سفارش تبلیغ
صبا ویژن







فراق یار....»
90/7/7 12:0 ص

ابا صالح!

روزها آمدند ، رفتند و مرا در حسرت خوشی های با تو بودن جا گذاردند؛ای امام من ای بهتـرین

 درمهشیـد شب با صدای پچ پچ ستارگان،درخشش لحظه ای شهاب و سازهامان که نغمه های غم را با کوک شادی می خوانند . به تو می اندیشم که در فراسوی بیکران غمها حجت زمانی . به تو می اندیشم به باغچه ای که در عین کوچکی پر از یـاس است ، یاسـهایی که هر روز عِطرشـان روز ظهـورت را برایم متجـلی می سازد.  

به تو می اندیشم و به لظات سـبز وباشکوه با تو بودن ، به لحظاتی که نه در فراخور اندیشه اند . به تو می اندیشم که توان شکستن طلسم اسارتم را در دست داری . به تو می اندیشم ای سبز قبا و ای گمشده در هستها و نیستهای من . به تو که در فراسوی بیکران نیکیـها در حصار غیبت مانده ای ، به توای نرگس طاها . به تو ای آغاز هستی و ای فرخنده مهمان دلها . به تو می اندیشم و به ظهوری که در گلوگاه انتظار فشرده شده و به ترنّـم عشق که در قفای نگاه منتظرانه ات پنهان است به راستی من منتظرم یا تو ؟ ترا که می دانم منتـظری، باشد که خزان جهان با تو بهار گردد و من امیدوارم شاید منتـظرم بخـوانند .

چقدر منتـظرم خدا کند که بیـایی

                                         نشسته پشت درم من  خداکند که بیـایی

غریب مانده ام اینجا غریب مثل پرسـتو

                                        شکـسته بال و پر من  خدا کند که بیـایی

از آن درخت شکـسته از آن پرنده خسته

                                        هنوز خسته ترم من   خداکند که بیـایی  



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی