سفارش تبلیغ
صبا ویژن







این متن در وبلاگ برادر سید هادی کسایی زاده ثبت شده و با اجازه ایشان در این پست به حضور مخاطبین ارجمند قرار گرفت

سلام به خوانندگان وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- خداوند توفیق داد تا در کنار مسلمانان قحطی زده سومالی حضور پیدا کنم. گزارشاتم را تیتر وار می نویسم و حاشیه نمی زنم...

اینجا سومالی است... کشوری قحطی زده

آب آلوده است و وبا در حال گسترش است و مجبوریم حتی برای دستشویی از آب معدنی استفاده کنیم

ترکیه و کویت از ایران پیشتاز ترند... خدا پدر و مادر اردوغان را رحمت کند خوب کار کرده

ایران برای ارسال 500 میلیون تومان کمک بیش از 1/5 میلیارد تومان هزینه حمل بار با هواپیما را پرداخت کرده است در حالی که سپاه و ارتش می توانستند کمک کنند.

مردم سومالی همه مسلمان و اهل تسنن هستند و تنها کمک کشورهای مسلمان را قبول می کنند.

حجاب و حیای زنان مثال زدنی است و در دنیای اسلام تک است من یک بی حجاب و یا بد حجاب ندیدم حتی در کمپها و گوشه خیابانها

شهر موگادیشو و کشور سومالی 25 سال در زمان متوقف شده// اسفالت جاده ها و خدمات شهری برای 25 سال قبل است و تنها خودروهای تویوتا شاسی بلند می توانند در این شهر تردد  کنند.

هزینه اسکورت و امنیت هلال احمر ایران روزانه یک میلیون تومان است و جوانان زیر 25 سال مسلح از ما حفاظت می کنند.

شبها صدای تیراندازی را می شنویم و نقطه های قرمز رنگی که به آسمان می رود

گروه الشباب وابسته به القاعده نیم بیشتر سومالی را تحت کنترل دارند. دولت توان رویارویی با آنها را ندارد. دولت سومالی مدیریت اداره کشور را نداشته و اوضاع از کنترل خارج شده... 

نکته قابل تامل اینجاست که در این شهر الاغها و بزها در شهر جولان میدهند. قیمت هر بز در سومالی 20 دلار است و نسبت به ایران 10 برابر ارزانتر است ولی برنج و روغن و حبوبات کمیاب است.

دولت سومالی به وزیرامور خارجه ایران قول داد تا زمینی را برای ایجاد اردوگاه در اختیار هلال احمر ایران قرار دهند ولی سومالیایی ها انگار که قصد پیچاندن ایرانیها را داشته باشند 5 کیلومتر دورتر از کمپ ترکیه زمین متروکه و شن زار را نشان داده و یک مزرعه کاکتوس را هم نشان دادند و گفتند ایجا کمپ بزنید که با اعتراض مسئولان هلال احمر مواجه شد.

دیروز لب ساحل موگادیشو هزاران کودک در حال فوتبال بازی کردن بودند و وقتی من و دوربینم را دیدند یک مرتبه هزاران کودک به سمت من دیوند و من فرار کردم... ولی بعد در میان آنها ایستادم و آنها چون زبانشان را نمی فهمیدم به من می خندیدند... جالب بود...

به یک داروخانه رفتم ... تنها قرصهای آسپرین و تقویتی داشت و کلا خالی بود آنها حتی پماد هم نداشتند...

غذای سومالی را نمی توان به راحتی خورد... مزه ای مانند غذاهای ارامنه ایران را می دهدو آویشن و زیره در همه غذاها است. ما یک روز درمیان ماکارانی و برنج داریم. آنها در ماکارانی استخوان بز می ریزند. ولی آشپرخانه کثیف و پر از سوسک و حشره من را به خوردن کنسرو لوبیا تشویق می کند.

وهابیون هم به جمع افراد هتل پیوسته اند و نمی دانیم چه قصد و سویی دارند زیرا از چهره هایشان می ترسم.

بدترین روز زندگی من زمانی بود که به تنهایی از کمپ ترکیه بازدید کردم. زنان و کودکانی که از فرط گرسنگی در پادرهای پلاستیکی و گرم بی حال افتاده بودند و شیرهای آبی که یک قطه هم در آن آب نبود و کودکان دهان خود را لب شیرهای آب گذاشته و مک می زدند.

گروهی دیگر که چادر هم نداشتند روی شنها نشسته و گریه کودکانشان را نگاه می کردند. اینجا کودک موج می زند. سومالیاییها تمایلی به استفاده از کاندوم برای جلوگیری از بچه دار شدن ندارند و به اندازه سن ازدواجشان بچه دارند.

ولی در این شهر جنگ زده و قحطی زده آوای اذان احساس آرامش را در شهر ایجاد می کند...



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی