سلام
جهاد فاطمه بر ياري امامش بود
اگر چه شير خدا يار و هم مرامش بود
صداي ناله او ، در مدينه مي پيچيد
ز پا فتادن او ، لحظه قيامش بود
ز پا فتاد ، ولي لحظه اي ز پا ننشست
جهاد ديگر او ، گريه مدامش بود
ز دست و پهلو و رخسار و سينه هيچ نگفت
تمام غصه او ، غربت امامش بود
کسي که داد ز پشت درش رسول ، سلام
سکوت اهل وطن ، پاسخ سلامش بود
ز درد سينه و پهلو ، نفس نفس مي زد
علي علي ، به نفس هاي صبح و شامش بود
غريب ماند ، ميان مهاجر و انصار
کسي که حضرت جبرييل هم کلامش بود
ز اشک و خون دل ، اين نکته ثبت کن ميثم
زمامدار فلک ، ريسمان زمانش بد
22:47 يا زهرا...