سفارش تبلیغ
صبا ویژن







نجوایی با شهید محمدحسین فهمیده

 سلام حسین فهمیده. شهید فصل پاییز. دانش‌آموز. دیروز از تو بچه‌تر بودیم، امروز به میانه عمر رسیده‌ایم، فردا پیر می‌شویم، تو اما همچنان همان نوجوان 13 ساله‌ای هستی که امام گفت. مرد به تو می‌گویند. قیافه مرد یکی است! زمان دارد چه سخت بر ما می‌گذرد ولی از گزند رساندن به تو عاجز است. تو با 13 سال سن به بزرگان دیار قدس یاد دادی «عملیات استشهادی» را. هم تو، هم بهنام محمدی. از بهنام شهید برای ما بگو. «عند ربهم یرزقون» در قهقهه مستانه یعنی چه؟!

حسین جان! 13سالگی وقت توپ بازی است نه نارنجک به کمر بستن و رفتن به جنگ تانک. تو کجا، جبهه کجا؟ که اسلحه از قدت بلندتر بود!

حسین جان! این روزها جلوی چشم رهبر، بعضی‌ها بلدند علیه هم نامه بنویسند اما عشق است صفای وصیتنامه تو. مهم‌ترین بند مغفول مانده قانون اساسی، قطرات خون توست. مگر تقویم یادمان آورد که حسین فهمیده‌ای هم بود! غرق شده‌ایم در سیاست. رسانه‌ها ماه‌ها مانده تا انتخابات، از رئیس‌ جمهور آینده حرف می‌زنند‌‌ اما چند ساعت مانده به چندمین سالگرد شهادت تو، خبری از تو نیست که نیست. چه زود بی‌معرفت شدیم ما. چه زود فراموش کردیم شما را. همه‌اش سیاست! همه‌اش سیاست! همه‌اش سیاست! این روزها داریم سیاست بالا می‌آوریم. از خمینی و خامنه‌ای هم سیاسی‌تر شده‌ایم! صبحانه سیاست می‌خوریم، ناهار سیاست، شام سیاست. با سیاست می‌خوابیم، خواب سیاست می‌بینیم و با سیاست از خواب بلند می‌شویم. حتی با سیاست، نامه‌ می‌نویسیم. انقلاب اسلامی را زدند زدند، قوه ما را نزنند! حسین فهمیده مظلوم واقع شد شد، مشاور ما چیزیش نشود!

حسین جان! خط خمینی و خامنه‌ای، خط مقدم شما بود. جبهه شهدا بود. «ما می‌رویم؛ امام تنها نماند» وصیتنامه شما بود. روی دوش خامنه‌ای اما چفیه است. عده‌ای سیاسی شده‌اند که از انقلاب اسلامی دفاع کنند ولی از بس سیاسی شده‌اند، وقت نمی‌کنند از انقلاب اسلامی دفاع کنند!

حسین جان! ملی‌گرای واقعی تویی. ملی‌گراها فقط وقتی برایشان صرف می‌کند، زائر ابنیه باستانی می‌شوند اما زمان جنگ، کلاه‌شان «زیگورات چغازنبیل» هم می‌افتاد حاضر نبودند از 100 فرسخی مرزهای خوزستان عبور کنند!

حسین جان! از جبهه برای ما بگو. از آخرین لحظه‌های زندگی‌ات در این دنیای وانفسا. از جان عزیزی که گذاشته بودی کف دست. از منتهی‌الیه ایمان. از جنوب. از غرب. تو از یک جبهه تعریف کن، من از جبهه‌ها!‌ تو از یک سنگر تعریف کن، من از صندلی‌ها! ‌تو از وصیتنامه بگو، من از نامه‌های سرگشاده! تو از خط مقدم، من از خط و خطوط! تو از سر باندپیچی شده، من از باندبازی! تو از بازی‌دراز، من از درد! تو از وصال، من از فراق! تو از آسمان، من از زمین! تو از دین، من از مین! تو از آمین، من از آه! تو از دعا، من از ادعا! تو از خون، من از شبیخون! تو از مجنون، من از جنون! تو از شهادت، من از سیاست! تو از چفیه، من از سفره! تو از کربلا، من از آلام مبتلا!

حسین جان! فی‌الحال کجایی؟ آن سوی هستی کجاست؟ چشم‌تان هیچ می‌بیند زمینگیری ما را؟ راستی چه می‌کنند شهدا در سی ‌و دومین سالگرد شهادت‌شان؟ نه! محال ممکن است 32 سال از شهادت نوجوان 13 ساله ما بگذرد اما سیدالشهدا بوسه بر پیشانی‌اش نزند. آقای شهادت، عاشق قاسم ‌ابن ‌الحسن‌هاست.

حسین جان! بهشت که مثل این دنیا نیست؛ همیشه در آستانه محرم است. یک وقت هست من می‌گویم «السلام علیک یا اباعبدالله» یک وقت هست توی شهید می‌گویی «سلام بر حسین (ع)»… و یک وقت هست که شهدا در سی ‌و دومین سالگرد شهادت‌شان بنا می‌کنند «زیارت عاشورا» خواندن. سیاست کر کرده گوش ما را، و الا از «محرم‌های بهشت» ماجراها می‌شنیدیم!

حسین ‌جان! زندگی همان جنگ بود. بعد از جنگ، بوی باروت می‌دهد این زندگی! آسمان ابری است. باران نمی‌بارد. دل روزگار گرفته حتی! مدرسه‌ات غمگین است. کجایی پس شهید دانش‌آموز؟!

وطن امروز/ 9آبان 1391

2 متن آخر صفحه «06 : 20» وبلاگ «قطعه 26»

یک: بر مدار اصول

دو: برای تی کش سازمان ملل/ سر آرمان ها و ملک ری



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی