سفارش تبلیغ
صبا ویژن







 

بحث کامنتی در کشکول راجع به حجاب!

نویسنده: بهاره                  جمعه 21 خرداد1389 ساعت: 18:14

 

من هنوز انسانم!!!
اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور
مداد سیاه
می خواهم روی چهره ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم،
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده
برای محو لبها
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان،
سیاهم کند!
یک بیلچه،
تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم
شخم بزنم وجودم را
بدون اینها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده؛
موهایم را از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم
نخ و سوزن هم بده،
برای زبانم می‌خواهم
بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بی‌صداتر است!
قیچی یادت نرود
می‌خواهم هر روز اندیشه‌هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی
مغزم را که شستم،
پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟
باید واقع بین بود!
صدا خفه کن
هم اگر گیر آوردی بگیر

می‌خواهم وقتی
به جرم عشق و انتخاب،
برچسب ف/ا/ح/ش/ه می زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می کنند!
تو را به خدا
اگر جایی دیدی "حقی" می فروختند
برایم بخر
تا در غذا بریزم
ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
و سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر
به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم
و رویش با حروف درشت بنویسم:
"
من یک انسانم"
"
من هنوز یک انسانم"
"
من هر روز یک انسانم"

 

نویسنده: یاسین در پاسخ به بهاره            شنبه 22 خرداد1389 ساعت: 0:2

 

سلام دوست عزیز

شعر زیبائی بود! اما به نظر من فقط زیبا بود! چون این اتفاقاتی که در این شعر ادعا شده حقیقت جامعه نیست! آزادی این نیست! سخن ما هم این نیست! ما نه خواستیم مغزت را بشوریم و نه ابرو و لب و موهایت را حذف کنیم!
یک اتفاق جالب افتاده! فقط جای دو حرف عوض شده است! مقصود ما "حفظ" است، نه "حذف"!

من نیز چون تو انسانی، نگرانت هستم! من هم نگران همینم که به تو نگویند "ف/ا/ح/ش/ه"
تو بگو! چرا باید کاری کنی که هر که می بیندت چنین راجع به تو بیاندیشد و سپس دیگران را متهم کنی به بد اندیشی؟!

چرا زنی که چون آهوی ترسان، لرزان است از ترس از دست دادن مردش و خانواده‌اش، باید هر بار که مردش در مغازه و بازار و سر کار و دانشگاه و ... می گردد و می‌بیند و برانگیخته می‌شود، از عمق وجودش نفرین کند کسی را که چارچوب خانواده‌اش را بر هم زده است؟!

اگر خودت خانواده داشته باشی می‌فهمی ترس از دست دادن عشقت چیست؟!

تو بگو چرا این همه تردید ها و خیانت ها و نفرت ها زیاد شده؟! آیا من و تو بی تقصیریم؟!


 

پ.ن.:

1- چه کنیم که نمی‌توان بی‌خیال دغدغه‌ها شد!

2- بحث پست قبلی به قوّت خود همچنان باقی است! دوست ندارم پست میان وعده بشود وعده‌ی اصلی!



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی