جز شمشییر و سپر و آه چیزی در بساط نداشت

فرمود: _{(صلی الله علیه و اله)} شمشیرت را نگه دار، سپرت را بفروش برای فاطمه

فاطمه جبران کرد....سپر شد برای علی...برای ولایت...برای خدا

چقدر درد مگر جا می شود در یک کوچه؟!

و چقدر اشک مگر جا می شود در یک چاه؟!

الهی بشکند دست مغیره

شام ماهی بود؛ خندید و گفت:

"حالا که ما این ماهی‌ها را می‌خورم، یک روز هم این ماهی‌ها منو می‌خورند!!"

آخرین عملیاتی که رفت، آبی بود طرفهای شرق دجله!

در لحظات آخر عملیات بدر، مهدی آرپی‌جی7 بر دوش؛ گلوله‌ای بر سرش می‌خورد و سخت مجروح می‌شودفرمانده‌ی رشید به قایق آورده می‌شود؛ قایق غرق در خون باکری از ساحل جدا می‌شود! علیرضا قایق را به عقب بازمی‌گرداند...اما در میان راه؛ گلوله باران می‌شوند و در آخر موشکی زوزه کشان؛در دل قایق بر پیکر نیمه جانش می نشیند ...مهدی می رود تا ماهی ها نوش جانش کنند.

مادر بعد از شهادت مهدی لب به ماهی نزد...