سفارش تبلیغ
صبا ویژن







کیسه پلاستکی پر از آب در دست داشت. چادرش را محکم با دندان گرفته بود.  راه که می رفت به چپ و راست می رفت معلوم بود پاهایش درد دارند. خواستیم بریم کمکش کنیم اما زیبایی و هیبت آن پیرزن ما را میخکوب کرده بود و به  او زل زده بودیم. فهمید نگاهش می کنیم معذب بود. هفت هشت سنگ قبر را شست و دست کشید. کمی اب ته کیسه  ماند به روی آخرین قبر ریخت.  سرمای بهمن ماه باعث نشد کوتاه بیاد . همه را دست میکشید و فاتحه می خواند. بالای اخرین مزار نشست. از ساکی که همراه داشت مفاتیح و قران در آورد. فهمیدیم آنجا مزار پسرش است. چون دعا می خواند و مثل مادر گریه می کرد....

 

میدانی از این مادران آن پسران بار می ایند. الجار ثم الدار..



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی