سفارش تبلیغ
صبا ویژن







تقدیم به روح مطهر و پاک معلم اخلاق جمهوری اسلامی

اگر خروجی اش امثال حاج آقا مجتبی تهرانی است، باید هم آجر به آجر حوزه های علمیه ما مقدس باشد. این تنها لباس پیامبر است که می تواند اسوه های بی مثال؛ هم نام آور و هم گمنام بیافریند. فقط از بطن حجره است که این گونه حنجره های پاک، زمزم اخلاق را زمزمه دل و جان آدمی می کنند. از دل حلقه بیمار روشنفکران، حتی کوچک ترین شاگردان حاج آقا مجتبی نیز بیرون نمی آید. حوزه اما استاد اخلاق پرور است. و اگر می دانستند «کرامت اخلاق» آن رسول آخرین، از پس هزار و اندی سال، باز هم می تواند حاج آقا مجتبی بیافریند، هرگز «محمد امین» را «شاعر» نمی خواندند.

بعضی ها برای کوچ شان از کوچه دنیا، وه که چه خوب روزی را انتخاب می کنند. روز اربعین.

اربعین، جان مضاعفی به عاشورا بخشیده. عاشورا با اینکه زنده بود، اما با اربعین، زنده تر از قبل شده است. شاید آن روز که آخرین رسول خدا فرمود؛ «از شهادت فرزندم حسین (ع) حرارتی در قلوب مردم ایجاد می شود که هرگز خاموش شدنی نیست»، باز هم عده ای پیامبر را شاعر خطاب می کردند! محمد (ص) اما «شاهد» بود آینده را… و آیندگان را. و می دید این روزها را.

حالا دیدن دارد «کنگره کربلا»… و امروز است که راز «ما رایت الا جمیلا» معلوم می شود.

اربعین، روز به این بزرگی، روزی حاج آقا مجتبی شد. باید هم «مسافر اربعین» می شد معلم اخلاق جمهوری اسلامی. اربعین، بعثت خون حسین (ع) را کامل کرد. اربعین، هنوز هم غدیر عاشوراست. کاروان اربعین، کاروان اخلاق است و ادب. عمله ظلم شام بارها گفته بودند؛ «ما در این اسارت، هر چه می خواستیم به زینب (س) و سکینه (س) و رقیه (س) ناسزا گفتیم، هر چه توانستیم، حرم حسین (ع) را شلاق زدیم و زخم انداختیم، هر چه یارای مان بود، دشمنی کردیم، اما زبان آل الله هرگز به دشنام باز نشد».

جان معلم اخلاق باید هم با کاروان ادب می رفت. اربعین، حق حاج آقا مجتبی بود. گمانم قبل از آن دنیا، همراه کاروان ادب، رهسپار کربلا شده باشد روح مطهر ایشان. چه سعادتی بالاتر از اینکه سفر آخرت را از کربلا آغاز کنیم؟!

نشان به نشان حاج آقا مجتبی، هر جا سخن از خداست، یا هر جا سخن از مردم کوچه و بازار است، همیشه پای روحانیت راستین، اصیل و سنتی در میان است. همسفری از خلق تا خدا، اما فقط یکی از معجزات اخلاق است.

حاج آقا مجتبی، آنهمه اهل اخلاق و تزکیه و تهذیب نفس بود، که چندان میانه ای با سیاست و ریاست و صندلی و قدرت نداشت. می توانست داشته باشد، اما نداشت. خودش نمی خواست. خوش نداشت. با این همه، آفت دنیانخواهی و پرهیز و زهد، گاهی عافیت طلبی و انزوا و کنج دنج نشینی می شود. حاج آقا مجتبی اما لحظه ای بی تفاوت نبود. بامردم بودنش، سبب بی مردم شدنش نشد. با کلاس اخلاقش، کلاس نمی گذاشت. خیلی سیاسی نبود و اغلب سخن بر مدار سیاست نمی راند، اما با آن نفس گرم و گرامی، همگان را ارجاع می داد به ولایت فقیه. در دفاع از ولی فقیه، بعضی ها سخنرانی می کنند، لیکن حاج آقا مجتبی حتی به این سخنرانی هم احتیاجی نداشت. نفس حق او کافی بود که خط بدهد. و برای این «نفس حق» زحمت ها کشیده بود.

آخرش هم نفهمیدیم مشهور است یا گمنام؟! همه جا صحبت از درس اخلاق حاج آقا مجتبی بود، اما از بس خود را فدای خدا کرده بود، زیاد به چشم نمی آمد. انگار بود و نبود! و همین گونه بود که گمنامی اش بیش از اشتهارش، به چشم می آمد… و سایه اش، بیش از خودش. گفت: «از هزاران تن، یکی تن صوفی اند، مابقی در سایه او می زی اند». سایه اخلاق حاج آقا مجتبی نبود، «مابقی» هم نبودیم حتی!

*** *** ***

جمهوری اسلامی به مدافعینی از جنس حاج آقا مجتبی نیاز مبرم دارد، که دور از قدرت و میز و صندلی و ریاست، حتی دور از سخن و سخنرانی، گاه با عمل شان، گاه با نفس حق شان، زمینه ساز جذب مردم به شعائر مقدس باشند. بعضی ها به اسم نزدیکی به ولایت، سیاست را دو دستی چسبیده اند! و بعضی ها به اسم نزدیکی به خدمت، عاشق قدرت شده اند! لیکن حاج آقا مجتبی نشان داد دور از سیاست بازی، -حتی دور از سیاست!- هم می توان جمهوری اسلامی را دوست داشت… و برایش کار کرد.

«آقا»ی ما اما برای حاج آقا مجتبی نماز خواند؛ برای آخوندی که منبر را به صندلی نفروخت.

نه! این نماز، «نماز میت» نبود. معانی پر بار داشت برای زندگان. از جمله: «درس اخلاق هم محل خدمت است در این نظام الهی. خدمت که فقط از مسیر قدرت میسر نمی شود. لطفا کمی از دور، دورتر، اندکی از میان مردم کوچه و بازار، مدافع انقلاب باشید».

حرف ها داشت این نماز… آنقدر مهم و اساسی که حتی «وضو» هم نمی خواست! اصل حرف این نماز، از آدابش مهمتر بود! نامزدهای پشت سر، آیا بگیرند؟! آیا نگیرند؟!

وطن امروز/ 17 دی 1391



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی