین غفلت است که رهایی از عقب‌ماندگی را به سطحی‌ترین شکل در کشف حجاب و از فرق سر تا نوک پا غربی شدن تقلیل می‌دهد.امیرکبیر پیش از ظهور این روشنفکران سطحی‌نگر، عقب‌ماندگی را به درستی در ضعف علم و دانش جست‌وجو می‌کند و با تأسیس دارالفنون در صدد رفع این مشکل بر می‌آید. اما دارالفنون نیز گره از کار فروبسته ما نمی‌گشاید، چرا که اخذ صرف تکنیک از غرب نیز از حد یک اقدام صوری فراتر نمی‌رود.

پیشرفت و رهایی از جمود و واپس‌ماندگی بیش و پیش از آنکه آن را محدود به ظواهر کنیم و آن را نیازمند تغییر از بیرون و یا الگوبرداری از غرب به واسطه قدرت‌های حاکمه بدانیم، نیازمند تحولی درونی است. خواست و اراده تحول و پویایی، باید از درون بجوشد تا راه‌گشا باشد و این تحول صورت نمی‌گیرد مگر اینکه عالم اندیشه، تکانی بخورد. از همین روست که سه‌گانه اندیشه، فرهنگ و تمدن را باید در پیوستاری به دنبال هم درک نمود که هر کدام زمینه را برای بروز دیگری فراهم می‌کند. به عنوان مثال اندیش? تولید، فرهنگِ کار را می‌سازد و فرهنگِ کار، در شکل تمدنی کارخانه ظهور می‌یابد، همان‌طور که اندیشه اسلامی، فرهنگی به نام نماز خواندن می‌سازد که از پی آن مسجد به مثابه یک بروز تمدنی ظاهر می‌شود.

ما از بدو مواجهه با غرب این روند را وارونه دیده‌ایم و به عبارت بهتر اساساً با غرب به شکل وارونه مواجه شده‌ایم. حتی اقبال لاهوری که قوت افرنگ را نی از چنگ و رباب و نی ز رقص دختران بی‌حجاب می‌دانست، غافل از این بود که حتی دست یافتن به علم و فن غربی نیز مواجهه‌ای صوری و تمدنی است. البته بدیهی است که در ابتدا آن چیزی که بیشتر جلب نظر می‌کند همان تفاوت‌های ظاهری و صوری و تمدنی است، اما غفلت از اینکه تمدن‌سازی نیازمند فرهنگ و اندیشه است خود پرسشی است که در جای خود نیازمند پژوهش‌های فراوانی است.

اما وضعیت امروز ما و پرسش امروز ما در نسبت با مسأله عقب‌ماندگی و مواجهه با غرب چقدر پیش رفته است؟ به نظر می‌رسد هنوز که هنوز است ما در همان مرحله مواجهه تمدنی درجا زده‌ایم. سرعت رشد تکنیک و قدرت تمدنی غرب نیز بر این درجا زدن دامن زده است. ما هنوز در گیر و دار پرسش از ترافیک، حجاب، توسعه، تکنولوژی و ... هستیم. در بهترین حالت حرف‌هایی راجع به فرهنگ‌سازی، انقلاب فرهنگی و مهندسی فرهنگی می زنیم ولی رویکردمان به فرهنگ نیز تنها رویکردی کلینیکی است. به این معنا که از فرهنگ انتظار پیش‌گیری یا درمان عوارض تمدنی داریم. فرهنگ را قابله تمدن نمی دانیم، شکسته‌بند تمدن می دانیم. ما هنوز دغدغه فرهنگ نداریم چه رسد که به اندیشه ملتفت شویم. حال چه باید کرد؟ آیا می‌توان دغدغه تمدن را به یکباره کنار گذاشت و سراغ فرهنگ و اندیشه رفت؟ آیا می‌توان این راهی را که تا به حال ولو به شکل معکوس طی شده به یکباره فروگذارد؟ شاید تقدیر تاریخی ما همین بوده است که این راه را معکوس طی کنیم. نکته ناامید کننده این نیست که چرا نوبت اندیشیدن ما فرا نمی رسد که این هنوز انتظاری زیاد از حد است و شاید با این مسیری که به صورت معکوس طی شده توقعی است دور از دسترس. بخواهیم یا نخواهیم ما برای تحول هنوز در مرحله مواجهه صوری و تمدنی هستیم و قدمی اگر قرار است برداریم رفتن به سراغ فرهنگ است،آن هم به دور از غوغای سیاست و به دور از نگاه تقلیل گرایانه‌ای که فرهنگ را صرفاً کلینیک درمان عوارض بداند.

پرسش دیگری نیز وجود دارد در باب اندیشه، و آن هم این است که آیا از اساس می‌توان در خلاء اندیشه کرد؟ به نظر می‌رسد حتی فکر و اندیشه و فلسفه غربی نیز در مواجهه با امری بیرونی رشد و نمو کرده است، به عنوان مثال مواجهه با فرهنگ و اندیشه یونان یا فرهنگ و اندیشه عالم اسلامی. فلذا شاید بتوان فرهنگ را نسبت به اندیشه متقدم دانست یا اینکه آن را در دیالکتیک با اندیشه فهم کرد. واقعیت‌های تاریخی نیز نشان از آن دارد که در اثر عقاید دینی و سنت‌ها و حتی عوامل جغرافیایی، فرهنگ‌هایی شکل می گیرد که از پی آن اندیشه مجال بروز می‌یابد. اما کمال مطلوب وقتی حاصل می شود که اندیشه به فرهنگ و تمدن جهت‌دهی دهد. به ساده‌ترین بیان می‌توان به چنین الگویی رسید:

سنت‌ها-----> فرهنگ اولیه ------> اندیشه‌ورزی --------> فرهنگ پیشرو-------> تمدن‌سازی متعالی

به هر حال فرهنگ به عنوان روحی که تمدن از آن پدید می‌آید و همچنین امری که می‌تواند اندیشه‌ورزی را به حرکت بیندازد، امروز باید در اولویت تمرکز ما باشد. فرهنگ هم واسطه میان اندیشه و تمدن است و هم موضوعی است که می‌تواند اندیشه را به حرکت وا دارد.

هنر و ادبیات همواره پیشاپیش اندیشه و تفلسف با شاخک‌های حساس خود متوجه ضرورت‌ها شده‌اند. هنر موظف است که دغدغه‌ها را پررنگ کند تا حساسیت‌ها را برانگیزد تا اراده برای تحول میسر گردد. ما برای پرداختن به فرهنگ و نشان دادن اهمیت موضوعِ فرهنگ، نیازمند کار جدی در عرصه هنر و ادبیات هستیم. به عنوان مثال ساخت مستندی که بتواند اهمیت فرهنگ و پرداختن به فرهنگ عمومی را عیان کند امروز امری ضروری است. ما تجربه سطحی‌نگری روشنفکران و مواجهه صرفاً تکنیکی و صوری را داریم و احتمالاً دیگر باید ملتفت شده باشیم که نقدی هم اگر قرار است به فرهنگ خودی بکنیم، باید نقدی درونی باشد نه اینکه مدام فرهنگ غرب را به رُخ ایرانی بکشیم و به فرهنگ ایرانی تو سَری بزنیم. که این کار نه تنها کمکی به تحول فرهنگی ما نمی‌کند بیشتر باعث سرخوردگی و فروبستگی فرهنگی ما خواهد شد.

شاید بتوان ادعا کرد که مستند جای خالی، یکی از اولین تولیداتی است که در عرصه تصویر قرار است این کار را شروع کند. علاوه بر جریانات روشنفکری ای که در حوزه جامعه شناسی خلقیات ایرانی و نقد به فرهنگ خودی قلم زده اند حرف های دیگری نیز وجود دارد که باید شنیده شود تا این بحث علاوه بر خروج از محدوده محافل خاص شکل عام تری به خود بگیرد و تلنگری نیز به سایر علاقمندان به مباحثی چون سبک زندگی و فرهنگ عمومی بزند. همچنین در این مستند سعی بر آن بوده است که پرداختن به نقد فرهنگ ایرانی از تحقیر فرهنگ خودی و ستایش فرهنگ بیگانه فاصله گرفته و روزنه های امید برای ارتقاء فرهنگ عمومی گشوده شود. در مستند جای خالی که در آن با مدیران و اندیشمندان بسیاری که به طور مستقیم با فرهنگ سروکار داشته‌اند مصاحبه شده است، تنها به ضعف‌های فرهنگ ایرانی پرداخته نمی شود بلکه ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایی که درون این فرهنگ وجود دارد نیز به نمایش گذاشته می‌شود.

هنگ، آهنگ و قصد اراده است و فر به معنای شکوه. فرهنگ اراده شکوه است. درون فرهنگ ما قابلیت‌های فراوانی نهفته است که می‌تواند فرهنگ ما را دوباره به رونق و شکوفایی بیندازد و به پرواز در بیاورد.

این یادداشت در فارس نیوز

پ.ن

مستند جای خالی 28 بهمن ماه در تالار ابوریحان دانشگاه شهید بهشتی رونمایی می شود. از شما دوستان و علاقمندان به فرهنگ دعوت می شود برای تماشا و ابراز نظرات زیبنده خود تشریف بیاورید.

 

تیزر نخبگانی مستند جای خالی



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    تا مدتی مدید که شاید تا زمان حال نیز امتداد یافته باشد جامعه شناسی ادبی یا جامعه شناسی ادبیات را بررسی آن دست از متون ادبی می پنداشتند که واجد دلالت های صریح اجتماعی بود. این نگاه جامعه شناسیِ ادبیات را به بررسی اجتماعیات در متون ادبی فرومی کاهد. جامعه شناسی با هر تعریفی که از آن داشته باشیم و خود را متمایل به هر سنتی از چارچوب های نظری کلان آن بدانیم نوعی رویکرد به مقولات است. از این حیث جامعه شناسی ادبیات، تنهادلمشغول اجتماعیات در ادبیات نیست بلکه جامعه شناسانه دیدن ادبیات است. 

    اما ادبیات چیست که به طریق اولی جامعه شناسی ادبیات چه باشد؟ ما زبان را در زندگی روزمره مصرف می کنیم. زبان حتی در متون علمی و اکادمیک چیزی برای مصرف شدن است. ادبیات است که زبان را بازسازی می کند. بلاتشبیه می توان ادبیات را به مثابه ریه و قلبی تصور کرد که خون را تصفیه می کند و دوباره در ارگانیسم بدن به جریان می اندازد. ادبیات عرصه توجه به خود زبان است. معضله ای که با این تعریف طرح می شود این است که آیا می توان جایی فراتر از زبان جست و از آن به زبان نگریست؟ جامعه شناسی که خود با زبان به نحوی دست دوم مواجه می شود چگونه می تواند ادبیات را ابژه تحلیل خویش کند؟ این مسأله در جامعه شناسی دین نیز رخ می نمایاند. آیا دین را می توان از بیرون نگریست؟ زبان فرادست فلسفه و جامعه شناسی است. بر کدامین برج عاج می توان نشست و بر زبان و رخدادهای زبان نگریست؟

    با این حال کم نیستند متونی که ادبیات را دستمایه نظریه پردازی خویش کرده اند. عمده نظریه پردازی هایی که در باب زبان صورت می گیرد را نظریه های ادبی شامل می شوند که بزرگترین نظریه پردازان آن فرمالیست های عمدتاً روسی هستند. از منظر نظریه پردازان ادبی، نظریه ادبی نه دلمشغول ادبیات بلکه به دنبال بررسی ادبیت است. سوال مرکزی در نظریه ادبی این است که اتفاق ادبی چگونه شکل می گیرد و چه چیز یک متن را ادبی می کند؟ پر طنین نظری که تا به حال ابراز شده تئوری آشنایی زدایی فرمالیسم است که ادبیات را تمهیداتی می داند که قواعد نظم و نسج گرفته زبانی را بر هم می زند و با شگرد و شعبده و با رفتن از فرمی به فرم دیگر اتفاق ادبی را رقم می زند. با این حساب تا زمانی که مولف کاری با زبان نکند ادبیات اتفاق نیفتاده است.

    به نظر می رسد جامعه شناسی ادبیات نیز تنها از دهلیز نظریه ادبی است که می تواند چتر تحلیل خود را بر ادبیات بگستراند. جامعه شناسان ادبی با استفاده از نظریه ادبی از تطبیق آن با دستگاه های معرفتی مورد علاقه خویش بهره می جویند تا بتوانند برای تئوری ادبیات رهیافت هایی اجتماعی بیابند. به عنوان مثال فرمالیسم با تعریف پویایی که از ادبیات ارائه می دهد جامعه شناسانی که روی تغییرات اجتماعی مطالعه می کنند را بر می انگیزاند تا برای بررسی تغییرات به سراغ تغییر و تحولاتی بروند که در زبان رخ می دهد. از نظر آنان امکان ندارد که اتفاقی عمیق در جامعه رخ دهد ولی آثاری از آن در ادبیات مشاهده نشود. به عنوان مثال اتفاقی که با نیما در شعر فارسی می افتد چه از حیث فرم و چه از حیث مضمون واجد دلالت های اجتماعی است. با نیما وزن و قافیه کم کم اتوریته خویش را از دست می دهد و زبان رهاتر می شود. این رهایی در فرم در محتوا نیز اثر می کند و کلماتی که تا به حال کمتر جرأت حضور در متن ادبی را داشتند به آن داخل می شوند.

    میان مضمون و صورت رابطه ای جود دارد. هر مضمونی را به هر فرمی نمی توان بیان کرد. پیدایی فرم رمان متضمن تجربه زیستن در دنیای مدرن است. به گفته ایان وات، رمان مجالی برای آدم های معمولی و زمینی است که بخش حداقل وجودشان را وجدان جمعی شکل می دهد و بخش بزرگی برای تجربیات شخصی و تنهایی خویش دارند. با این حساب می توان بررسی کرد که به عنوان مثال نیما، کدام مضامین را در قالب نو می ریزد و کدام مضامین را همچنان در قالب غزل طرح می کند.

    حافظا! این چه کید و دروغی است

    کز زبان می و جام و ساقی ست؟

    نالی ار تا ابد باورم نیست

    که بر آن عشق بازی که باق ست

    من بر آن عاشقم که رونده است

    من و تو که هستیم؟

    وز کدامین خم کهنه مستیم؟

    ای بسا قیدها که شکستیم

    این­سان فصل جدیدی در ادبیات ما رقم می­خورد. فصلی که شعر را محل ظاهر شدن اجتماع می­کند. شعر پیش از آن “زمانه” را انعکاس می­داد. این­که بعضی اشعار قدما را می­خوانند و در آن به دنبال دلالت­های اجتماعی می­گردند به این خاطر است که در دوره ما شعر اجتماعی­ست و تصور و انتظار ماهم اجتماعی شده، بنابراین باهمین انتظارات اجتماعی به سراغ شعر و حتی شعر قدیم می­رویم. نگرش اجتماعی ابزارها یا به زبان دقیق­تر مفاهیم خاص خود را دست و پا کرده. مثلا امروز با مفهومی تحت عنوان ژانر مواجه هستیم که مربوط به زمانی­ست که هنر اجتماعی و تا حدی اقتصادی شده است.

     ژانر، پدیده ای اجتماعی است. ژانر، فرم و قالبی است که دیکته می کند نویسنده چگونه بنویسد چرا که ژانر واقعیتی است که روبروی او ایستاده است. بر خلاف ژانر، سبک در اختیار نویسنده است. به عبارت دیگر سبک حاصل سرمایه های شخصی نویسنده است و حاصل تجربیات او و البته بستر این سرمایه ها و تجربیات را جامعه برای مولف می گشاید و مولف می تواند با حضور فعالانه در این بستر سبک خاص خود را تولید کند.

    از این لحاظ جامعه متقدم بر ادبیات است اما جامعه شناسی باید متواضعانه بپذیرد که همواره نسبت به ادبیات متأخر است. نسبت میان جامعه، جامعه شناسی و ادبیات را می توان این گونه توصیف کرد که اتفاقی در لایه های پنهان اجتماعی رخ می دهد و سپس ادبیات با شاخک های تیزش آن را بازتاب می دهد.  ادبیات بازتاب دهنده جامعه است تنها پس از آن است که امکان و افق هایی برای جامعه شناسی گشوده می شود و حال نوبت جامعه شناسی است که ادبیات را به کار گیرد. گویی ادبیات با واسازی مدام چونان غلطکی زمین را برای حرکت جامعه شناسی هموار می کند. ادبیات افق می گشاید و می میرد و جنازه اش ابژه ای می شود برای جامعه شناسی. جامعه شناسی همواره دیرتر می رسد و در حالی که به تشریح جنازه مرده ادبیات مشغول است به دور از چشم او در جایی دیگر ادبیاتی دیگر در حال تولد است.

    با تعریفی که از ادبیات شد می توان ادعا کرد حتی اتفاق ادبی است که افق ها را برای درک بهتر شرایط اجتماعی می گشاید. ادبیات قبل از وقوع زلزله خبر می دهد و به تعبیر رساتر خواب هایی است که تعبیر آن بعدها رقم می خورد. ادبیات، خواب هایی است که جامعه می بیند.


    این یادداشت در علوم اجتماعی اسلامی
    بازنشر : +


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    ـ مصرف‌گرایی چیست و چه ارتباطی با مدرنیسم و فردگرایی دارد؟

    مصرف در هر دوره‌، اشکالی مختلف به خود گرفته است و به‌طور خاص در دوره‌ی جدید نیز در کانون مباحث و الگوهای زندگی قرار گرفته است. مصرف در مطالعات فرهنگی بیش از آن که ناظر به وجوه مادی آن باشد، ارزشی نمادین دارد. ارزش نمادین به معنای آن است که خود مصرف، ارزشی را ایجاد نمی‌کند، بلکه نمایش مصرف و تظاهر به آن، بیش از برآورده ساختن نیاز، ارزش‌مند تلقی می‌شود. گاه گفته می‌شود که مصرف، ارزشی نشانه‌ای دارد؛ چرا که مصرف نشانه‌ای از سلامت، رفاه، آرامش و خوش‌بختی است و از آن فراتر این مصرف است که به افراد هویت می‌بخشد؛ فرد خود را با کالایی که مصرف می‌کند، تعریف و بازنمایی می‌کند.

    «من مصرف می‌کنم، پس هستم»؛ شعار انسان مصرف‌زده‌ی امروزی است. در چنین وضعیتی، هرگونه تغییر و تحول در مصرف می‌تواند حتی به نوعی بحران هویتی منجر شود. به‌طور کل باید اشاره کرد مصرف‌گرایی وضعیتی است که در آن کالا و مصرف کالا هدف غایی زندگی انسان می‌شود. کالا دیگر چیزی برای رفع نیاز نیست، بلکه خودش هدف است.

    در حالی که در دوران سنت، شاهد آن هستیم که الگوی مصرف ساده است؛ نیازی وجود دارد که آن نیاز، مصرفی را اقتضا می‌کند؛ اما در دوره‌ی مدرنیته‌ی متقدم یا همان عصر صنعتی، مفهومی به نام کالا، میان نیاز و مصرف قرار گرفت؛ یعنی از رهگذر کالا، مصرف صورت می‌پذیرفت؛ اما کم‌کم کالا خود مرجعی برای نیاز ‌شد؛ یعنی دیگر این نیاز نبود که کالا و مصرف را اقتضا می‌کرد، بلکه این خود کالا بود که نیاز را می‌آفرید. اگر بخواهیم کمی فراتر برویم، شاید بتوان امروز حتی نیاز را از این الگو حذف کرد و به الگوی کالا- مصرف رسید؛ الگویی که در آن مصرف به چیزی بیرون از خود ارجاع ندارد و مصرف برای مصرف شکل خودبنیادشدهِ‌ی مصرف است. این وضعیت را می‌توان همان مصرف‌زدگی نامید. اگر مدرنیته را وضعیتی بدانیم که عقل معاش را به جای عقل معاد واجد مرکزیت کرده است، این روند کاملاً منطبق با این نوع نگرش به زندگی است. غرق شدن در انبوهی از کالاهای خوش آب و رنگ که بهشتی زمینی را وعده می‌دهد، اما در عین حال انسان را از خود بیگانه می‌کند. در عصر صنعتی اگر از خودبیگانگی ناشی از نظام تولید در مرکز مباحث اجتماعی بود، اکنون از خودبیگانگی ناشی از نظام مصرف را باید جای‌گزین آن کرد. بیگانگی در این وضعیت ناشی از واقعی نبودن مصرف است؛ زیرا ولع مصرف وجود دارد و نه برای رفع نیاز.

    از سوی دیگر، باید اشاره کرد که فردگرایی نتیجه‌ی ذاتی سرمایه‌داری مدرن است. نظامی که اصل را بر رقابت و نه مشارکت می‌گذارد؛ طبیعتاً جامعه را به سمت بخش‌های مجزا، منزوی و شبیه هم پیش می‌برد. در چنین وضعیتی، هر کس دغدغه‌ی معیشت و رفاه شخصی خودش را داشته و سعی می‌کند با تصاحب کالای بیش‌تر علاوه بر بالا بردن رفاه مادی نوعی هویت متمایز نیز برای خود رقم بزند.

    ـ مصرف‌گرایی در جامعه‌ی کنونی ما تا چه حد یک مسئله‌ی اجتماعی است؟

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]

    در ساده ترین مواجهه و بی هیچ تعمق و انتزاع نظری، لفظ "حزب اللهی" مرا به یاد گزینش سازمان های دولتی می اندازد که از متقاضی استخدام می خواهند نام چند نفر از حزب اللهی های فامیل یا حزب اللهی های محل را در فرم گزینش بنویسند. وقتی به این قسمت فرم می رسیدم بدون هیچ درنگی افرادی که در سپاه کار می کردند یا در مسجد و بسیج محل فعال بودند را قید می کردم. یکی دیگر از اقوام که اهل هیأت و برادر شهید هم هست ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    در طول سال در میان روزهای هفته دفاع مقدس روزی به نام روز سرباز وجود دارد و جشنواره ای نیز با عنوان جوان سرباز هرساله در خرداد ماه برگزار می شود که طی آن از سربازان نمونه کشور تقدیر می شود. در دورانی که سرباز بودم مرا به عنوان سرباز برگزیده یگان به جشنواره فرستادند. در آن جا با دو سکه طلا و یک لوح تقدیر از ما تقدیر کردند. یکی از سربازانی که در آن دوره مورد تقدیر قرار گرفت و همان جایزه ای را گرفت که ما گرفته بودیم سربازی بود که در درگیری های مرزی به پایش تیر خورده بود. اما دو سرباز دیگر هم بودند که نام شان خوانده شد ولی به جای اینکه خودشان به جایگاه بروند پدر و مادرشان با قاب عکسی در دست به جایگاه رفتند. دو سربازی که در درگیری های لب مرز به شهادت رسیده بودند.
    بعد از آن هر وقت سربازان پادگان مان غر می زدند این خاطره را برای شان تعریف می کردم که قدر پادگان محل خدمت خود را بدانند. سربازی به هرحال سختی های خودش را دارد. ما هم توی برجک پست و نگهبانی داشتیم و صبحگاه و بشین پاشو و تنبیه و ممنوع الخروجی از پادگان ولی محیط خدمت مان در امنیت پایتخت و در یک محیط اداری و پشت میزنشینی بود. در همان حالی که ما پشت میز و زیرکولر چایی می خوردیم سربازان دیگری بودند که در مرزها قربانی می شدند. شهادت جانسوز 14 سرباز در سراوان که اغلب نیز بچه های شهرستانی و حاشیه نشین اند اولین و آخرین اتفاق از این دست نیست. بارها اتفاقاتی از این دست افتاده که اصلاً حتی بازتابی در رسانه ها نداشته است.
    مایی که در امنیت و آسایش خدمت کرده ایم و می کنیم و برخی هامان نیز انواع و اقسام معافیت های پزشکی و کفالت و بسیج جور می کنیم تا از سربازی فرار کنیم چه می فهمیم از حال جوانانی که در شهرهای حاشیه ای متولد می شوند و برای گرفتن کارت پایان خدمت در سخت ترین شرایط در پادگان های مرزی خدمت می کنند و در سکوت قربانی می شوند. قربانیانی که رسانه سلطنتی انگلیس قاتلان آنها را حتی تروریست نمی داند و برخی روشنفکران حقوق بشری برای به دار آویخته شدن قاتلان شان روضه خوانی می کنند. جوانانی که مانند ما آنها نیز شور و شوق تحصیل و کار و ازدواج و زندگی داشته اند و چه می فهمیم از حال خانواده هایی که داغدار نوجوان 18 ساله خود در سراوان می شوند.
    غرض اصلی از این یادداشت طرح این پرسش نیست که چرا این اتفاقات در کشوری می افتد که دارای سه نیروی بزرگ و پیشرفته نظامی است و  از جمله افتخاراتش رشد و پیشرفت در زمینه های دفاعی و نظامی و موشکی و تجهیزات دفاعی است و اینکه چرا باید سربازی که یک ماه فقط باز و بسته کردن کلاشینکف را آموزش دیده سپر قربانی شدن و تأمین امنیت ما باشد. بلکه تنها تذکری است به ما مرکز نشینان بر ساحل عافیت نشسته که شاید کمتر قدر عافیت می دانیم و به کوچکترین ناملایمتی زبان به اعتراض و گلایه می گشاییم.
    این یادداشت در رجانیوز منتشر شد.


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    <      1   2   3   4   5   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی