تهمینه در آغاز هنگامى که مى خواهد خود را به پهلوان ایرانى رستم معرفى کند، همان گونه که از خاندان نامى خود یاد مى کند، از حجب حیا و حجاب دخترانه خود مى گوید، و بر آن مى بالد. و این چنین عفاف را براى دختران هم طراز خانواده خوش نام مى داند.
یکى دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم
بگیتى ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکیست
کس از پرده بیرون ندیدى مرا
نه هرگز کس آوا شنیدى مرا
او حجاب و عفاف را براى همه زنان ضرورى مى داند. به طورى که درباره خود مى گوید:
تراام کنون گر بخواهى مرا
نبیند جزین مرغ و ماهى مرا
تهمینه با آنکه مى گوید: «تر اام کنون گر بخواهى مرا» اما با این وجود خود را تسلیم رستم دستان نمى کند. پهلوان دلیر ایرانى به شیوه مرسوم موبد را به سوى دربار شاه سمنگان مى فرستد. موبد رسما تهمینه را براى یل ایرانى از پدر خواستگارى مى کند. و این چنین تهمینه با حضور موبد، پدر و دیگران و با عهد و آیین مرسوم به سوى همسر خود مى رود.
بفرمود تا موبدى پر هنر
بیاید بخواهد ورا از پدر
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
بسان یکى سرو آزاد شد
بدان پهلوان داد آن دخت خویش
بدان سان که بودست آیین و کیش
بخشنودى و راى و فرمان اوى
بخوبى بیاراست پیمان اوى
چو بسپرد دختر بدان پهلوان
همه شاد گشتند پیر و جوان
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]