1. آبادانی ها... باشو غریبه ی کوچک... گل پامچال... وضعیت سفید؛ قصه هایی در حاشیه ی جنگ و درباره زندگی هایی که اجباراً بهم ریخته اند. مدتی است می خواهم برای «وضعیت سفید» چیزکی بنویسم. البته از آنرو که محمدرضا شفیعی تهیه کننده سریال از سلسله ی رفقاست من هم تا به حال چند بار مرام گذاشته ام و گاه و بی گاه وقت تیتراژ پایان با پیامک دست مریزادی به او گفته ام. اما این نوشته فقط دست مریزاد و تحسین نیست. یعنی برای آدمی مثل من که کودکی و بخشی از نوجوانی ام را به عنوان جنگ زده در اردوگاه های جنگی حاشیه شهر سپری کرده ام، سریالی مثل وضعیت سفید یک اتفاق معمولی بحساب نمی آید، باید درباره اش چیزی بگویم، حرفی بزنم.
2. دزفول به شهر موشک ها معروف است. شهر موشکهای 12 متری در کوچه های 7 متری! شهری که به دیدن زلزله های ناگهانی موشک و رد سفید شکاری های بعثی عادت کرده بود. دزفولی ها شهر را ترک نکردند. بعد از فتح المبین که شرّ شوم توپ های ویرانگر کم شد، دزفولی ها به موشک باران و بمباران های مداوم عراق قناعت کردند و در شهر ماندند. در حاشیه شهر با تیرچه بلوک های سیمانی و صفحه های ایرانیتی، خانه های کوچک و شتاب زده ای درست شده که نه آب داشت و نه برق و نه هیچ چیز دیگر. در زمین هایی خاکی که پر از عقرب و کژدم بود و از همه مهمتر پر از نگرانی از آنچه در شهر میگذرد. چشم های مردم رد سفید میگ ها و میراژهای عراقی را تا شهر دنبال می کرد و در دود سیاه و سفید صدها بمب و راکت به اشک می نشست. در شهر نه جان پناهی بود و سنگری. از باغ و سبزه زار و سیززده بدر هم خبری نبود. حتی سریال ها و کارتون ها را هم چند تا در میان می دیدیم. ماجرا خیلی فرق داشت با تهران... روزهای پایان جنگ انگار دزفولی ها می دانستند که جنگ تمام می شود؛ می گفتند پای موشک های صدام به تهران رسیده است و شهر پرشده از جان پناه؛ می گفتند تهرانی ها جنگ را تمام خواهند کرد!
جنگ زدگی به سبک تهرانی، جنگ زدگی بمثابه سیزده بدر!»
90/8/16 1:28 ص
سفرنامه لبنان، شهید حمّود»
90/8/7 3:25 ع
دل آشوب زده در آغوش پدر شهیدان حمّود آرام گرفت
لبنان بودیم. رفته بودیم مثلا مستند سیاسی بسازیم... بگذریم.
در مسیر تصویر برداری گذرمان افتاد به شهر کوچک جبشیت... پایینتر از نبطیه. جایی که کانون درگیری های حزب الله با ارتش رژیم صهیونیستی... جایی در نزدیکی مرزهای فلسطین اشغالی.
جبشیت مدینة الشهدا بود. سر هر کوچه ای عکسی از یک شهید دیده می شد. به همراه تصاویر متعددی از امام راحل(ره)، حضرت آقا، سید حسن نصرالله، شهید سید عباس موسوی و شهید راغب حرب. شهر به طور کاملا آشکاری متمایز از سایر شهرهای لبنان بود. یک شهر کاملا جهادی در پستی و بلندی های تپه های اقلیم التفاح... سرزمین سیب.
از قلب شهر که گذر کردیم، لابلای درختهای زیتون خانه پیرمردی بود که در عرض یکسال دو جوان را به اسلام هدیه کرده بود: شهید عمّار حمّود و شهید محمد حمّود. درباره این دو شهید گفتنی ها بسیار است. عمّار، آخرین شهید استشهادی لبنان در در گیری های قبل از 2000 است. عملیاتی که تیر آخر بود بر رویاپردازی های حیوانی اسرائیل. عملیاتی که نهایتا آنها را در اوج ذلت و درماندگی مجبور به فرار از لبنان کرد. دوربین را کاشتیم و پدر شهیدان را زیر عکس بزرگی از امام بر روی صندلی ساده ای نشاندیم. زبان که به صحبت گشود سوالاتمان یادمان رفت. بیش از نیم ساعت با هبجان سخن گفت. از رابطه ی خاص این دو برادر، عبادت هایشان، خوابهای صادقه ای که عمار پیش از شهادت دیده بود تا شیوه عملیات و... .
لابلای صحبت هایش چندین بار مرتبط و غیر مرتبط به «سیدنا القائد» اشاره کرد و هربار بیشتر از پیش اوج ارادت و دلدادگی اش به حضرت آقا نمایان می شد. دو شهید داده بود ولی میگفت خودم و کل خانواده ام فدای رهبر معظم هستیم. پیرمردی که عصای دستش را در اوج نیاز به دریا انداخته بود و حالا بدون عصا به دریا زده بود. سبزی هایش را خودش می کاشت و زیتون هایش را خودش می تکاند... یاد جمله ی عباس در آژانس افتادم... جنگ که شد سر زمین کار میکردم با تراکتور... جنگ که تمام شد برگشتم سر همان زمین، ولی بدون تراکتور!
دل آشوب زده مان را دستمان گرفتیم تا به برکت لمس شانه های این پیرمرد محل نزول سکینه الهی شود... هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم.
عمّار حمود در پنجشنبه شب(شب جمعه آخر ماه رمضان مصادف با روز قدس)، شب بیست و یکم ماه رمضان دقیقا مصادف با شب تحویل سال 2000 میلادی با زبان روزه در وقت افطار به شهادت رسید.
الشهید الإستشهادی عمار حسین حمود
العمر: 20 سنة
تاریخ الإستشهاد: 30-12-1999
جزئیات این دیدار و همچنین اتفاقات دیگری مثل دیدار با خانواده شهید صلاح غندور در این مستند ان شاءالله بعد از تدوین روانه بازار فرهنگی خواهد شد.
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
دل آشوب»
90/7/19 10:56 ص
یکسال است دلم آشوب است...
ذیقعده است... سفر حج پارسال، با همه خاطرات و اتفاقاتش، یک یادگار برایم گذاشت که یکسال است گرفتارش هستم...
ایام تشریق برای انجام طواف تمتع با مشقت بسیار از منا خودمان را به مسجد الحرام رسانده بودیم. فشار جمعیت آدم را از پامیانداخت، به هر ترتیب اعمال تمام شد. روبروی رکن حجر روی زمین ولو شدم و به دیواره ی سفید روبروی کعبه تکیه زدم. کمی آنطرف تر دو خانم ایرانی -که بعدا معلوم شد خواهرند- با دیدن من مشغول پچ پچ شدند. فهمیدم که احتمالا دوباره باید درباره دیروز، امروز، فردا اظهار نظر بشنوم... با این حال و حوصله!
کمی بغ کردم و خودم را بی توجه نشان دادم؛ دو خانم ایرانی زودتر از آنچه فکر میکردم جلوی صورتم قرار گرفتند و سر صحبت را باز کردند. گفتند که برادری داشته اند که در سن و سال من به شهادت رسیده و از نظر چهره شباهت بسیاری به من داشته است. مادر پیری دارند که هر وقت برنامه ما شروع میشده جلوی تلویزیون می نشسته و خیره خیره اشک می ریخته است. میگفتند در تمام این ماهها کارشان این بوده که وقتی برنامه شروع می شده با اعلام مادر خانه ساکت می شود تا مراسم گریه برای دلتنگی ها 25 ساله شان آغاز شود.
من بهت زده بودم. حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم به مادر سلام برسانید. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که به ذهنم رسید آدرس بگیرم و برای دست بوسی خدمت آن مادر شهید برسم. دیر جنبیدم. دو خواهد میان انبوه جمعیت طواف کننده ناپدید شدند.
یکسال است که مکررا این خاطره در ذهنم زنده می شود و هربار از دفعه قبل بیشتر بهم میریزم. ما که عرضه هیچ خدمتی به خانواده شهدا را نداشته ایم، شاید با زیارت این مادر شهید، دست کم دل او را شاد کرده و عنایت شهید بزرگوارشان را جلب کرده باشیم.
یکسال است که دلم آشوب است. دیشب بی مقدمه و بی بهانه نیمه های شب دوباره پریشان این خاطره شدم. گفتم شاید این وبلاگ راهی برای پیدا کردن آن مادر شهید پیدا کند...
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
مدیریت رادیو تلویزیون ایران»
90/7/16 8:4 ع
میزگرد، نقد و آسیبشناسی وضعیت صداوسیما با حضور برجی و یامینپور؛
لبنان/ منتقد را حذف میکنند/ اتاق فکرها کاریکاتوری است
روانشناسها مثال خوبی دارند که دلم میخواهد به آن دقت کنید. میگویند یک روز روانشناسها جمع شدند و عدهای را آوردند و گفتند این آجرها را بگذارید روی هم و بعد هم گفتند حالا خرابش کنید. آنها این کار را کردند. بعد گفتند بروید و عده دیگری را آوردند و گفتند ده دلار میدهیم که این آجرها را بگذارید روی هم و بعد خرابش کنید. آنها آجرها را گذاشتند روی هم و بعد خراب کردند و ده دلارشان را گرفتند و رفتند. بعد عده دیگری را آوردند و گفتند 100 دلار بگیرید این کار را بکنید. آن وقت هر سه گروه را آوردند و از آنها پرسیدند: «چرا این کار بیهوده را برای چه انجام دادید؟ چرا یک مشت آجر را روی هم چیدید و بعد هم خراب کردید؟»
نتیجه بسیار جالب است! گروه اول که مفت و مجانی این کار بیمعنی را انجام داده بودند، بهشدت از کار خود دفاع کردند! چرا؟ چون توجیه منطقی و عاقلانه برای کارشان وجود نداشت و میدانستند کار بیهوده و احمقانهای را انجام دادهاند و لذا از کارشان دفاع میکردند، اما آنهایی که پول گرفته بودند، گفتند پول گرفتیم و انجام دادیم. آن گروهی که پول نگرفته بودند، هی استدلال میکردند که این ورزش است و میشود تمرین کرد و... وقتی یک کار احمقانه صورت میگیرد، شما باید کلی دنبالش راه بیفتی و از آن دفاع کنی.
الان یک سال است که سازمان دارد دائماً از کارهایش دفاع میکند. سریال ساختمان پزشکان پخش میکند، بلافاصله میآید و از آن تقدیر میکند. خندهبازار درست میکند، پشت سرش میآید تقدیر میکند، از این قشر تقدیر میکند، از آن قشر تقدیر میکند، بعد بیانیه میدهد و میگوید ما میخواهیم این کار را بکنیم، ابلاغیه میدهد. یعنی معلوم است که سیاستها، سیاستهای احمقانهای است. هم آنها میدانند و هم مردم که دلیل ندارد آجرها را روی هم بگذاری و خراب کنی، آن هم مفت و هی دنبال این میدوند که از ظرفیت رسانه، برای تبلیغات خودشان استفاده کنند.
وضعیت آشفته صداوسیما از حیث مدیریت، تولید و انتقال پیام آنقدر بغرنج شده که برخی معتقدند این رسانه قافیه را در کارزار رسانهای و جنگ نرم کاملاً باخته است و عملاً نیز نه تنها برنامهای برای اصلاح این روند وجود ندارد، بلکه مدیران سیاسی و غیر فرهنگی این رسانه با اصرار بر اشتباهاتشان، دائماً ذائقه مخاطب را نازل میکنند. ضعف نظارت در قبال بودجه سالینه هزار میلیارد تومانی و انواع درآمدهای جانبی و نبود قانون جامع اداره صداوسیما نیز بر ادامه این روند دامن میزند.
رجانیوز در میزگردی با حضور رضا برجی و وحید یامینپور به تفصیل به آسیب شناسی، نقد و راهکارهای برون رفت رادیو تلویزیون ایران که با بودجه بیت المال اداره میشود، پرداخت.
هر جا جنگ و نا آرامی هست رضا برجی را هم میشود آنجا دید. خودش میگوید در 40 جنگ با دوربینش حضور داشته است وهمه آنها راضبط کرده است. حرفهایش همان شیرینی فریمهایش را دارد. جوان بوده که پایش به جنگ باز می شود ودر میانه جنگ با مرادش شهید سید مرتضی آوینی آشنا می شود؛ از او که سخن می گوید، از خود بیخود میشود، از مرتضی شنیدنش را به وقت دیگری وامی گذاریم. دلش از صدا وسیما و خصوصا خبر نگارانش خون است.
وحید یامینپور نیز دانشجوی دوره دکترای حقوق است که چند سال در صداوسیما تولید برنامه کرده و برنامه موفق دیروز امروز فردا را که نقش مهمی در روشنگری داشت، در دوره فتنه روی آنتن برد و اکنون نیز بهطور جدی در نوشتهها و گفتههایش به اصلاح صداوسیما اصرار دارد.
متن کامل این میزگرد خواندنی در سه بخش منتشر شد:
در ادامه مهمترین مباحث مطرح شده در این میزگرد را میخوانید:
رضا برجی با یادآوری سالهای 64، 65 که در صدا و سیما بوده و جنگ را هم تجربه کرده است، گفت: باید بررسی کرد که خون دلهای مرتضی آوینی چه بود و چرا میگفت تلویزیون در مورد جنگ بهجای تبلیغ، ضد تبلیغ میکند.
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
چگونه بی بی سی افول می کند؟»
90/7/6 11:9 ع
بی بی جیغ!
مستند بی بی سی را دیدم. کار بزرگمهر شرف الدین، سردبیر سابق چلچراغ و نویسنده رادیو و تلویزیون ایران. چرا برایم مهم است که چه کسی کار را ساخته است؟ پاسخ دقیقاً به وضعیت روانی گردانندگان امروز بی بی سی مرتبط است.
من فعالیت بی بی سی فارسی را در حدود 3 سال اخیر به سه دوره تقسیم می کنم:
دوره اول: از بدو تاسیس تا انتخابات ریاست جمهوری 88؛ دورانی حدودا شش ماهه که بخش فارسی بی بی سی نشانه های پروفشنال یک رسانه ی باسابقه را در خود دارد. جذاب است و ظاهرا بی موضع. تم اصل آن را فرهنگ عمومی و دلبستگی های رایج طبقات متوسط شهری شکل می دهد: موسیقی، سینما، ورزش، مستند های علمی، حرف های روشنفکرانه، ژست های نخبگانی و لبخند... مقابله با چنین رسانه ای از توان تمام رسانه های ایدئولوژیک خارج است. مخاطب را خلع سلاح می کند و رقیب هیچ دلیل روشنی برای تخطئه و مواجهه با آن ندارد.
دوره دوم بی بی سی از آغاز اغتشاشات تا پایان سال 88 را در بر می گیرد. بی بی سی کم کم به یک رسانه ی سیاسی با موضعگیری های روشن ضد جمهوری اسلامی بدل می شود. رنگ فرهنگی اش کمرنگ می شود و لحن های ملایم و لبخندها جایشان را به ضرب آهنگ شتابنده ی موضعگیری های پیاپی می دهند. بی بی سی در این دوران نه ماهه، کاملا در دایره ی مطالبات یک طیف سیاسی معترض و معاند با نظام قرار می گیرد. هویت این شبکه دولتی انگلیس به سرعت تغییر می یابد و حتی بخش های هنری هم در سایه مواضع سیاسی شبکه معنا می یابند. ولی بی بی سی در این نه ماه همچنان بی بی سی است. یعنی یک شبکه رسانه ای حرفه ای که تند ترین مواضع سیاسی اش را با رعایت تمام ظرافت های ارتباطی منتقل می کند. نشانه های عقل ارتباطی و فهم رسانه ای هنوز هویداست و همین دقت رسانه ایست که بارها رسانه های ما را به دردسر و واکنش متقابل وا می دارد.
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]