سفارش تبلیغ
صبا ویژن







پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آستانه فرارسیدن روز عرفه، روایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از انجام اعمال روز عرفه در کنار خانواده در ایام نوجوانی‌شان را منتشر کرد. این خاطره در قالب کلیپ صوتی «عرفه‌ای در کنار مادرم» تهیه و تدوین شده است.
رهبر انقلاب این خاطره را در جریان گفت‌وشنود با جمعی از جوانان و نوجوانان در تاریخ 1376/11/14 بیان کرده‌اند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/27795/smpf.jpg

یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بجا آوردم. اعمال آن روز، طولانی هم هست - لابد آشنا هستید؛ خیلی از جوانان با آن اعمال آشنا هستند - چند ساعت طول میکشد. اعمال، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع میشود و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شاید تا نزدیک غروب - روزهای نه چندان بلند - به طول میانجامد.
آن وقت من یادم است که با مادرم - چون مادرم هم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود - میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود - منزل ما حیاط کوچکی داشت - آن‌جا فرش پهن میکردیم - چون مستحب است که زیر آسمان باشد - هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الان در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم. هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]

     رویش نیوز نوشت:

    آنچه در ادامه می آید، انشای دختری 10 ساله است که در مورد هفته دفاع مقدس نگاشته شده است. صداقت کودکانه و پاکی ایمان از لابلای کلمات می درخشد.

    در سال 1359 هجری شمسی و در روز آخر شهریور، دشمنان اسلام به کشور ما حمله کردند. دشمنان به خیال خودشان فکر می کردند که می توانند سرزمین ایران را بگیرند. آمریکا و ابر قدرت های خونخوار شخصی مثل صدام را که یک انسان پست و بی دین بود را علیه ایران آماده حمله کردند. آن ها اسلحه و بمب های زیادی به صدام برای حمله به ایران دادند. اما نمی دانستند مردان و زنان دلیرایرانی، همچون عموهای شهیدم اکبر و محمد و ابوالفضل فخفوری، جلوی توپ و تانک آنها با ایمان به خدا می ایستند. وقتی محرم می شود در روضه ها که می روم و روضه حضرت اباالفضل (علیه السلام) را می خوانند به یاد عمویم می افتم. وقتی دوستان و آشنایان به عمو ابالفضل که شانزده ساله بود می گفتند که پدر و مادرت گناه دارند، دو شهید داده اند، تو دیگر به جبهه نرو، او در جواب می گفت: اگر من به جبهه نروم ناموس شما به دست نامحرم می افتد!

    پدرم می گوید چند روز بعد از شهادت محمد -که شهید دوم خانواده بود- عمو ابالفضل به همراه سردار شهید حسین خرازی برای عرض تسلیت به منزل ما آمدند. با اینکه مرخصی عمو اباالفضل بعد از عملیات طولانی بود، مادر بزرگم میگویند هنوز 10 روز از مرخصی اش نگذشته بود که پیش من آمد و کنارم نشست و گفت مادر می خواهم به جبهه بروم، گفتم هنوز که مرخصی تان تمام نشده است. گفت اگر شما بگویید نرو، نمی روم اما من در جبهه، امدادگر هستم و اگر نروم چند تن از جوانان مردم مثل جوان شما شهید می شوند، اجازه بدهید زودتر بروم، و مادر بزرگم می گویند خدا به همراهت و ایشان زود خود را به جبهه می رسانند و دو ماه بعد هم شهید می شوند، درست مثل حضرت اباالفضل که تا آخرین ذره جانشان تلاش کردند تا آب را به خیمه ها و به کودکان تشنه کام برسانند.

    مادرم می گوید هیچ کس از درد دل مادربزرگ خبر ندارد. من میگویم چرا، می گوید عزیزم باید مادر بشی تا بفهمی از دست دادن 3 پسر چه داغی دارد! من کمی می فهمم ولی کمی هم نمی فهمم. بعضی وقت ها از صدا و سیما می آیند تا با مادر بزرگم مصاحبه کنند، پدرم به آنها می گوید حاج خانوم نمیتونن صحبت کنند و از یادآوری آن روزها حالشان بد می شود. با این حال برایم کمی عجیب است که چرا هیچ وقت مادربزرگم نمی گوید کاش پسرهایم شهید نمی شدند. همیشه می گوید وظیفه آن ها بوده و پسرهایم فدای انقلاب و اسلام...

    مادربزرگ من فقط یک برادر داشتند که ایشان هم شهید شدند، شهید سید رضا بحرینیان. مادر بزرگم می گویند خدا از ما قبول کند  و ما به خاطر وجود این شهیدان و این پدر و مادران بزرگوار هفته دفاع مقدس را گرامی می داریم.

    اما من از بعضی اتفاق ها در زمان کنونی نیز تعجب می کنم. مثلا وقتی در خیابان های شهر می بینم که زنان و دختران حجاب خوبی ندارند و آن را رعایت نمی کنند ناراحت می شوم، چون عموهای من برای حفظ اسلام و ناموس ایرانی ها به جبهه رفتند و نباید در مقابل خون آن ها بی حجابی در شهر وجود داشته باشد.

    پدرم می گوید اگر آمریکا و دشمنان اسلام باز هم به ایران حمله کنند، مردم با ایمان ایران جلوی آن ها می ایستند و نمی گذارند یک وجب از خاک ایران به دست دشمنان بیفتد.

    این بود انشای من برای هفته دفاع مقدس.

    فاطمه فخفوری- کلاس پنجم

    5/7/93

    ............

    اما نامه ای کوتاه به فاطمه...

    به راستی که قلم ها در مقابل این همه صبر و استقامت و مظلومیت خشک می گردند و پایمان می لنگد آن هنگام که شاهد ایستایی سرو گونه شما عزیزان در برابر طعنه های دوستان ناآشنا و دشمنان مغرض می باشیم؛ استقامتی که با هیچ طوفانی در هم نخواهد شکست و هیچ تبر به دستی یارای قطع شجره طیبه آن را نخواهد داشت.

    سالها می گذرد و تمام آسایش، آرامش و امنیتی که در دل های ما جاری است حاصل لحظه لحظه بی خوابی های مادرانه در فراق فرزندان و ناله های خواهرانه در جدایی برادران و تحمل بی تابی های فرزندان بدون سایه سر بوده است؛ امنیتی که در وزش نسیم صبحگاهی، تابش نور خورشید در لابلای برگ درختان بر روی گل های شقایق و حرکت آرام ابرها در آسمان شهرمان پدیدار است.

    فاطمه جان! انشایت را که پر بود از سادگی و معصومیت کودکانه خواندیم و به عنوان اصحاب رسانه با تو و عموهایت عهد می بندیم که یاد و نام شهیدانمان را آنچنان بر خاطر دلهایمان حک کنیم که در جوهر قلم هایمان پدیدار گردد.

    با تو و عموهایت عهد می بندیم که برای بیداری و آگاهی مدیرانمان از تلاش باز نایستیم.

    با تو و عموهایت عهد می بندیم که آرامش نفس ها و زندگی هایمان را قدر بدانیم و شهید گونه زندگی کنیم.

    اما از تو و عموهایت نیز می خواهیم که برایمان دستی بر دعا بلند نمایید و برای دلهای غفلت زده و پریشانمان دعا کنید، دعا کنید که خداوند به زنان عفت و به مردانمان غیرت، به جوانانمان بصیرت و به کودکانمان سلامت عطا نماید، دعا کنید تا برای آمدن مصلح کل تمام تلاشمان را انجام دهیم و نگذاریم که خون عزیزانتان و عزیزانمان به جز آبیاری شجره طیبه اسلام، در جای دیگری به هدر رود.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]
    <      1   2   3      
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی