سفارش تبلیغ
صبا ویژن







هادی غفاری:

منظور من احمدی نژاد بود/فتنه اصلی احمدی­نژاد است.

یکی از حاشیه­های جالب مراسم آغاز سال تحصیلی حوزه­های علمیه تهران حضور هادی غفاری در میان جمعیت بود! وی در مدت مراسم کنار حجت­الاسلام صدیقی امام جمعه تهران نشسته بود. برخی طلاب نسبت به حضور او دراین مراسم اعتراض کردند که حجت الاسلام رشاد با صحبت با آنها توصیه کرد آرامش مراسم حفظ شود.

در پایان این مراسم گفتگویی با هادی غفاری در باره موضع­گیری­هایش در زمان فتنه و فایل صوتی مشهوری که از او منتشر شده بود انجام دادم ...

او در پاسخ به این سوال که آیا هنوز هم تمایل به مناظره دارید یا نه؟ گفت: فتنه اصلی احمدی­نژاد است و تا وقتی او هست وضع همین است و منظور من در آن صحبتها احمدی­نژاد بود که همه فتنه­ها زیر سر اوست...

از غفاری پرسیدم: یعنی منظورتان در آن صحبتها این بوده که مرده­شور ترکیب احمدی نژاد را ببرد؟ وی با بیان اینکه خدا لعنت کند هر کس آن نوار را منتشر کرده گفت: آن نوار را حذف کردند من در آنجا گفتم مرده شور انتخاباتتان را ببرد که کلمه انتخابات را حذف کردند..

وی وقتی با این سوال موجه شد که آیا منظور شما از اینکه ما با ولایت فقیه مشکل نداریم بلکه با مصداق مشکل داریم، احمدی­نژاد بوده است؟ گفت: بله او با اسم بردن افراد در مناظرات فتنه را شروع کرد. من امروز احمدی­نژاد را می­دیدم و اعتراض می­کردم. به حمدالله آقای خامنه­ای که انسان با تدبیری است جلوی او را گرفت و الا احمدی­نژاد رهبر و نظام و انقلاب را نابود می­کرد!

هنگامی که به غفاری گفتم ما از شما توقع داریم مانند پدر بزرگوارتان شهید غفاری در دفاع از ولایت همواره فریاد بزنید نه اینکه در جمع کسانی که شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه می­دهد با دست بند سبز شرکت کنید با عصبانیت گفت: هر کس آن عکس را پخش کرده پدر سوخته است من هیچ جا بدون همسرم نمی­روم! عکس مرا در کنار یک دختر با وضع نا مناسب گذاشتند و پخش کردند اینها دین ندارند...من صد بار اینها را همه جا تکذیب کردم.

وی با بیان اینکه من هنوز اعتقاد دارم رای احمدی­نژاد غیر طبیعی بوده است در مورد موسوی و کروبی سخنی نگفت و اعلام کرد من سخنگوی کسی نیستم ولی ریشه فتنه احمدی­نژاد بود! او در مناظره همه را دزد کرد و حرفی را چند سال دشمنان می­گفتند تکرار کرد که سی سال است دزدان بر ایران حکومت می­کنند!

و در پایان گفت دنبال اعتراف و توبه­نامه از افراد نباشید و احتمال بدهید شاید نظرات طرف مقابل هم درست باشد..



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
    امام صادق (علیه السلام)می فرمایند: «تواضعوا لمن طلبتم منه العلم»؛در پیشگاه کسی که از او دانش می آموزید، فروتن باشید. (اصول کافی1: 36) استاد داشتن و از علم و نصایح او بهره بردن همواره جزء توصیه های اخلاقی بزرگان دین بوده است، چنانچه مشهور است استاد العارفین آیت الله قاضی(ره) بیان داشته است اگر کسی نیمی از عمرش را جست وجو کند و استادی کامل بیابد تا نیم دیگر را با ارشادات او سپری کند ارزش دارد! سیره علمای بزرگوار نیز همواره این گونه بوده که علم و حتی زندگی خود را با مشورت و هدایت یک استاد پیش می برده اند. افزون بر این همواره نهایت کوشش را در تکریم و تعظیم اساتید خویش ابراز می داشتند و برکت علم را در همین احترام می دانستند. تکبر در برابر استاد و اظهار وجود کردن در ساحت او یکی از آفات دانش است شاگرد باید همواره خود را پایین تر و مدیون استاد بداند و هیچ گاه خود را بی نیاز از او تلقی نکند. چنین شاگردی حتی اگر به مدارج بالای علمی هم برسد باز هم با اتکای به استاد سخن می گوید و این را مایه عظمت خود می داند. >در همین رابطه بیان مطلبی از استاد اخلاق دولت خالی از لطف نیست. جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی در جلسه ای که تعدادی از طلاب و دانشجویان حضور داشتند در مورد شیوه بیان مطالب خود در هیأت دولت نکته ای آموزنده بیان کرد.
    حجت الاسلام آقاتهرانی هم تحصیلات بالای حوزوی و هم تحصیلات عالیه دانشگاهی دارد. او در زمان تحصیل در غرب مسئولیت امامت جمعه و جماعت، اداره موسسه اسلامی نیویورک را هم به عهده داشت. ایشان نزد اساتید بزرگی مانند آیات عظام علی صافی، مظاهری، مصباح، جوادی آملی، بهجت و ... تلمذ کرده اند و اکنون از اساتید درس خارج حوزه است.

    ایشان هم چنین به عنوان استاد اخلاق دولت نهم و دهم در هیأت دولت حضور داشته و دارد. ایشان در مورد مباحث اخلاقی ارائه شده در جلسه مذکور نقل کرد: «من برای هر جلسه درس اخلاق دولت یک روز مطالعه می کنم و بسیار به ندرت اتفاق افتاده بی مطالعه به هیأت دولت بروم. مقید هم هستم پس از مطالعه مطالب را مکتوب کنم. هر بار نیز خود را موظف می دانم یادداشت های خود را محضر استادم آیت الله مصباح یزدی برسانم تا رویت کنند. ایشان هم بزرگوارانه یادداشت ها را با دقت می خوانند و مواردی را اضافه یا حذف می کنند. برخی اوقات مطرح می کنند این مطلب گرچه خوب و درست است، اما بیانش در این زمان درست و به صلاح نیست و یا اینکه مطالبی را اضافه می کنند که بیانش را مفید می دانند. تمام حک و اصلاح های ایشان را با خط خودشان هنوز نگه داشته ام! این کار برکات زیادی برای من داشته است و همیشه غیر از درس اخلاق دولت سعی می کنم سایر نوشته هایم را نیز ابتدا به استادی بدهم مطالعه کند و نظر بدهد. این موهبت گرانبها را از مرحوم آیت الله علی صافی یادگار دارم. روزی در محضر ایشان بودم که به من فرمود هیچ وقت به خودت متکی نباش و مقید باش که نوشته هایت را قبل از علنی کردن نزد یک استاد زبردست بفرستی. تا امروز این توصیه ایشان را حتی المقدور عمل کرده ام.»
    شاید بخشی از مشکلات در عرصه فرهنگی و سیاسی کشور این باشد که موضع گیری ها بر اساس منطق و عقلانیت صحیح بیان نمی شود. شخصی راجع به مطلبی که درباه آن تخصص ندارد سخن می گوید و از سوی دیگر کسان دیگری نیز که همچون او متخصص نیستند غیر متخصصانه و غیرمنطقی به انتقاد از آن موضع می پردازند و این امر سبب مشوش شدن فضای کشور و جامعه می شود. فرض کنید اگر همه سخنرانها و صاحبان تریبون قبل از بیان مطلبی با بزرگی مشورت کنند حجم وسیعی از ناملایمات سیاسی و فرهنگی حذف می شود. اگر فیلم سازی قبل از شروع کار، فیلمنامه خود را در معرض کارشناسان و اساتید قرار دهد با نمایش فیلم احساسات و عواطف مردم جریحه دار نمی شود؛ چرا که کار بر یک تکیه گاه مستحکمی بنا شده است.
    تواضع در مقابل اساتید و با استناد به سخن و نظر بزرگان سخن گفتن هنگامی محقق می شود که تکبر و هوای نفس در وجود آدمی کنترل شده باشد و باد غرور علمی در سر نپیچیده باشد.



  • کلمات کلیدی : مصباح، آقا تهرانی

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
     2- روایات
     نویسنده کم طاقت پس از آن که نقد خود را در کندوکاو آیات تمام شده می­بیند، وارد روایات می­شود اما این بار شیوه خود را عوض می­کند و از یاد می­برد که در استدلال از آیات شیوه تاویل را برگزیده بود و مخاطب او شاید توقع داشته باشد او در مورد روایات نیز از طریق تاویل وارد شود اما او به طور ناشیانه­ای به یک روایت استناد می­کند و آن را با اصرار فراوان حمل بر حقیقت می­کند که گویا هیچ گونه تاویل و مجازی برای روایت نمی­توان در نظر گرفت!
     روایاتی که او بیان می کند و همگی تقریبا یک مضمون دارند این روایات هستند: 1-«هر چیزى که در امتهاى پیشین رخ داده باشد، در این امت نیز رخ خواهد داد» 2-«یکون فى هذه الامه کل ما کان فى بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة: هر اتفاقى که در بنى اسرائیل رخ داده بدون اندکى (ذره­اى) کم و زیاد در این امت هم رخ مى­دهد» 3-«به آن خدایى که جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى که در امتهاى گذشته جریان داشته روبه رو خواهید شد و آنچه در آن امتها جریان یافته مو به مو در این امت جریان خواهد یافت، به طورى که نه شما از آن سنتها منحرف مى­شوید و نه آن سنتها که در بنى اسرائیل بود، شما را نادیده مى­گیرد». وی سپس برای رد این روایت به استدلالهایی می پردازد که شبیه شوخی است و عیار نویسنده را عیان می­کند. دقت در این روایات آشکار می­کند نباید آن را به معنای حقیقی معنا نمود، «این حدیث که اصحاب صحاح و سنن آن را از رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) نقل نموده‏اند، یک اصل کلى است و مفاد آن تکرار تاریخ با ریز و درشت خود نیست، و هرگز نباید به حکم این حدیث، درانتظار تکرار مجموع حوادثى که در امتهاى گذشته رخ داده است، باشیم. بلکه مقصود حوادث کلى است که با متن تشریع و خود اسلام تماس نزدیکى دارد. از این جهت باید گفت: آنگاه که رسول گرامى این سخن کلى را فرموده، قرائنى در خود مجلس سخن وجود داشته که آن را ازجهاتى (مانند حوادث زیر و یا حوادث عذاب و امثال آن) محدود مى‏کرده است». (نوشتار زمینه‏هاى مساعد رجعت درقرآن و صحاح و سنن،‏ حسن طارمی در سایت راسخون)
     آنچه منظور سخن است برخی اتفاقات مهم اجتماعی مانند اذیت کردن نبی، اختلاف در امت، انحرافهای عقیدتی و ... این گونه امور است و رجعت یکی از مواردی است که می­تواند در این امور جای بگیرد، اما منظور این نیست که به عنوان مثال شکافته شدن دریا و من و سلوی نازل شدن برای مسلمین! عباراتی مانند «کل» و «نعل به نعل» هم می­تواند دلالت بر تاکید و هشدار باشد تا مسلمین از سرنوشت بنی اسراییل درس بگیرند. برای تنظیر آیه «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» (بقره، 183) در بیان کلیت حکم وجوب روزه است نه اینکه روزه مسلمین هم با جزییاتش مانند امتهای قبل است. حداقل چیزی که از این روایت شریف بر می­آید امکان رجعت است چرا که در گذشته سابقه داشته است. از این رو این روایات استدلالی تمام بر رجعت نیست بلکه امکان آن را اثبات می­کند.
     نویسنده سپس می­پرسد: «به فرض آن که مقدمه اول (وقوع رجعت در امتهای پیشین) و دوم (تکرار رویدادهای امتهای پیشین در امت محمدی) صادق باشد، چگونه از آنها نتیجه گرفته می­شود که همه ائمه شیعیان دوباره در زمان ظهور امام زمان زنده می­شوند»؟ روشن است قرار نیست همه مطالب را از همین دو مقدمه نتیجه گرفت. این مقدمات اگر منضم به روایات دیگری که علمای شیعه ادعای تواتر نسبت به آنها کرده­اند و نیز دلایل دیگر هم چون کتاب و عقل و اجماع شود، رجعت ائمه و حتی مومنین ثابت می­شود.
     نویسنده می­خواهد مخاطب را دراین ورطه بیندازد که «دلیل علمای شیعه اخص از مدعایشان است»، اما مغالطه او همین جاست که اینها تنها دلیل اثبات رجعت نیستند. با این بیان فرازهای بعدی نوشتار او نیز که با همین پیش فرض غلط بنا شده است.
    سایر نقدها
     1-تکفیر شیعه
     وی یکی از نقدهای خود بر رجعت این می­داند که شیعیان برای انتقام گیری به رجعت پناه می برند البته شاید این به عنوان یکی از فلسفه های رجعت مطرح باشد و به نظر نمی آید اشکالی در این طرز فکر باشد و اینکه نویسنده می کوشد با خشن جلوه دادن این بحث آن را ملوث نماید ترفند نخ نما شده ای است که نیازی که به توضیح ندارد. مطلب بعدی نویسنده در رد رجعت این گونه است که به جز شیعیان غالی، هیچ یک از فرق اسلامی مدعای رجعت را تأیید نمی کند.اهل تسنن وقتی با این مدعیات "هویت ساز" و "هویت ستیز"(ضد اهل سنت) مواجه می شدند؛آنها را خروج از قلمرو مسلمانی به شمار می آوردند و در پایان این بخش می اورد: آیا درست است که با مدعایی خرد ناپسند شیعیان را به کافر و مشرک مبدل سازیم؟ اینکه سایر فرق اسلامی شیعیان را به کفر و شرک متهم می کنند آیا دلیلی بر رد یک اعتقاد شیعی است؟ اولا بنابر انچه تا کنون گذشت رجعت مبنایی عقلی و قرآنی دارد که مفسرین اهل سنت نتوانسته اند از پس تفسیر آیات مرتبط با آن به خوبی بر آیند به علاوه مواردی مانند تقیه، امر بین امرین، بداء و ... نیز در اعتقادات شیعه منحصر به فرد است آیا به دلیل اینکه اهل تسنن آن را بر نمی­تابند باید آنها را کنار گذاشت؟ بعلاوه در میان فرق مختلف اهل سنت نیز عقایدی یافت می­شود که آن فرقه­ها همدیگر را تکفیر می­کنند رویت خدا، جبر و اختیار، حدوث و قدم قرآن و... از این دست امور هستند. چه بسا قضیه ای که معتزله و شیعه به ان معتقدند و بر این اساس بر اشاعره می تازند. آیا همین امر دلیلی بر رد اعتقاد اشاعره است؟ همچنین شاید باید منتظر باشیم از صاحب این استدلال بشنویم؛ به دلیل اینکه دنیا مسلمانان را به خاطر عقایدشان در مورد شماتت قرار می­دهند بخشی از اسلام را کنار بگذاریم!
     2-غلو
     وی در بخشی دیگر از تطویل خود غلو را یکی از ریشه­های اعتقاد به رجعت می­داند. او در چندین جای نوشته­اش از علمای شیعه به عنوان شیعیان غالی نام می­برد و مسایلی مانند علم لدنی امام و واسطه فیض بودن ایشان و عصمت از هر گونه سهو و خطا را نوعی غلو تلقی می­کند. این موارد را قبلا دیگر هم پیاله­های نویسنده نیز بیان کرده بودند و او اکنون با تکرار این سخنان شاید سعی دارد کمی سطح خود را ارتقا بخشد غافل از اینکه این سخنان بی مایه قبلا مورد نقد و ابطال قرار گرفته بودند. (ن.گ سلسله مقالات نقد امامت پژوهشی کدیور نوشته بهزاد حمیدیه از 6/10/85 تا 19/10/85 شماره های6047 تا 6056 ص.2) یکی از مواردی که نویسنده شیعیان را به غلو متهم میکند داستان عبدالله بن سبا است که افسانه بودن و ساختگی بودن این صحابه را محققین شیعه به اثبات رسانده­اند! (نگاه کنید به کتاب عبدالله بن سبا و دیگر افسانه های تاریخی اثر علامه عسگری، انتشارات دانشکده اصول الدین) فارغ از این بحث، مفهوم غلو را باید خوب شناخت تا بتوان غالی را از قالی تشخیص داد و بتوان تمایز «محب غال» و «مبغض قال» را مشاهده نمود و در غیر این صورت خروج از حد اعتدال است و گرفتار شدن در زمره غال یا قال! علامه طباطبایی در ذیل آیه 77 سوره مائده می­گوید: «غالى (با غین نقطه‏دار) کسى را گویند که از حد تجاوز کرده و مرتکب افراط شود، کما اینکه در مقابل آن قالى (با قاف) کسى را گویند که تفریط و کوتاهى کرده باشد». تجاوز از حد همان چیزی است که اکثر مفسرین شیعه و سنی آن را غلو نامیده­اند. اما تشخیص این حد و مرز کجاست؟ در مورد حضرت عیسی(ع) اگر کسی قایل به خدایی ایشان شود بی­شک غالی است اما اگر بگوید حضرت عیسی(ع) مردگان را زنده می­کرد و بر گل می­دمید و پرنده خلق می­کرد آیا غالی است؟
     اگر کسی ائمه اطهار را نشناسد و با مقدمات ناشایست و بی­اعتبار مواردی مانند علم امامت و عصمت و واسطه فیض بودن را اموری فرابشری و غلو درباره ایشان بداند باید او را به این نکته آگاه کرد که اولا انسان واقعی همان انسان کاملی است که تمام نیکی­ها در او در تجلی کرده است و اینکه ما دون انسان زندگی می­کنیم دلیلی بر فرا انسانی بودن انسان کامل نیست. در ثانی این امور در مورد ائمه مانند احیای موت توسط حضرت عیساست. آنچه ائمه با آن به شدت مبارزه می­کردند این بود که عده­ای یا از روی محبت و یا از روی دنیاطلبی خود آنها را در جایگاه پروردگار بنشانند و برای آنها در دانش و کرامت استقلال بالذات قایل باشند و این امر خود مقالی جداگانه می­طلبد. اما در مورد رجعت با بیان آنچه از آیات گذشت، مردمانی از اقوام گذشته (مانند هزاران نفری که طاعون گرفته بودند) رجعت داشته­اند و این نشان از قدرت خداوند متعال است نه اینکه فضیلتی بر زنده شدگان باشد که گفته شود در مورد آنها غلو شده است! چه آنکه در داستان حضرت ابراهیم(ع) پرندگانی نیز پس از مرگ زنده شدند. در نهایت اینکه رجعت امری مستند به کتاب و سنت و مساله­ای معقول و اجماعی در میان شیعیان است چنانچه علامه مجلسی(ره) می­فرماید: «اجمعت الشیعه علیها –یعنی الرجعه- فی جمیع الاعصار و اشتهرت بینهم کالشمس فی رابعه النهار» (بحارالانوار53، 122)
     علامه طباطبایی(ره) نیز کلامی دارد که گویا برای همین مقام نگاشته­اند: «فرقه‏هاى اسلامى غیر شیعه که عامه مسلمین را تشکیل مى‏دهد، هر چند ظهور مهدى ع را قبول دارند، و روایاتش را به طرق متواتر از رسول خدا ص نقل‏ کرده‏اند و لیکن مساله رجعت را انکار نموده، آن را از مختصات شیعه دانسته‏اند، و چه بسا بعضى از کسانى که شیعه زاده‏اند، و اسما خود را شیعه مى‏شمارند، در این اعصار پیدا شده‏اند که مى‏گویند: روایات شیعه از احادیث دروغى است که دست یهود و یا کفارى که تظاهر به اسلام مى‏کردند، مانند عبد اللَّه سبا و یارانش آنها را داخل در احادیث ما کرده‏اند». (ترجمه المیزان، ج‏2، ص160) در پایان از باب تیمن و تبرک برخی احادیث باب رجعت که به گفته علامه طباطبایی متجاوز بر 500 حدیث است و به اتفاق علما در حد تواتر معنوی هستند بیان می­شود:
    1-ایام الله ثلاثه: یوم یقوم قائم، یوم الکرة و یوم القیامه؛ روزهای خدا سه تاست، روز ظهور قائم، روز رجعت و روز قیامت. (خصال صدوق1، 108)
    2- اول من تنشق الارض عنه و یرجع الی الدنیا الحسین بن علی و ان الرجعه لیست بعامه و هی خاصه لایرجع الا من محض الایمان محضا، او محض الشرک محضا؛ نخستین کسی که قبر به روی او شکافته می‏شود و به دنیا برمی‏گردد حسین بن علی(ع) است. رجعت همگانی نیست بلکه خاص است و فقط کسانی به دنیا باز می‏گردند که مؤمن خالص یا مشرک محض باشند. (بحارالانوار، ج53، ص39)
     3- حدیث ابی­بصیر فی تفسیر قوله تعالی: «و حرام علی قریه اهلکناها انهم لایرجعون(انبیا، 95) عن ابی­عبدالله و ابی­جعفر قالا کل قریه اهلک الله اهله بالعذاب لایرجعون فی الرجعه؛ ابوبصیر در تفسیر آیه 95 سوره انبیا از حضرت امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) نقل کرده است هر قومی که خدا با عذابش آنها را هلاک کرده است در زمان رجعت باز نمی­گردند. (همان)
    4- در کتاب صفات الشیعه اثر شیخ صدوق از امام صادق روایت شده است که «من اقر بسبعه الاشیاء فهو مومن» و ذکر منها «الایمان بالرجعه» یعنی هر کس به هفت چیز اقرار کند او مومن است. و یکی از آن هفت امر را ایمان به رجعت عنوان نمودند. (همان، ص122)
    5- ان رجعتکم حق لاریب فیها (زیارت آل یاسین). اللهم ان حال بینی و بینه الموت الذی جعلته علی عبادک حتما مقضیا. و اخرجنی من قبری، موتزرا کفنی، شاهرا سیفی، مجردا قناتی، ملبیا دعوة الداعی فی الحاضر و البادی... خدایا اگر میان من و او (حضرت قائم) حائل شد آن مرگى که آن را بر بندگانت حتمى قرار داده­ای پس از گورم بیرونم آر، در حالی که کفنم را به خود پیچیده، شمشیرم آخته، و نیزه­ام برهنه، پاسخ ‌گویان به نداى آن دعوت کننده در شهر و روستا (دعای عهد)


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
    داعیه­داران روشنفکری خارج­نشین که کینه­توزی و دشمنی­شان با نظام دینی و اساس تشیع را کتمان نمی­کنند و ادامه حیات و ارتزاق خود را در هتاکی و توهین به اعتقادات ملت مسلمان یافته­اند، نو به نو با دستاویز قرار دادن یکی از باورهای دینی و بی احترامی به مقدسات شیعه ابراز وجود می­کنند. یک بار به وحی و قرآن خدشه می­کنند و بار دیگر بر مقوله عصمت می­تازند و از سویی همراه اربابان خود بر احکام فقهی و حقوقی حمله می­کنند و یا جای دیگر عاشورا را هتک کرده و یا وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را خرافه دانسته و انکار می­کنند و از این دست گفتارها و نوشتارها -که بی­شک خاستگاه سیاسی دارد و نه علمی و دینی- در کلام اینان روز به روز فزونی می­یابد.
     در تازه­ترین این خوش­خدمتی­ها شخصی که پیش از این اعتقاد شیعیان به امام دوازدهم ارواحنا فداه را به استهزا گرفته بود، به مسئله پیچیده «رجعت» پرداخته و با اشاره به خاطره بیان شده از یکی از مراجع، در نوشتاری به ظاهر مستند اما در واقع بی­پایه و اعتبار (که در ادامه تفصیل داده خواهد شد) مساله رجعت را خرافه دانسته و در ضمن آن نیز به علمای شیعه اتهامات و توهینهایی نموده است.
     او با تاکید و اهمیت بر این مطلب که مساله رجعت توسط شیعیان تنها با نقل اثبات شد است، سه مطلب اساسی بیان می­کند:
     ادعای اول: با آیات قرآن نمی­توان به سادگی رجعت را اثبات کرد. نویسنده در این بخش به تاویل آیات مربوطه می­پردازد و منابع مورد استفاده­اش تفاسیر اهل سنت و به خصوص تفسیر المنار است.
     ادعای دوم: به روایتی از حضرت رسول(ص) استناد می­کند به این مضمون که هر آنچه در بنی­اسراییل رخ داده در امت من نیز واقع خواهد شد. نویسنده در این بخش شیوه تاویل را کنار گذاشته و تنها به ظاهر روایت استناد می­کند و البته سایر روایات بحث رجعت را که به عقیده بزرگان شیعه در حد تواتر است را بیان نمی­کند و آنها را جعلی و اسراییلیات و ساختگی می­داند که یا از طریق ایرانیان و یا از جانب یهود به شیعیان غالی(!) رسیده است.
     ادعای سوم: در بخشی دیگر به منشا و یا تبعات رجعت برای شیعه اشاره می­کند و چون رجعت سبب تکفیر شیعیان می­شود از نظر نویسنده باید خرافه دانسته شود! او همچنین اعتقاد دارد اعتقاد به رجعت نوعی غلو در مورد ائمه علیهم السلام است.
     ادعای چهارم: بخش پایانی نوشتار یک بیانیه سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی است که غرض اصلی نویسنده از این نوشتار طولانی را عیان می­کند که چگونه وی خود را به هر دری زده است تا اثبات کند آنچه امروز به عنوان حکومت شیعی در ایران می­گذرد مبتنی بر یک سری خرافات و عقاید بی­اساس است!
     نقد و بررسی
    امکان عقلی
     قبل از ورود به بحث شایسته است بیان شود منظور از رجعت یعنی بازگشتن اهل بیت و برخی اموات دیگر به دنیا در هنگام ظهور امام زمان و قبل از شهادت ایشان. (محاضرات فی الرجعه، سید علی حسینی صدر، تهران، دلیل ما، ص7)
     نویسنده در ابتدا، برای نقد مدعای رجعت بیان می­کند «حتی یک دلیل عقلی بر وقوع رجعت وجود ندارد. تنها راه مدعیان، استناد به نقل است» شاید از این کلام این منظور بر آید که رجعت از نظر عقلی ممتنع است و چون حتی یک دلیل عقلی بر این امر وجود ندارد پس رجعت یک مساله ضد عقل است اما باید توجه داشت بر اساس آنچه حکما بیان کرده­اند: «کل ما قرع سمعک من الغرائب فذره فی بقعة الإمکان ما لم­یذدک عنه قائم البرهان» (شرح منظومه، ملاهادی سبزواری، تهران، نشرناب، ج‏2، ص206) اگر علیه هر امر عجیبی دلیل قطعی عقلی و برهان قاطع اقامه نشده است آن را در ظرف امکان قرار داده و نبایستی شتاب زده قید امتناع بر آن زد. این شیوه عالمانه و بی­غرض پرداختن به یک مساله است.
     از سوی دیگر امکان رجعت امری غریب و بعید به نظر نمی­آید به خصوص برای کسانی که به قدرت بی­انتهای الهی اعتقاد دارند (انه علی کل شیء قدیر) و به آیات قرآن آشنا هستند. چنانچه خداوند متعال در پاسخ کسانی که قیامت را به سخره می­گرفتند برای رفع این استبعاد آنها می­فرماید: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ. قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة» (یس: 78و 79) در این آیه بیان می­دارد همان گونه که اصل خلقت انجام شده است برای خداوند قدیر مرتبه دوم خلق استحاله­ای ندارد و چه حتی اینکه «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه» (روم:27)‏ مساله رجعت هم این چنین است و بلکه شاید از منظر و دیدگاه انسانی ساده­تر به نظر آید چه آنکه رجعت در همین دنیا رخ می­دهد و عویصه­های تفاوتهای دنیا و آخرت را ندارد.
     علامه جوادی آملی در امکان رجعت از نظر عقل این گونه بیان می­دارد: «بدن کسی که به تازگی مرده است نه اصل استعداد تعلق روح را به طور کلی از دست داده و نه مستعد دریافت روح دیگر است. از این رو تعلق روح قبلی به او نه با محذور فقدان اصل روبروست و نه با محذور تناسخ همسوست از این رو هر گونه احیای مجدد که طبق اراده الهی نقل شده است کاملا معقول و مقبول است» (تفسیر تسنیم، قم، اسرا، ج4 ص319، 1382). شاهد دیگری بر امکان رجعت (و زنده شدن مردگان در همین دنیا) وقوع آن است چه آنکه «ادل الدلیل علی امکان الشیء وقوعه». اما در مورد وقوع این امر؛ نویسنده مطلب پس از آن که بیان می­کند دلیلی عقلی بر امکان رجعت نداریم، به بیان دلایل نقلی می­پردازد (که در ادامه به آن پرداخته می­شود) اما جالب اینجاست از بیان یکی از محکمترین آیاتی که مورد استدلال علماست (نگاه کنید محاضرات فی الرجعه، ص42) صرف نظر می­کند! آیه مورد نظر آیه­ای است که بیان معجزه حضرت عیسی(ع) در احیای اموات می­باشد. «و احیی الموتی باذن الله» (آل­عمران: 49) بنا بر این آیه مبارکه، زنده شدن مردگان به دست عیسای روح الله (علی نبینا و علیه السلام) به اذن الهی تحقق یافته است و لذا هنگامی که دم عیسوی می­تواند با اذن خدا میتی را به حیات باز گرداند آیا رجعت مومنان به طور مستقیم از جانب خدا یا توسط ملکی مقرب یا یک انسان کامل و ولی الله چرا دور از ذهن باشد؟
     اما چرا نویسنده مطلب از استناد به این آیه خودداری نموده است؟ می­توان با نگاهی خوش­بینانه بنا را بر عدم تتبع کافی او در این باره گذاشت که البته از شخصی که سواد و تخصصی در امور دینی ندارد و با غرض و مرض قلم می­چرخاند و هدفش بیان حقایق نیست، این امری عادی به نظر می­رسد. اما از سوی دیگر شیوه نگارش و استنادات نویسنده راه دیگری را برای ذهن باز می­کند؛ توضیح آن که وی در بیان آیات:
     اولا: بیان می­دارد: «آیات قرآن تأویل پذیرند. در طول تاریخ آیاتی که با عقل یا علم تجربی تعارض داشته، توسط مفسران تأویل شده­اند. بدین ترتیب، آیاتی که از زنده شدن مردگان در امتهای گذشته خبر می­­دهند را می­توان/باید(؟) «ناواقع­گرایانه» تفسیر کرد. آن آیات، حقیقت (صدق به معنای انطباق با واقع) را بیان نمی­کنند، بلکه اهداف هدایتی/تربیتی دارند. حداقل آن است که عقل تجربی چنان مدعایی را تکذیب می­کند و فقط و فقط با استناد به ظواهر متون مقدس دینی می­توان چنان مدعیاتی را مطرح ساخت. عقلانی بودن دین، چاره­ای جز تأویل آیات یاد شده باقی نمی­گذارد».
     ثانیا: نویسنده با مراجعه به تفاسیر اهل سنت سعی نموده است تفاسیری متفاوت با آنچه نظر شیعه است را در اذهان جای دهد. با این دو مقدمه بیان آیه احیای اموات توسط حضرت عیسی(ع) باعث نقض هر دو غرض بالا می­شود یعنی این آیه قابل تاویل نیست و معجزه­ای است که همگان به آن اذعان دارند و تنها مخصوص شیعیان هم نیست بلکه تمام مسلمین و حتی سایر ادیان نیز به ان اعتقاد دارند! از این رو برای فرار از یک بحث علمی و دقیق، نویسنده به برخی موارد اختلافی پرداخته تا با نوعی استبداد فکری مطلب خود را به کرسی بنشاند و این همان بی­پایگی مطلب را نشان می­دهد که قبلا به آن اشاره شد. با فرض اینکه همه آیات مربوط به رجعت قابل تاویل و روایات نیز مخدوش باشند همین آیات فوق الذکر بر امکان و وقوع رجعت کفایت می­کند.
     دلیل نقلی
     1- آیات
     اما آیاتی که نویسنده به آن اشاره کرده است و به نقد آن پرداخته است: الف) آیه259 سوره بقره: «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ؛ یا مثل آن مردى که بر دهکده‏اى گذر کرد که با وجود بناهایى که داشت از سکنه خالى بود، از خود پرسید خدا چگونه مردم این دهکده را زنده مى‏کند پس خدا او را صد سال بمیرانید، آن گاه زنده‏اش کرد و پرسید چه مدتى مکث کردى؟ گفت: یک روز و یا قسمتى از یک روز خداوند فرمود: (نه) بلکه صد سال مکث کردى، به خوردنى و نوشیدنى خویش بنگر که طعمش در این صد سال دگرگون نشده و به دراز گوش خویش بنگر، (ما از این کارها منظورها داریم یکى این است که) تو را آیتى و عبرتى براى مردم قرار دهیم استخوانها را بنگر که چگونه آنان را برمى‏انگیزانیم و سپس آنها را با گوشت مى‏پوشانیم همین که بر او روشن شد که صد سال است مرده و اینک دوباره زنده شده گفت: مى‏دانم که خدا به همه چیز توانا است».
     نویسنده با استشهاد به کلام صاحب تفسیر المنار این آیات را نوعی تمثیل می­شمرد؛ «رشید رضا در تفسیر المنار آن را حقیقی/واقعی به شمار نمی­آورد، بلکه مدعی تمثیلی بودن آن است. رشید رضا گفته است که ماجرای اصحاب کهف و این آیه، داستان واحدی را بیان می­کنند. فرد یاد شده، به مدت یکصد سال به خواب رفت. بدین ترتیب، مسأله تحقق مرگ و حیات مجدد در دنیا حل می­شود.» اما علامه طباطبایی در نقد تفسیر المنار در ذیل همین آیه آورده است: «لیکن ما نفهمیدیم چگونه ممکن است «مردن» در آیه شریفه را حمل بر بیهوشى کرد، و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه نمود، چون به فرض اینکه قبول کنیم داستان اصحاب کهف از قبیل بیهوشى بوده، صرف شباهتى که بین این دو داستان هست مجوز آن نمى‏شود که این را به آن اقتباس کنیم، با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه«اماته» نیامده، تنها فرموده:«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً» ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم (کهف: 11)، (ولی در آیه مورد بحث صریحا فرموده: خدا او را صد سال میراند.) و آیا این قیاس نیست؟ آن هم قیاسى که اصحاب قیاس نیز آن را حجت نمى‏دانند، زیرا قیاسى که اصحاب قیاس معتبر مى‏دانند قیاس موضوع بى‏دلیل است بر موضوعى که دلیل دارد، نه قیاس در جایى که خودش دلیل دارد. به علاوه اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشى را بعد از صد سال به حال آورد، چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ چون بین خارق العاده‏ها فرقى نیست. معلوم مى‏شود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال مى‏داند، در حالى که هیچ دلیلى بر محال بودن آن ندارد، و سخن کوتاه اینکه: دلالت آیه شریفه«فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ...» با در نظر گرفتن آیه قبلى«أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ» و نیز آیه بعدى«فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ»، و آیه«وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظام» بر اینکه شخص مزبور واقعا مرده، و بعد از صد سال زنده شده، جاى هیچ تردیدى نیست.»
     علامه جوادی آملی نیز همچون استادش کلام صاحب المنار به بوته نقد می­گذارد و می­فرماید: «آنچه از ظاهر این آیه برمی‏آید جریان واقعی است نه تمثیل که برخی آن را محتمل دانسته‏اند. پیش از پاسخ، تذکر این نکته سودمند است که افکار وهابیت بر انکار معجزه از پیامبران و بندگان صالح خدا استوار است و آنان در برخورد با آیات قرآن، چاره‏ای جز تفسیر به رأی و تحریف حقایق آن ندارند، همان‏گونه که بیش از بیست نوع معجزه بیان شده در سوره بقره را به شکلی توجیه می‏کنند. انحراف از راه ولایت و پیروی نکردن از مفسران حقیقی قرآن، انسان را به چنین دامهایی می‏افکند، بنابراین پیش از مطالعه تفاسیر، باید مبانی اعتقادی خود را محکم کرد تا دیدن سخنان فریبنده سبب انحراف و ایجاد شبهه نگردد؛ ... در پاسخ آن سخن باید گفت هرچند قرآن کریم عنوان «توفی» را بر خواب اطلاق کرده و نوم قسمی از وفات است؛ لیکن سخن و احتمال یاد شده را قیاس می‏توان نامید؛ یعنی تشبیه موضوعی به موضوع دیگر یا حادثه‏ای به حادثه‏ای دیگر؛ غافل از آنکه تشبیه، نیازمندِ وجه اشتراک است و هیچ‏گونه جهت مشترکی میان دو حادثه یاد شده نیست، زیرا در جریان اصحاب کهف، سخن از «رُقود» است: «وتَحسَبُهُم اَیقاظًا وهُم رُقود» (کهف:18) یعنی آنان خفتگان‏اند؛ ولی بیدار پنداشته می‏شوند. پس قرآن مجید به خواب رفتن آنها را تصریح می‏کند؛ ولی در آیه مورد بحث به صراحت از مردن شخص یاد شده سخن می‏گوید: «فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام» و هیچ دلیلی بر توجیه و برگرداندنِ لفظی از معنای ظاهر خود نیست. پس از تصریحِ قرآن کریم به وقوع مرگ و زندگی مجدد در نشئه طبیعت، انکار آن نشان انحراف فکری و عقیدتی است. در تثبیت این موضوع (وقوع مرگ و زندگی مجدد در عالم ماده) شاهدی نیز در آیه هست و آن پرسش وی از چگونگی زنده کردن مردگان و معاد است: «اَنّی یُحیی هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها»، بنابراین باید پاسخ عملی خداوند نیز مناسب با آن سؤال باشد؛ یعنی با مرگ و زنده کردن وی در این دنیا، او را به عین‏الیقین و علم شهودی برساند نه با خواباندن درازمدت و بیدار کردن بعد از آن.» (تفسیر تسنیم، قم، اسرا، ج12، ص266، 1386)در توضیح کلام علامه طباطبایی و علامه جوادی باید این امر را اضافه نمود آیه مورد بحث با دو آیه قبل و بعد خود تناسب دارد ازا ین رو این دو مفسر بزرگ با توجه به سیاق آیات این گونه استدلال کرده­اند. داستان زنده شدن پرندگان توسط حضرت ابراهیم(ع) در همین آیات سه گانه است که بر امکان و وقوع زنده شدن مردگان دلالت دارد و به دلیل شهرت این داستان از بیان آن صرف نظر می­کنیم. ب) آیات 55 و 56 سوره بقره: «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛ و چون گفتید: اى موسى تو را باور نکنیم تا خدا را آشکار ببینیم در نتیجه صاعقه شما را بگرفت در حالى که خود تماشا مى‏کردید آن گاه شما را از پس مرگتان زنده کردیم شاید سپاس بدارید».
    نویسنده بار دیگر نقد قبلی را اینجا از زبان آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی تکرار می­کند که پاسخش در عبارت علامه آشکار شد. افزون بر اینکه آلوسی در تفسیر فقط احتمالات موجود را بررسی می­کند و این به معنای این نیست از معنای اصلی و ظاهری آیه دست بکشیم (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج‏1، ص264) چنانچه نویسنده در مورد استناد به ملاصدرا نیز به چنین حیله­ای تمسک می­جوید و می­گوید: «صدر خداشناسان- ملاصدرا- هم گفته است که بعد از تقاضای رویت، حالتی شبیه غشیه و سقوط، آن هفتاد تن را فرا گرفت و با چشم دل جمال خدا را نگاه می­کردند و آنگاه خداوند به دعای موسی آنها را از این ضیق شبیه مرگ برانگیخت و واژه موت و مانند آن بر این حالت نیز اطلاق شده است». اما با مراجعه به کلام ملاصدرا متوجه می شویم انچه ایشان در ذیل آیه بیان کرده است «ثمّ إحیائهم بعد الموت لیتوبوا» و یا در معنای صاعقه دو قول مطرح می­کند که صاعقه به معنای موت یا سبب موت است که البته ایشان قول دوم را اولی می­داند «فهی سبب الموت». اما آنچه نویسنده به آن اشاره کرده این مطلب است که ملاصدرا با لفظ «لایبعد» آورده است، به این معنا که علاوه بر معنای اصلی آیه که موت (یا سبب موت) و قتل است بعید نیست تفسیری عرفانی از آن ارائه داده و بطن دیگری از بطون آیه را هویدا ساخت. روشن است چنین تفسیری از قرآن که لایه­های زیرین آیات را بیان می­نماید امری است که در میان علما و به خصوص عرفا رایج است و استناد به یک بخش از این تفاسیر و ندید گرفتن و یا انکار لایه­های سطحی آن نمی­تواند عالمانه و مدقانه باشد. (تفسیر قرآن الکریم، تهران، بنیاد حکمت صدرا، ج4، ص 1327، 1389) ج) آیه 243 سوره بقره: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایَشْکُرُون؛ مگر داستان آنان که هزاران نفر بودند و از بیم مرگ، از دیار خویش بیرون شدند نشنیدى که خدا به ایشان گفت بمیرید، آن گاه زنده‏شان کرد که خدا بر مردم کریم است ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمى‏کنند».
     بار دیگر نویسنده به تفسیر المنار استناد می­کند که «آن را قضیه­ای خارجی به شمار نمی­آورد، بلکه می­گوید داستان تمثیلی (مرگ و حیات به معنای مرگ و زندگی معنوی) است». علامه طباطبایی در ذیل آیه کلامی انتقاد آمیز به صاحب المنار دارد و بیان داشته است: «این گفتار زمانى قابل قبول است که اولا یا به طور کلى معجزات و خوارق عادات را منکر شویم، و یا بعضى از انحاى آن را (چون مرده را زنده کردن) و ما در بحث پیرامون معجزه آن را اثبات نمودیم، علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است، و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم، هیچ مسلمانى نمى‏تواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انکار نماید». و بعد سه اشکال دیگر را نیز مطرح نموده و در آخر می­فرماید: «پس حق مطلب این شد، که ظاهر آیه مورد بحث مى‏رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است، و اى کاش از این مفسر مى‏پرسیدیم این چه بلاغتى است که گوینده‏اى کلامى بگوید که ظهور در قصه و واقعه‏اى دارد ولى منظور خود گوینده آن معناى ظاهرى نباشد، بلکه یک معناى خیالى و خالى از حقیقتى باشد که به عنوان تمثیل در قالب یک قصه ریخته باشد؟. علاوه بر اینکه شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طورى بزند تا از غیر مثال مشخص باشد، هم چنان که مى‏بینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را مى‏آورد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا» (جمعه: 5) «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی» (بقره: 17) «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» (یونس:24) و تعبیرات دیگرى نظیر اینها، که در همه آنها کلمه مثل را مى‏آورد، تا از قصه مشخص باشد.» د) آیه 72 و 73 بقره: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فیها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُریکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون‏؛ و چون کسى را کشته بودید و در باره او کشمکش مى‏کردید و خدا آنچه را نهان میداشتید آشکار کرد گفتیم پاره‏اى از گاو را بکشته بزنید خدا مردگان را چنین زنده مى‏کند و نشانه‏هاى قدرت خویش بشما مى‏نمایاند شاید تعقل کنید». نویسنده در ذیل این آیات باز هم رشید رضا را به میدان می­فرستد و می­گوید: «صاحب المنار موضوع را حقیقی/واقعی به شمار نمی­آورد. به گفته او، آیه هیچ دلالتی بر زنده کردن مرده ندارد، بلکه کذلک یحی الموتی همانند «و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا» (مائده: 32) و «ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب» (بقره: 179)»
     علامه جوادی آملی در نقد این پندار می­فرماید: «ظاهر آیه مورد بحث این‏است که پس از ذَبْح گاو و زدن بعضی از آن به بدن مقتول، آن قتیل زنده شد و خداوند احیای مردگان را از این راه گوشزد می‏فرماید. زنده شدن مرده در دنیا محذور عقلی ندارد و قانون محاوره این‏است که ظاهر لفظ هنگامی که دلیل معتبر عقلی یا نقلی برخلاف آن نباشد، حجّت است و صرف استبعادْ صارف از معنای ظاهر آن نیست؛ به‏ویژه آن‏که اساس اعجاز بر خرق عادت است و چیز غیرعادی هرچند بعید به ‏نظر می‏رسد، ولی با قیام حجّتْ مقبول قرار می‏گیرد. برخی از راه استبعاد زنده شدن مرده و بعضی به ‏زعم استحاله آن، آیه مورد بحث را طبق خواسته خود که برخاسته از تحقیق علمی نبوده، معنا کردند که کاملاً قابل نقد و تزییف است. ناصوابی این پندار در این‏است که ظاهر احیاء همان حیات‏بخشی حقیقی است و منظور از آن، حیات متعارف و محسوس است و حمل آن بر حیات معنوی، نظیر «من أحیاها فکأنّما أحیا الناس جمیعاً» یا حمل آن بر حفظ حیات محسوس و جلوگیری از هدر دادن آن به‏وسیله نزاع، مانند: «ولکم فی القصاص حیوة یا أُولی الألباب»، نیازمند قرینه است. هیچ تردیدی نیست که ظاهرِ «کذلک یحیی الله الموتی» دو چیز است: یکی آن‏که احیایی در خارج اتفاق افتاد و خداوند مرده‏ای را زنده کرد و دیگری آن‏که احیای معاد و آخرت نظیر احیای مبدأ و دنیا امکان‏پذیر است و خداوند قادر است مرده‏ها را در قیامت زنده کند؛ چنان‏که در دنیا زنده کرد و هیچ فرقی بین زنده کردن یک نفر و زنده کردن چندین نفر نیست: «ما خلقکم ولابعثکم إلّاکنفس واحدة» (لقمان:28) بنابراین، تردیدی در ظهور آیه در احیای حقیقی و زهوق‏پندار مزبور نیست. (تفسیر تسنیم، 5ج، ص206)
     وی آنگاه با بیان این چند آیه به زعم خود ظفرمندانه نتیجه می­گیرد: «همین چند نمونه به خوبی نشان می­دهد که حتی آیات قرآن را هم به سادگی نمی­توان حمل بر مدعای رجعت­گرایان نمود». بر مبنای این استدلال هر آنچه را نتوان به سادگی اثبات نمود باید رد نمود! در حالیکه اولا بطلان این کلام روشن است و در ثانی برای به اصطلاح روشنفکری که نه سواد دینی دارد و نه ادب نوشتن و نه دغدغه تحقیق و تحفص اثبات این امور نه تنها ساده نیست که شاید محال به نظر آید اما هنگامی که کار به دست کار بلدان این عرصه می­افتد آشکار می­شود اثبات این امور چندان هم دشوار نیست. البته معما چو حل گشت آسان شود. همچنین بسیاری از مسایل علمی است که به سادگی اثبات­پذیر نیست، آیا باید آنها را رد نموده و صورت مسئله را پاک کرد؟


  • کلمات کلیدی : رجعت

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]

    مقدمه: یکی از اتفاقات نامیمون سال 89 انشعاب عجیب در جامعه وعاظ بود که امروز خاستگاه این انشعاب به خوبی روشن است! از آنجایی امروز بسیاری از جنبه های مخفی این ماجرا آشکار شده و ارتباط اعضای آن با برخی اشخاص خاص روشن گشته است شایسته است برخی دیگر از جوانب پنهان این ماجرا روشن شود تا جلوی مظلوم نمایی برخی گرفته شود! اگر فرصتی دست داد این نوشتار ادامه خواهد یافت.

    ایجاد یک تشکل و جمعیت برای تحقق اهداف نظام اسلامی و مسیر ولایت بدون شک امری پسندیده و در خور تقدیر است چرا که هر تشکلی می­تواند با توجه به عقاید و افکاری که دارد سنگری در برابر دشمنان این نظام باشد. اما این مهم زمانی تحقق می­یابد که ایجاد یک تشکل دارای اهداف و کارکردهای مشخص و مغایر با تشکلهای دیگر باشد والا چنین کاری یا به ایجاد اختلاف منجر خواهد شد یا به موازی­کاری و هدررفت نیروها می­انجامد، که البته این نقض غرض خواهد بود و ارتکاب آن از یک حکیم قبیح است!

    این مقدمه برای بررسی چگونگی تشکیل «جامعه وعاظ ولایی» تقریر شد تا بیان شود این تشکل در کدام مسیر است. سعی در آن است که آنچه بیان می­گردد با منطق و استدلال و هم چنین نیت خالصانه و به دور از هر گونه شائبه غرض­ورزی باشد.

    روز یکشنبه 23خرداد89 از شماره 9830007227001165+ حدود ساعت 20:50 پیامکی با این متن برای بسیاری از روحانیون ارسال شد. («جلسه جامعه وعاظ» دوشنبه 24 خرداد89، سخنران وزیر اطلاعات، مکان: میدان 7تیر- سالن سیدالشهداع ساعت: 21:30 الی23 دبیر اجرایی جامعه وعاظ عباس امیری­فر) البته قبل­تر از آن پیامک دیگری با همین متن اما بدون ذکر ساعت ارسال شده بود. طبق این پیامکها جلسه هفتگی «جامعه وعاظ» طبق معمول و فقط با تغییر مکان برگزارمی­شود! تغییر مکانی که در جلسه قبلی جامعه وعاظ، توسط دبیر اجرایی پیش­بینی شده بود!

    اما بررسی متن پیامک                       

    در این پیامک قید شده بود «جامعه وعاظ»! که انصراف و تبادر ذهن آن به تشکلی است مشخص که هر هفته در خیابان ولی­آباد با حضور جمعی از علما و طلاب با دبیر کلی حاج آقای شجونی برگزار می­شود. یعنی افرادی که پا به این جلسه نهادند با این پیش فرض آمدند که قرار همان جلسه با همان نام و محتوا فقط در جایی دیگر برگزار گردد؛ به عبارت دیگر ظرف تغییر کرده والا مظروف همان است (طبق قاعده استصحاب)! آیا کسی غیر از این می­پندارد؟ آیا کسی به ذهنش خطور کرده است این جامعه وعاظ ممکن است تشکلی دیگر غیر از آن جامعه وعاظ مشهور باشد؟ (اصاله عدم التقیید) اما فردای آن روز یعنی دوشنبه 24 خرداد پیامکی دیگر ارسال شد با متن:  (با سلام مهمانان محترم همایش جامعه وعاظ جهت پارک خودرو می توانند به پارکینگ روبروی سالن سیدالشهدا(ع) مراجعه فرمایند دبیر اجرایی جامعه وعاظ!) همانگونه که ملاحظه می­شود همچنان برای دعوت مدعوین از عبارت «جامعه وعاظ» استفاده شده است!

    اما بعد از آن جلسه (که در ذیل به تفصیل به آن خواهیم پرداخت) روز چهارشنبه (یعنی فقط دو روز بعد از برگزاری این جلسه) پیامکی از همین شماره و با متنی جالب ارسال شد! (با عرض تسلیت شهادت امام هادی(ع)، از حضور جنابعالی در جلسه «جامعه وعاظ ولایی» تقدیر و تشکر می­گردد. دبیر جامعه وعاظ ولایی عباس امیری­فر) حال سوال این است کسانی که در جلسه روز دوشنبه مورخ 24/3/1389 شرکت کردند قصد شرکت در کدام جلسه را داشتند؟ جلسه «جامعه وعاظ» معمول و یا جلسه­ای با عنوان «وعاظ ولایی»؟؟ یعنی اگر همان روز یکشنبه در پیامک ذکر می­شد قرار است در جلسه جامعه وعاظ ولایی شرکت کنید واکنش مخاطبین پیامک چه بود؟


    آنچه در جلسه جامعه وعاظ ولایی(؟!) رخ داد!                          

    جالب است بدانید در حالی که بسیاری از افراد به خاطر انصراف و تبادر و استصحابی که ذکر شد با نیت شرکت در جلسه «جامعه وعاظ» در خیابان هفت تیر، سالن سید الشهدا(ع) گرد هم آمده بودند؛ در خیابان ولی آباد نیز جلسه هفتگی جامعه وعاظ «اصلی» با حضور پیشکوستان برگزار شده بود! در سالن سیدالشهدا(ع) در ابتدای ورود از شرکت کنندگان شماره حساب گرفته می­شد! آقای امیری­فر گزارشی از جلسات جامعه وعاظ ارائه کرد و از جهانی شدن جامعه وعاظ ابراز خرسندی نمود! وی از ثبت تشکل جامعه وعاظ خبر داد و افزود قرار است بزرگانی به این جامعه بپیوندند. تا این لحظه هنوز هم در اذهان شرکت­کنندگان این گونه بود که در جلسه جامعه وعاظ شرکت کرده­اند! آقای طلایی سخنران بعدی این جلسه به کار تشکیلاتی و سازماندهی شده اشاره نمود و از ناکارآمدی مجمع روحانیون مبارز و بی اثری جامعه روحانیت مبارز سخن گفت و تاکید کرد روحانیون باید در مناصب اصلی کشور باشند و با بیان اینکه خودش در اوقاف 300 روحانی را مقام و منصب داده است ادامه داد: ما روحانیون باید تشکل و حزب و جامعه­ای تشکیل بدهیم! او با اشاره به جمعیت حاضر افزود از میان شما باید در انتخابات شورا و مجلس نامزد شوند و آنگاه از تغییر نام جامعه وعاظ هم سخنی کوتاه بیان نمود!! سخنان طلایی با احسنت عده­ای همراه شد! اما... از حضور وزیر اطلاعات خبری نبود و این در حالی بود که عدم حضور وزیر اطلاعات از ساعتها قبل محرز شده بود!

    در پایان جلسه عده­ای از عدم حضور آقای شجونی سوال کردند که دبیر اجرایی پاسخ داد: شجونی بازی هاشمی را خورده؛ قالیبافی شده است!! همان شب طی تماسی که با حاج آقا شجونی گرفته شد، این ادعا از سمت ایشان به شدت تکذیب شد! لکن به خوبی روشن است در همان جلسه برگزار شده، عده­ای از تغییر نام و بلکه هویت- جامعه وعاظ مطلع بوده­اند! پر واضح است جلسه مذکور برای توطئه و تمهید و زمینه­سازی همین امر انجام شده است! بی­شک برای کشاندن خیل عظیمی از روحانیون نمی­تواستند از نام جعلی «جامعه وعاظ ولایی» استفاده کنند! لذا با نام جامعه وعاظ اما به کام ....

    ظاهرا در طی دو روز، شورایی تشکیل می­گردد و دبیر کل جامعه ولایی نیز انتخاب می­شود! آیا این نشان از این ندارد که این ماجرا بیش از دو روز فکر و اندیشه به دنبال داشته است و از قبل قصد انشقاق از جامعه وعاظ را داشته­اند؟ اگر چنین است چرا صادقانه و شفاف اعلام ننموندند ما قصد تشکیل شاخه­ای جداگانه از جامعه وعاظ داریم که ولایی باشد و اصولا فرق ما با آنها در این موارد است؟ آیا به خود حق نمی­دهید که بپرسید آیا این حرکت زیر زمینی، استفاده ابزاری از جمعی از علما و طلاب نبوده است؟ اصولا در هنگامی که جبهه انقلاب به شدت نیازمند وحدت گروههای اصولگراست این انشعاب عجیب چه معنایی دارد؟ اگر دریافت شماره حساب و وعده ورود به مناصب و سفرهایی با هواپیمای اختصاصی را تطمیع و تحریض ندانیم که نمی­دانیم- آیا جای این سوال نیست چه کسی ناگهان پشتیبان این تشکل روحانی شده است؟ آیا این اقدام (کشاندن جمع کثیری از علما و طلاب به جلسه­ای با نام جامعه وعاظ اما در پس آن به طور غیر شفاف دست زدن به تحرکاتی مرموز)، مصداق تغریر و فریب نیست؟ روحانیت معظم حق دارد بداند در چه گروهی شرکت می­کند و پشتیبان مالی و ... این تشکل کجاست، چرا که اگر قرار است تاثیری در جامعه اسلامی داشته باشد باید از مجرای صحیح و پاک صورت گیرد. آیا قصد این جماعت تحت الشعاع قرار دادن جلسه جامعه وعاظ اصلی است؟ اگر چنین نیست چرا جلسات آنها در روز دوشنبه برگزار می­شود؟ چرا مانند آقای ابوترابی جلسات را در روزی دیگر برگزار نمی­کنند؟ شایعه­سازی علیه آقای شجونی با چه نیتی است؟ آیا باید جمع زیادی از علما و طلاب بی خبر از پشت پرده ابزار بازی عده­ای شوند که به خاطر اختلافات جزیی اگر نگوییم هوای نفس- دست به این گونه اقدامات ناروا می­زنند؟

    رسم تشکیل یک تشکل آن است که عده­ای در یک مجمع عمومی حتی به طور صوری- شورایی را با انتخاب اعضای مجمع عمومی انتخاب می­کنند و آنگاه مدیر و دبیر و غیره و سپس در یک مصاحبه مطبوعاتی و یا شبیه آن اعلام موجودیت می­کنند! آیا به خود حق نمی­دهید بپرسید چرا در آن جلسه آقای طلایی اعلام می­کند همه می­توانند پشت این تریبون سخن بگویند! یا آقای امیری­فر با بغض و اشک اعلام می­کند همه جان فدای رهبریم و کسی اینجا کاره­ای نیست اما در انتخاب شورا و دبیر و حتی نام تشکل، کسی جز عده­ای خودی و خاص- خبر­دار نمی­شود؟ آیا علما و طلاب سیاهی لشکر این جماعت هستند؟ آیا تشکلی که این چنین با حرف و حدیث شکل بگیرد حتی اگر از نام مقدس ولایی هم سوء استفاده کند عاقبت خوشی خواهد داشت؟ غرض از این نوشتار صرف روشنگری است و اینکه کسی حق استفاده ابزاری از احدی به خصوص علمای اعلام را ندارد گرچه نگارنده در قبال این نوشته مورد اهانت و تهدید قرار گرفته است. پندار ما این است با این روشنگری ناقص وظیفه خود در قبال سربازان امام زمان را انجام داده­ایم و البته ما مامور به وظیفه­ایم و نتیجه را به خدا و درک و نظر مخاطب گرامی وا می­گذاریم!   

     


    پس از این یکی از اعضای این جامعه در مصاحبه با خبرگزاری مهرصحبتهای جالبی را بیان کرد:

    حجت الاسلام بهاری که خود را عضو ارشد جامعه (مجمع) وعاظ ولایی معرفی کرده است در بیان دلیل جدایی از جامعه وعاظ گفته است: «مقرر شد در جلسه­ای مصلحی وزیر اطلاعات به جلسه جامعه وعاظ دعوت شود. کارهای دعوت نیز صورت گرفت اما حجت الاسلام جعفر شجونی اعلام کرد که چون امیری­فر با ما هماهنگی لازم را انجام نداده است، این جلسه لغو می شود. با این وجود این جلسه به دلیل کثرت حضار تشکیل و مقرر شد در مکان جدیدی برگزار شود. از آیت الله مهدوی­کنی سئوال شد چقدر می­توان از محل جامعه روحانیت مبارز استفاده کرد که اعلام شد تنها به عنوان محل جلسات. به همین دلیل هماهنگی­هایی لازم برای حضور در ساختمان سید الشهداء در هفت تیر صورت گرفت. آقای شجونی در این زمینه نیز مخالفتهایی کردند و انگ حمایت از آقای مشایی را به بخشی از جامعه وعاظ زدند.  این اظهارنظرها موجب انشعاب جامعه وعاظ به جامعه وعاظ تهران و جامعه وعاظ ولایی کشور شد که ما در جامعه وعاظ ولایی کشور به همراه 200 تا 250 نفر اعلام موجودیت کردیم».

    با بررسی سخنان آقای بهاری موارد خلاف واقع و ناصحیح بسیاری یافت می گردد اما قبل از بررسی این موارد اگر قبول کنیم تمام ادعاهای فوق صادقانه است این سوال پیش می آید اگر دبیر یا مسئول یک تشکل یا نهاد در یک حرکت عرف و معمول با برخی رفتارها و اقدامات عناصر زیر دست خود مخالفت کرد آیا این امر دلیل موجهی برای جدایی از آن تشکل است؟ اگر چنین باشد روزانه باید شاهد پدیدار شدن صدها تشکل جدید باشیم! اگر این منطق را بپذیریم آیا نباید رفتارهای سران فتنه پس از انتخابات را نیز توجیه کنیم؟ آیا این امر با ولایت پذیری و ولایی بودن منافات ندارد؟ با این استدلال به نظر باید به زودی شاهد انشقاق های فراوانی در همین مجمع وعاظ ولایی هم باشیم!

    اما جدای از این موارد چند مسئله دیگر نیز وجود دارد:

    اول: در جلسه شورای مرکزی جامعه وعاظ مورخ 13خرداد 89 به دلیل برخی خودسری ها و اقدامات بدون هماهنگی دبیر اجرایی وقت جامعه پیرامون ادامه کار او و سایر برنامه­های جامعه مشورتهایی صرت می­گیرد و با اکثریت آرا مصوب می­گردد جامعه وعاظ سخنگو نیاز ندارد و آقا امیری­فر دیگر نقشی در جامعه نخواهد داشت افزون بر این برای دعوت مهمانان و سایر هماهنگی­ها باید با آقای شجونی و یا نماینده­ای از جانب ایشان هماهنگی صورت گیرد به اضافه اینکه مجری جلسات در هفته به طور گردشی یکی از اعضای شورا خواهد بود! چنانچه ملاحظه می­گردد طبق یک حرکت معمول و عادی برای جامعه برنامه­هایی تصویب شده است. اما آقای امیری­فر در حالی که در جلسه حضور نداشته است مصوبات آن جلسه را غیر­قانونی می­داند و باز به شیوه قبل در کار خود فعالیت می­کند و اقدام به دعوت مهمان و حتی تغییر مکان جلسه می­نماید! این در حالی است که ایشان در این موقع تنها یک عضو عادی جامعه وعاظ بوده است و اگر هم این را چشم­پوشی کنیم طبق مصوبه دیگر شورا باید اقدامات او با هماهنگی دبیر جامعه صورت می­گرفته است. در تاریخ 23 و 24 خرداد آقای امیری­فر با ارسال پیامکی باز هم با عنوان مجعول دبیر جامعه وعاظ از روحانیون و وعاظ برای شرکت در جلسه دعوت می­کند این در حالی است که تغیر مکان بدون هماهنگی دبیر صورت گرفته بوده است. افزون بر این شواهد و قرائن پیداست از همان جلسه بنا بر این بوده تا آن تشکل جامعه (مجمع) وعاظ ولایی شکل بگیرد. واقعا پشت پرده این که از نام جامعه وعاظ استفاده شده تا تشکلی تازه شکل بگیرد چیست؟ لذا آنچه مشخص است علت اصلی این جدایی تمرد و عدم خضوع در برابر تصمیم جمعی و دبیر جامعه وعاظ بوده است. امری که بسیار طبیعی به نظر می رسد که تشکلی که سی سال سابقه دارد برای جلوگیری از افراط و خودسری در پی کنترل اعضای خود بر آمده باشد. بعد از آن نیز آقای امیری فر در 25 خرداد (فردای جلسه کذایی) با خبرگزاری فارس با عنوان دبیر جامعه وعاظ مصاحبه می­کند و از مراجع عظام میخ واهد در خط ولایت باشند!

    دوم اینکه اعلام موجودیت جامعه (مجمع) وعاظ ولایی توسط یک پیامک در تاریخ 26 خرداد اعلام شد و هیچ­گاه این تشکل در یک جلسه با حضور 200 تا 250 نفر اعلام موجودیت نکرد به علاوه اینکه همان 200 نفری هم که در جلسه اول خود کشانده بود به نام جامعه وعاظ بود. راستی چرا این تشکل از صداقت و شفافیت در مورد پس پرده خود خوف دارد و اعضای آن نباید از آنچه در پس پرده می­گذرد مطلع باشند؟ نقش این 200 نفر در این تشکل چیست؟ آیا فقط سیاهی لشگرند؟

    سوم اینکه جامعه وعاظ تهران منشعب نشده است بلکه جمعی از اخراجی­های این تشکل با سوء استفاده از نام جامعه وعاظ و اسم و رسمی که در این تشکل داشتند این تشکل را خلق کردند.  تشکلی که بهاری هم اذعان دارد هنوز قانونی نیست!                   



  • کلمات کلیدی : امیری فر، ولایی

  • نوشته شده توسط :احسان آیتی::نظرات دیگران [ نظر]
    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی