در این چند سال اخیر که زمزمههای نهضت نرمافزاری و جنبش تولید علم کمکم فراگیر میشود، این سوال بارها برای بسیاری از افراد به وجود آمده است که بالاخره وظیفهی تولید علم دینی بر دوش کیست و اساسا چه کسی صلاحیت و توانائی تولید علم دینی را دارا است؟!
گاهی اصحاب حوزه و دانشگاه، هر یک وظیفهی تولید علم دینی را بر دوش دیگری میدانند. شما هم لابد با اساتیدی برخورد داشتهاید که میگویند: اگر میخواهید علم دینی یاد بگیرید چرا دانشگاه آمدید؟!
در نقطهی مقابل در حوزه هم گاهی افرادی هستند که به عنوان مثال میگویند: وظیفهی حوزه تربیت مبلغ آگاه به احکام دینی است و اقتصاد، سیاست، علوم اجتماعی و امثالهم بر عهدهی دانشگاه است و نه حوزه!
اما برای کسانی که میخواهند علم دینی را تولید کنند، چه از حوزه شروع کرده باشند و چه از دانشگاه، همواره این دغدغه وجود دارد که بالاخره جای فراگیری علم دینی کجا است؟! اگر حوزه بروم علوم انسانی روز را چه کسی به من خواهد آموخت و اگر به دانشگاه بروم از معارف اهل بیت چه نصیبی خواهم برد؟!
در این میان طرح این سوال خالی از لطف نیست که اصلا چرا اکنون در کشور ما دو جریان علمی وجود دارند؟! چرا باید فاصلهای باشد میان دو نوع نگرش علمی _حوزه و دانشگاه_ که حالا به دنبال راهی برای ایجاد وحدت میان این دو بگردیم؟! آیا باید بپذیریم که به ازای هر یک از دو جریان علمی، با دو نوع علم مواجهیم که هر دو قابل پذیرشند؟! یعنی علم دو نوع است؟! فکر میکنم برای همه قابل قبول باشد که مفهوم علم واحد است و اگر تفاوتی بین مصادیق علم وجود دارد ناشی از وجود برداشتهائی غیر واقعی و غیر علمی در هر دو است.
اگر چنین است، باید از خود بپرسیم که این فاصله و اختلاف از کجا شروع شد؟ چه شد که اکنون ما با دو نوع علم مواجهیم و چرا نمیتوانیم ناهمگونی میان این دو نوع علم را هضم کنیم؟
عدهای معتقدند این شکاف از زمان تاسیس دارالفنون شروع شد. زمانی که امیرکبیر برای رساندن کشور به توسعهی مطلوبی شبیه غرب، بسیاری را مامور آموختن زبانهای فرنگستان کرد تا علوم روز غرب را به زبان پارسی ترجمه کرده و بر علم ایرانیان بیافزایند. بسیاری بر این باورند که تاسیس دارالفنون به معنای پذیرفتن علم غربی به عنوان الگوی مطلوب علم، و در نتیجه به رسمیت شناختن منبعی غیر دینی برای علم بوده و در نتیجه، این عده اغلب امیرکبیر را مقصّر اصلی این ماجرا میدانند!
از این دسته از اندیشمندان باید پرسید که آیا اگر امیرکبیری نبود، شما باز هم به وجود علمی مبتنی بر دین در حوزههای مختلف، اعم از فنی، تجربی، پایه و انسانی فکر میکردید؟ آیا ما جایگزینی داشتیم که بتواند ما را از واردات علمی بینیاز کند؟!
لذا بنده و بسیاری از متفکران دیگر بر این باوریم که ریشهی به وجود آمدن این اختلاف را نباید تنها در دویست سال گذشته که واردات علم رونق گرفته است جویا شد. بلکه باید ریشه را در ششصد سال گذشته و در دوران خاموشی پس از عصر درخشش جوامع اسلامی جستجو کرد که اندک اندک صدای علم در کشور ضعیف، و چراغ علم خاموش شد.
برای درک هرچه بهتر علل خاموشی علم در کشور، باید فضای علم را در کشور در سالهای درخشش علم در ایران زمین بررسی نمود. زمانی که چیزی به اسم دانشگاه در ایران وجود نداشت، اما علوم در سرزمینهای اسلامی در بالاترین سطح خود در جهان بودند. راز این برجستگی در این بوده است که همان مراکز اسلامی، مانند مدرسهی علمیه بغداد، و سایر مدارس علمیه، در کنار فراگیری علم دین، به فراگیری سایر علوم نیز میپرداختند. در یک شبستان، گاهی چندین استاد، هر یک در زیر یک ستون، و با حضور جمعی از شاگردان، آنچه از پزشکی، ریاضیات، اخترشناسی، فقه، کلام، اصول، و فلسفه میدانستند به سایرین میآموختند.
در چنین فضائی، تمامی علوم در کاملترین حد خودشان در حال تکامل، پیشرفت، و رشد بودند. اما چه شد که این فضا از حوزههای علمیه رخت بربست و اکنون حوزههای علوم اسلامی، تنها به علوم که اسلامی دانسته میشوند میپردازند و سایر علوم را گاهی حتی واهی و بدون ارزش قلمداد میکنند؟!
چه اتفاقی افتاد که اکنون برای اضافه کردن تعلیم قران و تفسیر به چارچوب علوم حوزوی، باید بگوئیم تحوّلی در حوزه رخ داده است؟! این یعنی تاکنون حتی تفسیر قرآن نیز جزو علوم کلاسیک حوزه قلمداد نمیشد و اگر هم کسی به مطالعه آن میپرداخت از جانب خودش بوده و حوزه برای او جایگاهی قائل نبوده است!
به زندگی علمائی چون علامه عسگری (عالم تاریخ اسلام)، آیتالله قاضی (استاد اخلاق)، علامه محمد تقی جعفری (استاد مسلّم فلسفه و مفسّر نهج البلاغه) که نگاه کنید میبینید که اگرچه بنا بر ضرورت، فقه و اصول و دروس کلاسیک حوزه را فراگرفتهاند اما از جایگاه علمی خاصی در حوزه برخوردار نبودند و همواره در سطحی پائینتر از علمائی مثل آیتالله خوئی به آنها نگاه شده است.
راز این تفاوت در چیست؟ آیا میتوان از حوزهای که به سایر علوم اسلامی نیز کمتوجهی میکند، توقع داشت که مثلا در اقتصاد، علوم سیاسی و سایر علوم، به مرتبهی تولید علم و طراحی الگوی ادارهی جامعه بر اساس اسلام برسد؟! البته در حوزههای امروزین ما بسیاری از افراد به این نتیجه میرسند که باید به این علوم ورود پیدا کنند! اما متاسفانه ورود این عده نیز از نوع تولید نظریه نبوده و بالعکس در بسیاری از موارد به صورت پذیرش همان الگوی علمی غرب بوده است و این خود از عجایب روزگار است!
توضیح علل بروز این مساله را تا پست هفتهی بعد و پس از شنیدن نظرات سایر علماء و عزیزان حقیقت محضی، به تاخیر میاندازم. فکر کنم در این روزهای عزیز، و سالروز شهادت حضرت صادق(ع)، بهترین کاری که میتوان انجام داد همین است که به چگونگی احیاء مکتب جعفری بیاندیشیم!
منتظر نظراتتان هستم! بگذارید بنده هم از نظرات و دانستههای شما بیبهره نمانم.
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]