سفارش تبلیغ
صبا ویژن







وقتی می گوییم چیزی رسمی شده یعنی آن چیز درون شبکه ای ساختاری که علی الحساب بر مناسبات سیاسی و اجتماعی حاکم است و امور از کانال آنها به رسمیت شناخته می شود واقع شده است. اینکه چگونه  این ساختارها می شکند و ساختاری جدید سر بر می آورد را می توان در مباحث فلسفی کسانی چون دریدا ردیابی کرد. دریدا با ارائه مفهوم دیکانستراکشن در قامت فیلسوفی تمام عیار جلوه کرد متفکری که می توان او را فیلسوف روندها نامید. دیکانستراکشن، شالوده شکنی، ساختارشکنی یا واسازی اشاره به فرایند ریزش و رویش مستمر ساختارهاست. ساختارهایی که رسمی می شوند و سپس می لغزند و فرو می ریزند. هر ساختاری بر ستونی استوار می شود فلذا ریزش هر ساختاری مستلزم سست شدن ستون های آن است. در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی در دوره معاصر این ستون ها را در مفاهیمی چون سازندگی، اصلاحات و اصولگرایی  می توان باز یافت. اما چگونه ممکن است که مفهومی چون سازندگی دچار سستی شود؟ مگر سازندگی چیز بدی است؟ همینطور اصلاحات؟ مگر اصلاح کردن کار نا خوشایندی است؟ ( و احتمالآ چندین سال بعد باید بگوییم مگر پافشاری بر اصول چیز بدی بود؟) نه همه این مفاهیم (لا اقل در زمان خود)  تداعی کننده نوعی اقدامات مثبت اند. اما روند این تطورات گفتمانی را چطور می توان فهمید؟

مساله ای که همواره دور از نظر می ماند رابطه اعتباری و نه چندان محکم میان دال و مدلول است. پساساختارگرایی و ساختارشکنی از همین رابطه شل و ول میان دلالت کننده (دال) و دلالت شونده (مدلول) سر بر می آورد. دالی چون توسعه همان طور که می تواند بر ساختن ویرانه های پس از جنگ و توسعه اقتصادی دلالت کند می تواند بر مفاهیم دیگری چون توسعه سیاسی نیز دلالت کند. فلذا گروه های مخالف وضع موجود از این سیالیت بهره می برند و گوشزد می کنند که سازندگی و توسعه همواره به حوزه اقتصاد محدود نمی شود بلکه حوزه سیاست نیز نیازمند توسعه سیاسی است. واسازی و گسست میان رابطه دال توسعه و مدلول سازندگی سر آغاز شکل گیری گفتمانی جدید است. توسعه همچنان حفظ می شود ولی به جای کلمه سازندگی کلمه سیاسی جانشین می شود. از اینجاست که ساختار دولت سازندگی که بر ستون مفهوم سازندگی اقتصادی بنا شده فرو میریزد. با این تعبیر واسازی همان فرایند نقد است. منتقد یعنی کسی که همواره با خوانش مداوم یک گفتمان در صدد است تا گسست هایی را میان دلالت های مفهومی آن گفتمان پیدا کند. هیچ دالی به مدلول نهایی نمی رسد فلذا هیچ ساختاری به خود رحم نمی کند. نقطه قوت هر ساختار که عمود خیمه آن ساختار بود می شود بلای جان همان ساختار و مبدا رویش ساختاری دیگر. به این ترتیب سازندگی و توسعه مورد باز تفسیر قرار می گیرد و سنگ بنای دولت توسعه سیاسی و اصلاحات را می گذارد. حال با این چارچوب نظری می توان زوال دولت اصلاحات و پیدایش دولت اصولگرا را ردیابی نمود. مفاهیمی چون توسعه سیاسی، اصلاحات، مردم سالاری و شعاری چون ایران برای همه ایرانیان را در نظر بگیرید. اینها مفاهیمی هستند که علی الظاهر ساختار سیاسی دولت اصلاحات را بنا می کنند. دوباره بازیگوشی دال ها و مدلول ها آغاز می شود. جریان مخالف سوال می کند که اصلاحات به چه معناست؟ آیا نظام الیگارشیک و اشرافیت سالار و آقازاده محور نیز می تواند مصداق امور نیازمند اصلاح تلقی شود؟ آیا شعار ایران برای همه ایرانیان درباره روستانشینان بشاگرد نیز صدق می کند؟ باز تفسیر مفاهیم اساسی اصلاح طلبی منجر به پیدایش گفتمان تازه ای می شود که اتفاقا ستون خود را با واسازی و باز تعریف همان مبانی اصلاحات گرفته است. با این رویکرد به همان میزان که دولت اصلاحات مدیون شعار سازندگی است دولت اصولگرا نیز مدیون شعارهای اصلاحات است. گویا هر دولتی شعار دولت قبل را با تفسیر مجدد تکمیل می کند. با این تفسیر اصلاحات چیزی نیست جز همان سازندگی واسازی شده و اصولگرایی چیزی نیست جز همان اصلاح طلبی واسازی شده. هنگامی که مفاهیم بنیادین اصلاح طلبی مورد واسازی قرار می گیرند و منجر به پیدایش گفتمان جدیدی به نام اصولگرایی می شوند اشتباه ترین تاکتیک برای رقابت انتخاباتی پافشاری بر اصلاح طلبی به شکل کلاسیک و اتدوکس آن است. به همین دلیل است که سال 84 مصطفی معین علی رغم اینکه شعار رادیکالی چون ((دوباره می سازمت وطن)) سر می دهد و با اینکه در قامت یک اصلاح طلب کت و شلواری وارد میدان رقابت می شود نمی تواند آرا را متوجه خود کند. چرا که پافشاری بر مفاهیم اصلاح طلبانه ای که مورد واسازی و لرزش قرار گرفته اند کار ساز نیست. معین نمی تواند بر ستون لرزانی که هشت سال در معرض نقادی و باز تفسیر بوده است دوباره خیمه ای از اصلاح طلبی بنا کند.

در میان دولت های گذشته دولت اصلاحات شعاری ترین و پر قیل و قال ترین دولت ها بوده است غافل از اینکه اتفاقا هر دولتی که بیشتر حرف بزند و بیشتر شعار بدهد بیشتر گزک به دست مخالفین خود می دهد چرا که دال های فروان تری برای بازتفسیر انتقادی می آفریند. تمام شعارهایی که دولت مستقر بدهد می تواند توسط جریانات مخالف به کمین نشسته مورد استفاده قرار گیرد. مفهوم اصولگرایی نیز از روند ساختارشکنی مستثنی نیست. شاهد مثال برای این اتفاق تمایل زیاد برخی جریانات و افراد در به کار گیری عبارت ((اصولگرای اصلاح طلب)) بود. همچنین سخنی که میرحسین موسوی در مناظرات تلویزیونی چندین بار بر زبان آورد. اینکه وی خود را اصلاح طلبی می داند که همواره به اصول مراجعه می کند به این معناست که مفهوم اصولگرایی دال شناوری است  که حتی توسط  اصلاح طلبی چون موسوی نیز می تواند به شکلی متفاوت فهم و مصادره شود. پدیده موسوی در سال 88 را می توان با همین رهیافت ثمره دیالکتیک اصلاح طلبی و اصولگرایی دانست و رای نسبتا بالای موسوی (چهارده میلیون رای) را باید در همین راستا تحلیل نمود. در این دوره کروبی با اصرار بر اصلاح طلبی از نوع کلاسیک با چهار سال تاخیر همان نقش مصطفی معین را ایفا می کند. فلذا اصلآ عجیب نیست که از آرای باطله نیز جا می ماند.رضایی نیز بازتابنده روایتی رسمی از اوضاع بود. آرای پایین کروبی و رضایی را می توان از این حیث فهم نمود. ضمن اینکه مواجهه احمدی نژاد و موسوی به مثابه تقابل دو روایت غیر رسمی فضایی به شدت دو قطبی ایجاد نمود اما هنوز برای فروریختن ستون اصولگرایی از نوع احمدی نژادی آن کمی زود بود. موسوی می توانست از بیست سال در حاشیه بودن خود و همچنین با روایت جدیدش از اصولگرایی و اتخاذ همین شیوه نوین پیروز نهایی انتخابات سال 92 باشد. گویی گفتمان موسوی نوزاد زودرسی بود که می بایست چهار سال دیگر متولد می شد تا بتواند اصولگرایی احمدی نژادی را دچار لغزش کند. موسوی در بدایت امر با نشان دادن چهره ای مستقل از خود و بیان شیوه نوین اصولگرایی و روایت غیر رسمی اش از اوضاع وارد شد ولی کم کم به آغوش روایت رسمی تاریخ مصرف گذشته اصلاح طلبی بازگشت. موسوی علاوه بر عجله در کاندید شدن و ارجاع به روایت رسمی اصلاح طلبی کلاسیک اشتباه سومی نیز مرتکب شد و آن هم اینکه با نپذیرفتن نتیجه انتخابات و قیل و قال انرژی پتانسیلی را که می توانست دوباره در چهار سال آینده آزاد شود را در کف خیابان ها تخلیه کرد. نگارنده بر این اعتقاد است که موسوی واقعآ نتوانست شکست خود را باور کند چرا که با خود می اندیشید همه چیز برای رئیس جمهور شدن او آماده بود. سال ها در حاشیه بودن اش، روایت غیر رسمی اش، واسازی مفهوم اصولگرایی و ریختن رای اصولگرایان و اصلاح طلبان به سبد خود و ارائه چهره مستقل اش تمام عناصر لازم برای پیروزی را فراهم آورده بود ولی همان طور که ذکر شد جنین زود رس نمی تواند سریع تر از زمان مقدر شده توسط طبیعت متولد شود نکته ای که به نظر می رسد اصولگرای اصلاح طلبی چون قالیباف خوب آن را دریافته بود. فلذا خودش را وارد معرکه نکرد. ضمن اینکه احمدی نژاد با هوشیاری تمام هنوز وجهه غیر رسمی و مخالفت با ویژه خواری را حفظ کرده بود و از در افتادن به روایت رسمی مصون مانده بود. احمدی نژاد  پس از گذشت پنج سال از ریاست اش بر جمهور هنوز با دوری جستن از ادبیات ثقیل و قلمبه سلمبه سیاسی و حکومتی و با ذکر عباراتی عامیانه و و رایج در کوچه و بازار، سعی بر حفظ موقعیت غیر رسمی و حاشیه ای خود دارد. پیش بینی من این است که طبق رهیافت مذکور در این یادداشت، رئیس جمهور آینده هر که باشد از باز تفسیر مفهوم شناور و معلق اصولگرایی سر برخواهد آورد اما با گذر از اصولگرایی ارتدوکس احمدی نژادی و برساخت اصولگرایی نوینی که  احتمالآ وجهه ای منتقدانه نسبت به هشت سال گذشته دارد و شخصیتی تلفیقی شبیه موسوی و قالیباف آن را نمایندگی می کند. همان طور که مصطفی معین در سال 84 با اصرار بر اصلاحات کلاسیک نتوانست رای بیاورد در سال 92 نیز جلب آرای عمومی با اصرار بر اصولگرایی کلاسیک احمدی نژادی امری ناشدنی به نظر می رسد چرا که ساختارهای گفتمانی خواه ناخواه دچار واسازی می شوند. این امر درباره احمدی نژاد مصداق بیشتری دارد چرا که کوچک ترین رفتار و گفتار او و حتی تک تک کلمات او زیر ذره بین موافقان و مخالفانش قرار دارد.

علی رغم اینکه گفتمان زودرس ((اصولگرای اصلاح طلب)) در کسب آرای عمومی شکست خورد ولی احتمالآ این نوزاد زودرس در انتخابات سال 92 در قامت فرد دیگری که همان سخنان را به شکلی متفاوت بر زبان می آورد متولد خواهد شد. به نظر می رسد که واسازی مفهوم اصولگرایی کلاسیک بدان شکل که موسوی در پی آن بود و توانست با آن تاکتیک چهارده میلیون رای را به خود جلب کند تاکتیکی سوخته و از بین رفته باشد و کاندید آینده ای که خواهان پیروزی است می بایست به نحو دیگری اصولگرایی را مورد باز تفسیر و تلفیق قرار دهد. شاید به همین دلیل است که قالیباف دیگر از عبارت اصولگرای اصلاح طلب استفاده نمی کند.

واسازی، آن طور که دریدا معرفی می کند امری است که مدام در حال وقوع است. هر جریان سیاسی، هر نظریه ای، هر گفتمانی، هر ساختاری و هر روایتی بر مفاهیمی محوری بنا شده است. آن هنگام که این مفاهیم محوری مورد پرسش و باز تفسیر واقع شوند رابطه دال و مدلول دچار گسست می شود. ساختار جدید از طریق پیوند دال های گذشته با مدلول هایی جدید تر بنا می شود. اصولگرایی که خود زائیده گسست در مفهوم اصلاح طلبی  بود در طی چندین سال حاکمیت و محک در عرصه اجرایی دلالت های به ظاهر محکمی پیدا می کند و البته به همان میزان که به نظر می رسد دلالت های نهایی اصولگرایی تعیین و مستحکم می شود به همان میزان مورد انتقاد و باز تفسیر بیشتری نیز قرار می گیرد. به تعبیر ابطال گرایانه هرچقدر کلمات به شکل مستقیم تری به مصداق خود ارجاع یابند نقد پذیرتر می شوند و قابلیت ابطال بیشتری می یابند.  فرایند دلالت چیزی جز یک اعتبار موقتی  میان دال و مدلول نیست و خیلی زود دیگرانی ظهور خواهند کرد که اصولگرایی را به نحو دیگری خوانش کرده و سنگ بنای گفتمان جدیدی را بر مبنای این خوانش جدید خواهند گذارد.

این یادداشت در رجا نیوز




نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی