سفارش تبلیغ
صبا ویژن







حکایت سفر»
86/10/23 2:20 ص

 

         امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریــــــــــــان
         عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مـــــواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفـــــه شدند. گرچه حر بن یزید،
          مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مــــــــــــدارا بود. به همین جهت حر و لشکریانش در
          نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى کردند و به خطبه هاى دلنشین وى گوش جان مى سپردند و این دو سپــــــــــــاه، چند روز بدون هیچگونه
          مشکلى در کنار هم بودند.


         اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه اى به حر بن یزید نوشت و وى را مـــــــــــــأمور سختگیرى بر
         امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنـــــــــان را به سوى منطقه خشک و بی حاصل
         به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.


         روز پنج شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امــــــــــام حسین چون
         به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:

         این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.

         آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

         فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه هاى ما است و این زمین، جــــــــاى ریختن خون
         ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.


         روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جــــــــاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه
         بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقــــــاص از پنج نفرى است که در آغاز
         بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحـــــــــات اسلامى پر آوازه 
         است.
         عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا بــــــا نوشتن نامه خوانده اند
         اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرمـــــــوده بود گزارش داد.
         ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى بـــــــراى وى بـــاقى
         نمانده است.
         آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همـــــــــراهانش با یزید
         بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیـــــــــاد رسید که آب را به روى حسین
         و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستـــــــــاد که میان اباعبدالله
         و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.


         امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند.
         چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خـــــــــــاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به
         خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگــــــــــــاه جمله اى را
         به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. بـــــــــــــا رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار
         گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمــــــــــار و دست از حسین بن على
         که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهســـــــــــــپار
         کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگــــــــــــاه ایشان را به کوفه فرستاده و گـــــــرنه با
        ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپــــــــــــاه باش و گردن او را بزن و سرش
         را براى من بفرست.
        آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفــــــــــــــــاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را
        هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتنــــــــــــــــاع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و
        بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب هـــــــــــــــا کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پـــــاداش
         مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنــــــــــــــار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور
         داده ایم.


         اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.


 



  • کلمات کلیدی : سیاست

  • نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی