سفارش تبلیغ
صبا ویژن







ماجرای مصرف!»
89/6/1 5:27 ص

می‌خواست بره عمره دانشجوئی... اما اینجور که خودش می‌گفت منصرفش کرده بودن. گریه می‌کرد و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. ندیده بودم یک مرد! جلوی چشم دوستاش اینطور گریه کنه. معلوم بود بدجور دلش شکسته...

هرچقدر بچه‌ها ازش پرسیدن که چرا خانوادت مخالفت کردن بری عمره، هیچ حرفی نزد. اما با من که این حرف‌ها رو نداشت. ندارتر از این حرف‌ها بودیم با هم!

بالاخره یه جای خلوت گیرش آوردم. دو سه روزی از گریه‌هاش می‌گذشت. بهش گفتم نگفتی پسر؟! چی شد که منصرفت کردن؟! آهی از عمق وجود کشید و گفت: بی‌پولی سید! بی‌پولی!

- ای کاش داشتم بهت قرض می‌دادم می‌رفتی...

- نه سید! راضی به قرض نیستم. چون میدونم حالا حالاها نمی‌تونم پسش بدم!

- تو که عمره دانشجوئی برات خرج اولیه‌ای نداره! بار مالی‌ای به دوش خانوادت نمی‌گذاره که!

کمی سکوت کرد! باز هم آه سردی کشید و گفت: تو اگر بری، دست خالی، بی سوغاتی برمی‌گردی؟!

فکر که کردم، دیدم راست می‌گه! البته!

از اون روز ذهنم مشغول بود. دائم به این سوال فکر می‌کردم که چرا باید سنت‌های حاکم بر فرهنگ ملّت ما چنان با مصرف‌گرائی و مصرف‌زدگی آلوده شده باشه که این جوان، شرم داشته باشه از این که بره مکه و دست خالی برگرده!

حالا از سفر زایرتی- تجارتی حج که بگذریم، امور خیلی واجبتری در جامعه ما هست که به خاطر سنت شدن مصرف! – بخوانید مصرف‌زدگی- معطل مانده! چقدر جوان مجرد می‌شناسم که یا به خاطر نداشتن پول کافی می‌ترسد از عروسی، که مبادا نتوانند مراسمی درخور و شایسته بگیرند که دهان آشنایان را به اصطلاح ببندد! یا پولشان برای خرید طلای عروس و خرید عقد امثالهم کفایت ندهد! با این وضع اقتصادی هم اگر بخواهد پول کافی جمع کند باید زمانی ازدواج کند که دیگر نه نیاز جنسی‌اش مثل سابق است و نه نیاز روانی‌اش، و ازدواج برای چنین آدمی می‌شود یافتن یک آشپز خوب که پرستار بچه قابلی هم باشد!

از آن بدتر اوضاع دختری است که باید برای ازدواج منتظر بماند تا پدرش پس از پرداخت اقساط مربوط به عروسی خودش و خرید خانه و سایر مخارج زندگی، تازه فرصتی پیدا کند که پولی جمع کند برای جهازیه دختر دلبندش! که مبادا دخترکش به خاطر نداشتن چهارتا کاسه بشقاب بیشتر و یا ساید‌بای‌ساید نبودن یخچالش در مقابل خواهر شوهر احساس سرشکستگی کند!

به راستی آیا چنین مسائلی حقیقتا رسم و سنت ما ایرانی‌ها بوده؟! من که اینطور فکر نمی‌کنم! اما متاسفانه امروزه مصرف‌گرائی و مصرف‌زدگی به سنتی زشت و کریه برای جامعه ما مبدّل شده و بسیاری از اختلافات امروزین به خاطر وابسته بودن آبروی چندین و چندساله و جایگاه اجتماعی ما به مصرف ماست!

این در حالی است که چنین سنتی هرگز در رفتار امامان ما شیعیان جایگاهی نداشته و رفتار پیامبر ما نیز موید چنین رفتاری نیست! پیامبری که وقتی به خانه‌ی دخترش وارد می‌شود و پرده‌ی رنگین نوئی در خانه‌ی او می‌بیند، از منزل او می‌رود و چند لحظه بعد که فاطمه‌ی دلبندش کسی را به دنبال او می‌فرستد، می‌آید و وقتی از نبودن پرده مطمئن می‌شود وارد منزل عزیزترین کسانش می‌شود.

پیامبری که می‌فرماید: لا صرف فی الخیر کما لا خیر فی الصرف. مصرف در جمله کارهای خیر نیست، چنانکه خیری در مصرف نیست!

با وجود چنین رهنمودی چرا همچنان مصرف در صدر وظائف یک ایرانی است؟! ایرانی‌ای که به طور متوسط 800 ساعت در سال کار می کند، و این در مقابل 1900 ساعت کار یک ژاپنی و 2200 ساعت کار یک کره‌ای یعنی هیچ! ایرانی‌ای که چند برابر آنها مصرف هم می‌کند! و تازه ادعا دارد باهوش‌ترین و برترین نژاد دنیا را هم دارد و الگو و اسوه فرهنگ است!

ایرانی‌ای که داعیه اسلامش گوش جهان را کر کرده اما از قرآن نشنیده که چه باید بکند. نشنیده که وقتی خداوند می‌خواست انسان را بیافریند، فرشتگانش به او گفتند: {می‌خواهی کسی را در زمین قرار دهی که در آن تباهی کند؟!} (مگر اسراف چیزی جز تباه کردن است؟! مگر ما نفتی که از دل زمین در می‌آوریم را چهار برابر سایر کشورهای دنیا تباه نمی کنیم؟!)

خدائی که در سوره هود آیه 62 گفته است: {اوست که شما را از زمین آفرید، و آبادی آن را به شما واگذاشت!} حال آیا ما با مصرفمان، زمین را آباد می کنیم یا از میان می‌بریمش؟!

گیریم که پولش را داریم! آیا حق داریم هر جور دلمان خواست خرجش کنیم؟ آیا حق داریم با خرید و مصرف دائمی، هم زمین را نابود کنیم و هم خودمان را، و هم گرسنگان عالم را از کمک و یاری خود محروم کنیم؟! آیا به ما گفته نشده که سائل و محروم سهمی در دارائی ما دارند؟!

عزیزی را می‌شناختم که همسرش برای راحتی بانوی خانه، اجاق‌گاز فردار خریده بود! البته آن زمان هنوز اجاق‌گاز فردار مد نبود و خیلی‌ها نداشتند. سه یا چهار سال اجاق‌گاز هدیه همسرش را در زیرزمین نگاه داشت که مبادا کسی از فامیل، که تمکّن مالی چنین گازی را ندارد، نبیند و دلش نسوزد!

خاطرم هست زمانی که هنوز موز میوه اعیانی بود، مادرم نهی‌م کرده بود در ملاء عام موز بخورم! مبادا بچه یتیمی ببیند و نداشته باشد و دلش بسوزد...

چه شد آن فرهنگ اسلامی ما! عروسی می‌گیریم که چشم همدیگر را کور کنیم! حتی مکه که می‌رویم می خواهیم چشم دیگران کور شود از هدایای ما! فکرش را هم نمی‌کنیم که اگر دختری از نداری و فقر است که شوهر نمی‌کند و بعدها مفاسد جامعه زیاد می‌شود، ما هم به خاطر مایکروویو و ساید‌بای‌سایدی که در جهازیه دخترمان گنجاندیم در گناه جامعه سهیم هستیم!

شاید خداوند خواسته است ماه رمضان را در عین حال که مکنت مالی کافی برای سه وعده غذای کامل داریم، روزه بگیریم که همین را به ما بیاموزد، که گاهی باید ترمزی بر رویه بی‌رحمانه مصرف‌مان قرار دهیم و روزگاری چند از این خواب مصرف‌زدگی بیدار شویم.

خدا کند زمانی چشمانمان باز شود که هنوز دیر نشده است! خدا کند...!



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی