سفارش تبلیغ
صبا ویژن







طرح: حسن روح الامینی/ هفتمین سوگواره هنر عاشورایی

مرگم حتمی است؛ عمویم کجاست؟!

«من البین یا حسین من زغری و شاب الراس» وای از دست جدا؛ ای حسین! از غمت در کودکی موی سرم سفید شد. «تانیت نادیت لیش تأخر عباس؟» انتظار کشیدم؛ فریاد برآوردم؛ چرا عباس دیر کرد؟ «ریته یـمی… یـجلی همی… وینه عمی» کاش پیش من می ماند و غم مرا برطرف می ساخت؛ عمویم کجاست؟ «لیش تأخر عباس؟» چرا عباس دیر کرد؟ «أنا یا حسین العزیزة… سکنة یا صیوان داری» ای حسین! ای سرپناه من! من سکینه، دردانه تو هستم. «اعتذر منک یابوی… وادری مقبول اعتذاری» ای پدر! از تو معذرت می خواهم و می دانم عذرخواهی من قبول می شود. «بسبب لن حشمت عمی… من العطش و بقلبی ناری» چرا که من بودم که از عطش از عمویم آب تقاضا کردم؛ آتشها در دل من شعله ور شد. «و راح عمی وانتظرته… حتی ملّیت انتظاری» و چنین بود که عمویم رفت و من به انتظار او ماندم و آن قدر منتظر شدم که از انتظار خسته شدم. «ملیت… ظلیت… انطر واحسب لحظات» از انتظار خسته شدم پیوسته؛ لحظه ها را شمردم. «و تنوح… هالروح… تقدر تصبر هیهات» و این جان به لب رسیده، فریاد می کرد. «دمعی یهمی… جفنی مدمی… وینه عمی» اشکم جاری است؛ چشمانم خونین است. «انتظر والقلب یـخفق… مثل جنحان الیمامه» انتظار می کشم در حالی که قلبم مانند بال پرندگان در حال پر پر زدن است. «قلت لیش طلبت منه… المای و اخذتنی الندامه» به خودم گفتم؛ چرا از عمویم آب طلب کردم. خود را سرزنش کردم و به شدت پشیمان شدم. «هم صدق یرجع لی عمی… برایته وجوده و حسامه» آیا عمویم باز خواهد گشت؟ آیا علم و مشک آب و شمشیر او را خواهم دید؟ «ریت لا یروی دلیلی… بس یرد لی بالسلامه» من سیراب شدن را نمی خواهم؛ فقط می خواهم به سلامتی پیش من برگردد. «یاریت… لا جیت… لا منه طلبت المای» کاش به کربلا نمی آمدم؛ کاش از او آب طلب نمی کردم. «ونیت… اتـمنیت… لا تبرد نار حشای» هرگز آتش دل سرد نمی شود. «هذا هضمی… موتی حتمی… وینه عمی» این بلای عظیمی است که به من وارد شده؛ مرگم حتمی است. عمویم کجاست؟ «هاک خذ مرسال منی… وللقمر روح و تعنه» ای پدر! این پیغام را از من بگیر و پیش ماه شب چهارده برو. «انشد علیه الشریعه… بلکی تسمع خبر عنه» از نهر علقمه درباره او سؤال کن تا شاید خبری از او بگیری. «ولو ان یابوی لقیته… عن لسانی اعتذر منه» و اگر ای پدر! او را یافتی، از زبان من از او عذرخواهی کن. {آ….ی!} «قله یا عباس ارجع… ما ترید المای سکنه» به او بگو ای عباس! برگرد. سکینه دیگر از تو آب نمی خواهد. «ترجیت… وادعیت… یاریتک حی تلقاه» آرزو می کنم و دعا می کنم که او را زنده بیابی. «موجود… وردود… ترجع للخیمه ویاه» صحیح و سالم؛ سرزنده؛ با او به خیمه گاه برگردی. «هو حلمی… هو عزمی… وینه عمی» او رویای من است؛ او امید من است؛ عمویم کجاست؟

*** *** ***

علی معلم دامغانی: روزی که در جام شفق مل کرد خورشید، بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید؛ شید و شفق را چون صدف در آب دیدم، خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم؛ خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است، خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است؛ بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید، خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید؛ در جام من می پیش تر کن ساقی امشب، با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب؛ بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند، می ده حریفانم صبوری می‌توانند؛ این تازه رویان کهنه رندان زمینند، با ناشکیبایان صبوری را قرینند؛ من صحبت شب تا سحوری کی توانم، من زخم دارم من صبوری کی توانم؛ تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک، ساقی سلامت این صبوران را مبارک؛ من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم، من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم؛ من با صبوری کینه دیرینه دارم، من زخم داغ آدم اندر سینه دارم؛ من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر، میراث‌خوار رنج هابیلم برادر؛ یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه، یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه؛ از نیل با موسی بیابانگرد بودم، بر دار با عیسی شریک درد بودم؛ من با محمد از یتیمی عهد کردم، با عاشقی میثاق خون در مهد کردم؛ بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم، در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم؛ بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم، عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم؛ تاوان مستی همچو اشتر باز راندم، با میثم از معراج دار آواز خواندم؛ من تلخی صبر خدا در جام دارم، صفرای رنج مجتبی در کام دارم؛ من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم، من با حسین از کربلا شبگیر کردم؛ آن روز در جام شفق مل کرد خورشید، بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید؛ فریادهای خسته سر بر اوج میزد، وادی به وادی خون پاکان موج میزد؛ بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم، نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم؛ از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم، زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم؛ از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند، دست علمدار خدا را قطع کردند؛ نوباوه‌گان مصطفی را سر بریدند، مرغان بستان خدا را سر بریدند؛ در برگریز باغ زهرا برگ کردیم، زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم؛ چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند بر ما، تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما؛ روزی که در جام شفق مل کرد خورشید، بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید.



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی