سفارش تبلیغ
صبا ویژن







یاداشت های روزانهمیرزا کیومرث خان با سواد باشی(عین الرعایا)
اسباب کشی ما به فیس بوک این ایراد را داشت که دیگر خودمان کمتر فرصت می کنیم قلم بزنیماین دنیای فیس بوک برای ما بی سوادها حکم آن را دارد که از یک روستای زمان شاه بروی خیابان لاله زار تهران!هر ویترینی یک جور برای شما دل فریبی میکند بوی کباب و آب گوشت بازار از یادتان می برد که مختصر نان و پنیری را ننه تان سو غات راه کرده و در خورجینتان گذاشته حالا در نظر بگیرید در این شهر فرنگ یک مشت آدم سبیل کلفت از احساسات پاک روستایی و بی سوادانه شما استفاده کنند و عکس فلان هنر پیشه هالیوود را با فتو شاپ به عنوان دوست به شما غالب کنند و آن طرف ویترین به ریش نداشته شما هی بخندند!پدر ما محتمل است که شش کلاس سواد دارد ونود و دو سال سن!در شهر و خانواده معروف است به میرزا عباس!چون خوش خط می نویسد و انشای خوبی دارد البته بر سر مدرک کلاس ششم با عمویمان میرزا حبیب اله اختلاف دارد آخر عمویمان یک نسخه از همان مدرک کلاس ششم را با عکس خودش داردالبته بابایمان میگوید این عمویمان به سواد او حسادت میکند چون بابای ما عمویمان را بزرگ کرده و خودش بعد از فوت میرزا تقی از راه نقاشی و مهندسی برق خانواده را اداره کردهزمان شاه به هر شهری میرفتیم به او مهندس میگفتند و جزو معدود با سواد های شهر میشد و تمشیت کارخانه برق آن شهر با پدر ما بود به همین خاطر ما میشدیم هم بازی بچه خان و بچه گروهبان و پسر بخشدار و شهردار !هر شهری هم میرفتیم بابایمان عریضه نویس مردم میشد به دربار و شاه!اولش که کودک بودیم فکر میکردیم این به خاطر خط خوب بابایمان است!بعد دیدیم نه بابا!چون بابای ما باسواد بود یک آدرس هایی را در تهران بلد بود که خان بلد نبود!لذا هر جا می رفت اسباب زحمت خان و شهردار و گروهبان بود!و خودش میشد طرف حساب تهران!!!دو مورد از او نقل میکنمیک بار برادر بزرگ ما را در مدرسه فلک کرده بودند و برای ما که هم بازی بچه خان و بچه شهردار و بچه گروهبان ها بودیم این خیلی برای برادرمان سنگین افتاده بود لذا برادرمان مدرسه را تحریم کردپدرمان هم به همان آدرسی که بلد بود عریضه ای نوشت که در قسمتی از آن آمده بود:در عهد تجدد پهلوی مدارس این شهر به مکتب خانه محمد علی شاهی تبدیل شده!حالا شما بگویید پدر ما میرزا بود یا نبود!سر یک هفته یک بازرس کت و شلواری با مدیر مدرسه به خانه ما آمدند از آنها اصرار و از برادر ما انکار که دیگر به مدرسه نمیروم 

ادامه دارد....



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :کیومرث کاتوزی::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی