سفارش تبلیغ
صبا ویژن







تقدیم به مادر محترمه سردار حاج احمد متوسلیان

حسین قدیانی: از شهدای دفاع مقدس، هر وقت یاد نحوه شهادت شهید علیرضا آرمات می افتم، دلم آتش می گیرد. دل من، دل نیست؛ سنگ خاراست اما عظمت ایمان شهدای جنگ تحمیلی، حتی دل سنگ را هم آب می کند.

گاه هست که برای شناخت یک شهید، چاره ای نیست الا فهم این مهم که اصلا چرا اسلحه آر. پی. جی ساخته شد؟ آر. پی. جی ساخته شد تا برای از کار انداختن غولی به نام تانک در نبردهای زمینی، سلاحی تمام و کمال وجود داشته باشد. تا پیش از ساخت این سلاح، رزمنده مستقر در زمین، اسلحه مناسبی نداشت تا با گلوله اش، تانک را از کار بیندازد. آر. پی. جی اسلحه ای است که با گلوله آن می توان تانک را شکار کرد و از این ماشین حجیم، تلی از خاکستر ساخت.

در جنگ، هر سلاحی، کاربردی دارد. تو اگر جوانمردانه بجنگی، هرگز تیر 3 شعبه را رهسپار گلوی طفل 6 ماهه نمی کنی. علی اصغر امام حسین (ع) آنقدر طفل بود که بی آب هم به شهادت می رسید. تشنگی کافی بود. تیر3 شعبه لازم نداشت.

سوم مهر64 منطقه عملیاتی هورالعظیم، عاشورا بود. گلوله ای که با هرم وحشتناک آتشش باید تانک از پا درمی آمد، ناجوانمردانه، روانه سینه علیرضا آرمات شد. گلوله آر. پی. جی سینه این جوان 19ساله را شکافت، از بدنش رد شد، اما همرزمانش شاهد بودند که گلوله هنگام تماس با بدن این شهید، عمل نکرد و آتش نگرفت! فقط سوراخ کرد قفسه سینه اش را، و به طرفه العینی از این جوان جنوبی، شهید ساخت. آنی همه پیکرش سوخت.

بدن یک جوان 19 ساله، اصلا محل مناسبی برای عمل کردن خرج آر. پی. جی نیست. محل خرج، همان بهتر که به جای بدن نحیف آدمی، ماشینی به غول پیکری تانک باشد. در این قبیل مواقع، هر چند آر. پی. جی به راحتی سینه انسان را می شکافد، لیکن بعد از رد شدن از دل و قلب شهید، به راه خود ادامه می دهد تا به جایی خیلی محکم تر از قفسه سینه آدمیزاد بخورد و عمل کند و آتش بگیرد و خلاص!

آنها که مقتل عاشورا را دقیق تر نوشته اند، گفته اند؛ تیر 3 شعبه بعد از اصابت به گلوی طفل شیرخوار سیدالشهداء به راهش ادامه داد! یعنی؛ گلوی کوچک یک نوزاد، جای مناسبی برای فرود تیر 3 شعبه نیست. و یعنی؛ قلب شهید علیرضا آرمات کجا یارای گلوله زمخت و بی رحم آر. پی. جی را دارد؟!

اصلا کار سختی نیست. هم الان می توانی جست و جو کنی نام این شهید را در فضای مجازی. هنگام تماشای عکس علیرضای 19 ساله از بندر عباس، قرائت فاتحه کمترین سهم ماست.

از دوستان، عزیزانی سال گذشته، در حاشیه سفر استانی هیئت دولت، رفتند دیدار خانواده این شهید. همسایه ها می گفتند: علیرضا وقتی زنده هم بود، محل مراجعه ما بود. امن و امان ما بود. می رفتیم پیش او و ازش می خواستیم دعای مان کند، از بس نورانی بود چشمان صورت آسمانی اش. معلوم بود اهل این دنیا نیست. معلوم بود مال جای دیگری است. معلوم بود سه پنج روزی امانت خداست دست ما. و معلوم بود هنوز به سن تکلیف نرسیده، گاهی نیمه شبی از رخت آسایش برمی خاست؛ نماز شب می خواند و بعد هم زیارت عاشورا.

جنگ که شد، همیشه می گفت: دوست دارم عاشورایی شهید شوم. جوری که شرمنده نباشم پیش پیر جماران. برای خمینی، دوست دارم همه بدنم بسوزد و هیچ عضوی در بدنم نباشد، الا اینکه سوخته باشد.

الحمدلله هنوز هستند مادر و پدر شهید. اما نه، برای شناخت علیرضا آرمات، فقط شناخت آر. پی. جی کافی نیست. هر که می خواهد شهدای بسیج را بشناسد، باید مقتل کربلا را دلسوخته بخواند. باید قدم بگذارد در کوچه های پرشهید.

بیا بخوانیم از چشمان مادران شهدا، درس عاشقی را. هنوز هست مادر حاج احمد متوسلیان. هنوز هست مادر حاج همت. باری چند سال پیش، مادر حاج احمد به جمع ما گفت: «احمد من که رفته… دیگه چی می خواین بدونین؟!» و آتش زد دل ما را. از «احمد من که رفته… دیگه چی می خواین بدونین؟!» باید بارها مشق عشق نوشت، تا مبادا از یاد ببریم این نفسی که می کشیم، از صدقه سر چیست.

بیا بخوانیم… بلکه پیر جماران، آرام مان کند. این سطور آخر، واپسین پیام امام است به مناسبت هفته دفاع مقدس. یعنی مهر سال 67 که الحق چقدر گریه دار است و چقدر امیدبخش و چقدر خمینی وار…

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوندا، همه چیز تویی و غیر از تو همه هیچ. خداوندا، تو عزیزی و غیر از تو همه ذلیل. خداوندا، تو غنی‌ای و غیر از تو همه فقیر. هفته‌ جنگ امسال حال و هوای دیگری دارد. پس از سال‌ها دفاع مقدس، یاری دین خدا صورت دیگری به خود گرفته است. آمادگی جنگی ضرورت بیشتری یافته است و دشمنان خدا و خلق خدا آنی غافل نیستند و در کمین نشسته‌اند تا آن‌چه را خدایی است نابود کنند. خانواده‌های شهدا، تا همیشه‌‌ تاریخ، این مشعل‌داران راه اولیاء، افتخار روشنایی طرق الی الله را به عهده گرفته‌اند. مجروحین و معلولین، خود چراغ هدایتی شده‌اند که در گوشه گوشه این مرز و بوم به دین‌باوران راه رسیدن به سعادت آخرت را نشان می‌دهند؛ راه رسیدن به خدای کعبه را. اسرا در چنگال دژخیمان، خود سرود آزادی اند، و احرار جهان، آنان را زمزمه می‌کنند. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندی اند و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند. از شهدا که نمی‌شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه‌ مستانه‌شان و در شادی وصولشان «عند ربهم یرزقون» ‌اند، و از نفوس مطمئنه‌ای هستند که مورد خطاب «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسیمش بر خود می‌شکافد. والسلام.

روح الله الموسوی الخمینی/ 1 مهر 1367

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

خواهرم! برادرم! در همین کوچه ای که داریم زندگی می کنیم، مثل علیرضا آرمات، نکند شهیدی باشد، مادر و پدر شهیدی باشد و ما غافل باشیم ازشان. تو تا به حال آر. پی. جی را از نزدیک دیده ای؟! و هیچ می دانی هورالعظیم، همچنان قطعه ای از خاک کربلاست؟! ای بسا پیرزنی فقط چشم به راه 4 تکه استخوان باشدها… اما من هنوز به یک جمله فکر می کنم: «احمد من که رفته… دیگه چی می خواین بدونین؟!»

ما که مادر شهید نیستیم، فقط خیال می کنیم شهدا را دوست داریم… نبودی ببینی اشک هایش را در فراق حاج احمد! و نبودیم ببینیم که در خانه شهید علیرضا آرمات، یک پرستو کنجی لانه کرده و پرستویی دیگر، کنج دیگری!

برای عبور و مرور فرشته ها، خانه هایی هستند که هنوز سقف چوبی دارند. ما همان نسل ایم. حضرت آقا! بر بوم سفید، مداد رنگی های «آرمیتا» کفاف 2 پرستوی خانه شهید «آرمات» را می دهد.

جوان/ 30 شهریور



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی