سفارش تبلیغ
صبا ویژن







امام خامنه ای»
90/10/19 1:1 ص

بسم الله/ هو المصوّر
عکس.ن: چهره دلربای رهبرم، حضرت ماه، “امام سید علی حسینی خامنه ای” تقدیم به عاشقانش…
السید القائد، سماحة الإمام سید علی الخامنئی (حفظه الله)
Ayatollah Ali Khamenei, Supreme Leader of the Islamic Repablic of Iran
پ.ن: + این هم هدیه ویژه عکاس مسلمان به شما؛ با کلیک بر روی عکس یا علامت [+] می‏توانید سایز بزرگ و فایل اصلی آن را دریافت کنید + لازمه بدونید این عکس اولین چهره نگاری حقیر از سیمای نورانی امام خامنه ای (حفظه الله) در رمضان سال 1385 است که در دیدار ایشان با منتخبان دانشگاه‏های کشور در حسینیه امام خمینی (ره) به ثبت رسیده است…

دل.ن: دلم به طرّه زلفت، به گوشه آن لبخندت خوش است… یا ایها العزیز


  • کلمات کلیدی :
  • بسم الله/ هو المصوّر
    عکس.ن: هفته گذشته از منبعی آگاه و مطلع شنیدم، این سه نفر (مشایی، هاشمی، خاتمی) در جلسه ‏ای محرمانه و خصوصی به اجماع نظر و ائتلاف رسیدند، آنهم نه برای برگزاری انتخابات آرام و عادی… بلکه برای ایجاد فتنه ای جدید و بلوا و آشوبی بزرگتر از فتنه 88… نمی‏دونم به خاطر دارید؟ امام خامنه‏ ای بارها بعد از فتنه 88، با این مضمون فرمودند: “به گوش باشید که فتنه جدید و بزرگتری در راه است“… یعنی این زنگ خطری برای ما… أین عمّار؟… خدا به خیر کنه.

    دل.ن: ای کاش… در کلاس درس خط زندگی به جای “درشت” نوشتن، “درست” نوشتن را تمرین کنیم…


  • کلمات کلیدی :
  • مهدیه....»
    90/10/5 5:55 ع

    بسم الله/ هو المصّور

    عکس.ن: سال هشتاد و شش که بهمراه همسرم به سوریه مشرّف شدیم، غیر از توفیق غبارروبی، سعادت عکاسی از نماهای مختلف حرم و ضریح مطهر حضرت رقیه خاتون (س) نصیبم گشت… آن شب فراموش نشدنی، وقتی مشغول غبارروبی و عکاسی بودیم، در کمال تعجب دختری سه ساله، کشان کشان و سینه خیز بهمراه خانمی جوان وارد حرم شد، دخترکی خوشرو و بشّاش که زود با همه اُنس می‏گرفت… نامش “مهدیه” بود و مرا عمو صدا می‏کرد و می‏خواست عکسش را بگیرم، در اثنای عکاسی از نماهای داخلی حرم گاهی در کادرم سرک می‏کشید و وقتی می‏فهمید عکسم را خراب کرده می‏زد زیر خنده… مادرش می‏گفت خیلی کوچک‏تر که بود نمی‏دانم چطور بیکباره “فلج” شد، کلی دکتر عوض کردیم، بارها عمل جراحی شد، اما هیچ پزشکی نفهمید چرا این طفل فلج شده و دوا و درمان‏ها هم مؤثر نبود… مادر مهدیه می‏گفت نذر کردم چندشبانه روز دخترم را به ضریح سه ساله ارباب “دخیل” ببندم و دعا بخوانم و شفای او را از حضرت رقیه (س) بگیرم… نیمه‏های شب وقتی که غبارروبی و کار عکاسی‏ام به پایان رسید، کمتر از ساعتی نزدیک ضریح بخواب رفتیم… با صدای قرآن اذان صبح و عمو عموی مهدیه از خواب شیرین بیدار شدم، مهدیه کوچک با همان زبان کودکانه و شیرینش می‏گفت عمو وقتی شما خواب بودید یه دختر کوچولویی مثل خودم با اینکه درها بسته بودند وارد حرم شد، اومد نزدیک ضریح و به من سلام کرد و گفت هر وقتی به من سلام کنی منم میگم سلام مهدیه و گفت مهدیه جان من همه حرف‏های تو و مامانتو می‏شنوم، همیشه پیشم بیا و با من حرف بزن…
    پ.ن1: می‏گویند یلدا بلندترین شب سال است؛ معلوم است چون هنوز شام غریبان ندیده‏اند… من انار که می‏خورم، دست و صورتم سیاه می‏شود، تو سیلی که می‏خوری…


  • کلمات کلیدی :
  • بسم الله/ هو المصوّر
    عکس.ن: دیگر اصلاحات شرحی لازم ندارد، آن هم اصلاحات دروغین! از باقیمانده آن جز بوی گَند و تعفن هم چیزی به مَشام نمی‏رسد…

    *پ.ن: از “فتنه” میشه گذشت؟ از خون شهدا چی؟ با این همه سیاهی و ننگ، به نظر شما حضور “اصلاح‏طلبان” در انتخابات آتی مجلس شورای اسلامی رو چطور میشه توجیه کرد؟ اصلاً حضوری در کار هست؟

    دل.ن: هرگز در “دسترس” نبودیم… چه آن روزها که دست دوستانم را گرفتی و تا آسمان بردی و چه این‏روزها که دست از تو شسته‏ایم و نشسته‏ایم… و این خاک “آنتن” نمی‏دهد…


  • کلمات کلیدی :
  • بسم الله/ هو المصوّر
    عکس.ن: گذشته تا به امروز “محمد نوری زاد” را که می‏نگری چیزی جز دویدن برای چهره شدن، “شُهرت” و بازی داده شدن نمی‏بینی و جاهلانه هنوز با نامه‏نگاری‏ها به اینکارش ادامه می‏دهد. نمونه‏اش همین عکس که سال 87 گرفتم؛ دوان دوان به جلوی درب خروح رسیدن، با جناب وزیر وقت ارشاد دولت نهم و اصولگرا دست دادن، دست وزیر رو محکم گرفتن و فشار دادن، جلوی وزیر دولا راست شدن و حرف‏های چاپلوسانه و پاچه خوارانه و اینکه سلام مرا به آقای احمدی نژاد برسانید و خواهش کردن برای اینکه بازیش بدهند و خدا رو شکر حاج حسین آقای صفار اهل این بازی‏ها نبود… و چه زیبا فرمود مولایم امیرالمؤمنین علی (ع) که جاهل را نمی بینی مگر در افراط یا تفریط.
    پ.ن: بعد از مراسم ظهر عاشورای فکه، با اینکه میثم عزیز در راه بازگشت از نامه جدید نوری زاد برامون گفت و یاد این عکسم افتادم، هر چه با خودم کلنجار رفتم نتونستم با خودم کنار بیام که توی این حال و هوای محرم و عزاداری برای این چاپلوسِ بدنبال شُهرت عکسنوشتی منتشر کنم، اما وقتی جمعه عصر فیلم این متظاهر رو دیدم به این نتیجه رسیدم که گفتن خاطره کوتاه منم از این شخص راه گم کرده خالی از لطف نیست…
    خدایا، بارالها آخر و عاقبت ما را ختم به خیر و نیکی کن …


  • کلمات کلیدی :
  • <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی