سفارش تبلیغ
صبا ویژن







شب اول/ آخ جون محرم! هر کس با خاطره ای محرم را شروع می کند. فکر کنم 6 سالم بود که با خواهر بزرگ ترم رفته بودم برای عصرانه، بربری بخرم، یکی دو کوچه آن طرف تر. دم دمای محرم بود. محرم افتاده بود تابستان. آبجی پارچه ها و پرچم ها و کتیبه ها را نشانم داد و پرسید: محرم از کی شروع می شه؟ جواب دادم: از پس فردا. گفت: آخ جون محرم! گفتم: محرم که آخ جون نداره! گفت: چرا نداره؟! پس من واسه چی خوشحالم که محرم داره میاد؟! گفتم و گفت… حتی توی صف بربری که مثل همیشه صف خانم ها خلوت تر بود، دعوای ما ادامه داشت. اما حالا که فکر می کنم، می بینم حق با همشیره است. همیشه در آستانه محرم، کافی است به ندای دلت خوب گوش دهی که داد می زند؛ «آخ جون محرم!» نمی زند؟! شاد نیست؟! سرور ندارد؟! روزهایی هست که تقویم باید خبر آمدنش را بدهد، حتی شب قدر، اما هنوز محرم نیامده، دلت غوغاست. انگار به دلت افتاده باشد که محرم نزدیک است. اصلا هم الان دست راستت را بگذار روی قلبت! و بشنو صدای حسین حسین را. اصلا هم الان سینه بزن! گفت: «این صدای تپش قلبم نیست، در نهان خانه دل سینه زنی است». آرام سینه بزن و به این فکر کن که این چه عزای بی مانندی است؟! بعضی ها می گویند؛ بعد از هیئت و گریه برای امام حسین (ع) دل مان شاد می شود. واقعا شاد می شود. من اما می پرسم؛ قبل از کدام محرم، دلت شاد نشده و نگفته؛ آخ جون محرم؟! ارباب ما آنقدر آقاست که هنوز ماهش نیامده، در دل آدمی سرور می اندازد. یعنی قبل از گریه، مزدش را به ما می دهد! مگر نه این است مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرق باید داد؟! ما همه کارگر امام حسین (ع) ایم. به مهربانی ارباب ما، اربابی در عالم نیست. نیست! نیست! نیست! به خدا یک وقت هایی آنقدر بعد از گریه برای ارباب 2 عالم، شاد و مسرور می شوم که می مانم؛ این عزاست یا جشن؟! به راستی، این سوگواری است یا شادمانی؟! لحظه ای فکر کن چیست راز عاشورا؟! کیست امام حسین (ع)؟! و چگونه این همه زنده مانده محرم؟! واقعا کربلا کجاست؟! چه کار دارد با دل ما ارباب؟! چه کار کرده با دل ما حسین (ع)؟! گمانم بعد از قرآن، مهم ترین، بزرگ ترین و عجیب ترین معجزه اسلام، همین محرم باشد. اما یعنی چه «محرم»؟! خدایا! با چند قطره خون ثارالله، خون خودت، چه غوغایی به پا کرده ای؟! فی الحال یزید و شمشیرش کجاست که حکومت این خون را ببیند؟! امشب با کوله باری سئوال، رفته بودم مسجد دانشگاه صنعتی شریف. حاج آقا صدیقی مثل همیشه امام زمانی سخن گفت… و از بزرگانی سخن گفت که امام زمان (عج) حتی به خانه شان هم رفته اند. کاش خوبان روزگار، آن دم که آقا را می بینند، از حضرت صاحب الامر بپرسند؛ «این “حسین (ع)” کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!» باور کنید در راز این اعجاز مانده ام. عزیزی کمکم کند و بگوید؛ «این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست؟!» و چگونه است سبک زندگی قشنگ عاشورایی که هر شب به نامی است؟! شب اول، همه «مسلم» می خوانند. چه زیبا و رویایی که سفر به محرم، با سلام بر جناب «سفیر» آغاز می شود. همه اعتقادم به «ولایت فقیه» را بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، می گویم: «در عاشورای غیبت، امام خامنه ای سفیر سیدالشهداست». دیروز مسلم بود و کوفه بود و نامه ها… اما امروز سیدعلی است و کربلا و وصیت نامه ها. آری! امروز ما با «سفیر»، به محرم سفر می کنیم. بیت رهبری برای ما خیمه حسین (ع) است. عاشق سینه زدن روی گلیم بیتم. وقتی کوچه باز می کنیم و «آقا» می شنوه صدای سینه زدن هامونو، دوست دارم بدونم؛ «این “حسین (ع)” کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!»

شب دوم/ ورودیه کاروان شب دوم محرم، ورودیه امام به کربلا را می خوانند؛ «حسین جان! به کربلا خوش آمدی». در ورودیه ها، خیلی دلم هوای «حمید» و «دوکوهه» می کند. بچه رزمنده هایی که عاشورا نبودند، اما به ورودیه رسیدند و هنگام شهادت، ارباب را دیدند. بعضی ها درباره جنگ، رمان می نویسند؛ بدون اینکه یک بار نام سیدالشهدا را در قصه شان آورده باشند! بعضی ها با سوژه مادران شهدا، فیلم می سازند؛ دریغ از یک امام حسین (ع) در جایی از سینمای شان! امان از ورودیه های کج! ناوارد! اصلا سربند سرخ «یا حسین» را از جنگ بگیری، جبهه چه تقدس دیگری دارد؟! اگر ما تمام زندگی مان مال حسین است، شهدا تمام جنگ شان برای حسین بود. بیاییم هنگام سخن گفتن از ورودیه ها راستش را بگوییم. امام حسین (ع) اگر عاشق خاک و ملیت بود، باید در همان مکه و مدینه می جنگید! این همه ایرانی نکنیم دفاع مقدس را، که خاک هر قومی برای آن قوم، عزیز است. گفت: «حسین جان! به وعده گاه عشق ما خوش آمدی». کربلای جبهه ها «وعده گاه عشق» بود. برخی به طعنه، لیکن ما با افتخار اعتراف می کنیم «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله»، شیدا کرد شهدای ما را. ما را نیز همین هوس، دیوانه کرده است. کاش روزی با خون مان ورودیه بخوانیم.

شب سوم/ 3ساله دختر که کتک نداره… هیچ کس روضه رقیه را به قشنگی حاج منصور نمی خواند. خودش معتقد است؛ شب سوم محرم، شب قدرش است… «بس که بر نیزه دیدم روی تو را بابا، می زنم شانه امشب موی تو را بابا…». در میان همه شب های محرم، شب سوم، برای آنانکه فرزند شهیدند، شب دیگری است. لیکن خاطره های ما کجا و خاطره خرابه کجا؟ ما تابوت دیدیم و رقیه نیزه دید! برای سر بریده، نیزه، تابوت نمی شود! شب های سوم محرم، در این همه سال، برای من تداعی گر روضه خرابه بوده و سروده بچه های آباده… «خونم مگه رنگین تر از خون حسینه، جونم مگه شیرین تره از جون حسینه». پدر را در خواب ببینی، به از آنکه سر جدا در خرابه ببینی. از یاد نبریم هزینه آبادی ما را رقیه خانم با سیلی در کنج خرابه داد. بی رقیه، محرم، محرم را کم دارد. از میان همه باب الحوائج های کربلا، ناز و نیاز با دخت 3 ساله اباعبدالله لطف دیگری دارد. برای دختری که وقت شیرین زبانی هایش بود، چقدر تلخ و تیره بود شام. وطن امروز/ 30 آبان1391



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی