سفارش تبلیغ
صبا ویژن







کمی هم طنز...»
90/5/17 2:21 ع


مدتها است که وبلاگ حقیقت محض پر شده از مطالب سیاسی و دغدغه‌های شخصی من. گفتم این ماه رمضونی یه چیزی بنویسم کمی با هم بخندیم. شاید هم با هم گریه کردیم! بخونید ببینید کدومش پیش میاد...

1-      توی یکی از شهرهای استان مازندران، زن و شوهری زندگی می‌کردند که هشت فرزند داشتند. زمان جنگ، مرد خانواده مثل خیلی از مردهای اون زمان، همسر و فرزندانش رو به خدا سپرده بود و به میدان جنگ رفته بود.

تصادفاً یکی از آشنایانش توی میدان جنگ، جسد شهیدی رو می‌بینه که بسیار به او شبیه بوده. متاسفانه پلاک هم به گردن شهید نبوده. روی همین حساب، بنده‌ی خدا که فکر می‌کرده شهید رو شناسایی کرده، روی لباس او با ماژیک اسم همین بنده‌ی خدا رو می‌نویسه...

جسد شهید به شهر می‌رسه و تشییع جنازه میشه. جالب اینه که قبل از تشییع جنازه، همسرش رو برای شناسایی می‌برن بالای سرش. اما اون هم از شدت ناراحتی، اصلاً حواسش به تشخیص جسد نیست.

خلاصه این که شهید بزرگوار ما، قبل از مراسم روز هفتم خودش رو از جبهه به خونه می‌رسونه که مبادا بیش از این خانوادش برای مراسم یادبودش هزینه کنن! خدابیامرزدش! تا همین پارسال هم زنده بود!

یکی از اتفاقات جالب مربوط به این زوج، اینه که وقتی خبر شهادت ایشون رسیده بود، همسر ایشون متوجه در راه بودن نهمین فرزندشون شده بود. بنده‌ی خدا از ترس این که مبادا دیگران براش حرف در بیارن رفته بود پیش امام جمعه و مساله رو با ایشون در میون گذاشته بود. ایشون هم لطف کرده بودند در خطبه‌های نماز جمعه، پس از ذکر نام شهید، یادآوری و تاکید فرمودند که ایشون هشت فرزند داره و نهمین هم در راهه! ماشاءالله طوری هم تاکید کردند که برای همه قشنگ جا بیفته!

 

2-     ماجرای دوم مربوط به داستانیه که در استان گلستان اتفاق افتاده. یکی از رزمندگان اسلام که از این استان به جبهه رفته بود، مفقود الاثر شده بود. اما دوستانش با توجه به جراحتی که درش دیده بودند فکر می‌کردند حتماً شهید شده. خلاصه این که همسر ایشون تا شش سال منتظر ایشون بود اما وقتی بنیاد شهید رسماً شهادت ایشون رو اعلام کرد، به ازدواج مجدد تن داد. اون هم با کی؟! با برادر شهید!

چشمتون روز بد نبینه! این همسر شهید مثل این که خیلی استعداد شهیدپروری داشته! برادر شهید هم که تازه با ایشون ازدواج کرده بود به جبهه رفت و شهید شد! حالا این همسر شهید دو فرزند داره! یکی از همسر اولش و دومی از همسر دومش!

اصل ماجرا هنوز مونده! یکی دو سال بعد از پایان جنگ، مفقود الاثر عزیز ما از اسارت برمی‌گرده! حالا خودتون تصور کنید چه مسائلی پیش اومده! از همه جالب‌تر اینه که دو فرزند در این خانواده وجود دارند که با برادر خودشون پسرعمو هستند!

 

3-     ماجرای سوم که گل سرسبد ماجراها است، مربوط میشه به رشادت یک زن! از مردان بزرگ نبرد حق علیه باطل خیلی حرف‌ها شنیدیم اما از شیرزنان این راه کم صحبت شده.

معمولاً وقتی از زنان بزرگ این راه هم صحبت می‌کنیم، یا از مادر شهیدی صحبت  می‌کنیم که فرزندش تک فرزند بوده، یا از مادر دو، سه، یا چهار شهید صحبت می‌کنیم!

اما امروز می‌خواهیم راجع به همسر سه شهید صحبت کنیم!

جان؟! بله!!! اشتباه نشنیدید! همسر سه شهید!

اسم شهدای ایشون رو نمیارم اما همین قدر بگم که شهدای معروفی هستند. هر سه از سرداران و فرماندهان جنگ بودند. این همسر شهید، پس از شهادت اولین شهیدش با یکی دیگه از فرماندهان ازدواج کرد، و پس از شهادت ایشون هم با جانشین ایشون ازدواج کرد، و البته حالا همسر سه شهیده، و از هر کدوم هم یک فرزند داره!

من موندم اون دنیا اگر قرار باشه با شهدای خودش محشور بشه با کدوم یکی وارد بهشت میشه؟!

 

راستی... اگر ماجراهایی از این دست سراغ دارید بنویسید. شنیدنش اگرچه خیلی هم خنده‌دار نیست، اما خالی از لطف هم نمی‌تونه باشه!



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی