پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
مفهوم قدرت در معنای قدرت سیاسی حاکمیت خلاصه نمی شود. قدرت پراکنده و هر جایی است. در خانواده، در محیط های آکادمیک، در بنگاه های خرد اقتصادی ، در دانشگاه ها، در باشگاه های ورزشی و در کلاس درس همواره جریانی از اعمال قدرت و مقاومت وجود دارد. بزرگسال بر کودک، مرد بر زن، معلم بر شاگرد و پزشک بر بیمار اعمال قدرت می کند. اما این سوال جای طرح دارد که با وجود این همه اشکال گوناگون از جریان قدرت چرا همواره این مفهوم در معنای حکومتی اش خلاصه می شود؟ برای پاسخ به این سوال باید سراغ تریبون هایی رفت که تحت لوای روشنفکری!! این معضل را پدید می آورند. روشنفکر به معنای اصیل خود می بایست آزاد اندیش باشد. باید چشم بینا و بصیر یک جامعه باشد چشمی که همه زوایا را می پاید و قدرت را در همه اشکال آن مورد واکاوی و نقد قرار می دهد. اینکه قدرت و نقد قدرت در جامعه ما به نقد قدرت حاکمیت خلاصه شده است ناشی از سیاست زدگی و متاسفانه جهل مدعیان روشنفکری است. دانشگاهی که علی الحساب باید فضای آگاهی بخشی و آزاد اندیشی باشد آنگاه که مبدل به پایگاهی برای سیاسی کاری و سهم خواهی شود وضعیت همان می شود که دانشگاه خود را به یک اپوزیسیون سیاسی تقلیل می دهد.
قدرت برای اعمال شدن نیازمند مشروعیت است. گرامشی با طرح نظریه هژمونی نشان می دهد که این مشروعیت چگونه حاصل می شود. برای اینکه معلم بتواند بر دانش آموز اعمال قدرت کند نیازمند این است که جایگاه معلمی بر ذهن دانش آموز سلطه هژمونیک پیدا کند. هژمونی به زبان ساده پذیرش و مقبولیتی است که بر افکار حاکم می شود. در چنین وضعیتی است که حتی گفته می شود چوب معلم گله هر کی نخوره خله. پذیرفتن این هژمونی اما به معنای انفعال کامل و مقاومت نکردن نیست. کسی که مورد اعمال قدرت است مقاومت هایی را ترتیب می دهد. لازم نیست مقاومت ها در صدد براندازی کامل جایگاه معلمی و فروپاشی ساختار درس و کلاس باشد. دانش اموزان با خنده های پنهان یا با تقلب های مخفیانه سر امتحان و یا مثلآ شکلک در آوردن پشت سر معلم در برابر این رابطه رسمی از خود مقاومت نشان می دهند. اگر قرار باشد این کنش ها را به زبان گفتاری ترجمه کنیم به این معنا هستند که آقا معلم! خیلی داری سخت می گیری. فکر نکن همیشه می تونی مچ مون رو بگیری و زور بگی. مقاومت، آنگاه که از این فراتر رود دیگر مقاومت نیست بلکه نوعی طغیان و شورش است و اگر شورش و طغیان فراگیر باشد نظم و زندگی اجتماعی معنا نمی یابد. آنچه که در زندگی روزمره استمرار دارد همین جریان قدرت و مقاومت است و نه طغیان و شورش. طغیان ها و شورش ها مقطعی اند و مقاومت ها مستمر.
نقد و نقادی را می توان از این منظر تعریف کرد. نقد کردن نوعی زیر سوال بردن دلالت های هژمونی بخش و مشروعیت ساز است که غالبآ توسط افرادی موسوم به روشنفکر انجام می شود. فرایند نقادی با گسست رابطه میان دال ها و مدلول هایی که چیزی را در جایگاه اعمال قدرت قرار داده اند منجر به سست شدن هژمونی آن و در نتیجه مقاومت می گردند. به عنوان مثال این جمله که معلمی شغل انبیاست از معلم دالی می سازد که به مدلولی به نام پیامبری دلالت می کند. حال تصور کنید که دانش آموزی مقاله ای نقادانه بنویسد و بگوید که مگر انبیا به خاطر ابلاغ رسالت شان پول می گرفتند؟ مگر پیامبری شغل است؟ مگر در قرآن نیامده که ای پیامبر بگو من از شما هیچ اجر و پاداشی نمی خواهم؟ این مقاله نقادانه به واقع با گسست میان دلالت میان پیامبری به مثابه رسالت و معلمی به مثابه یک شغل در برابر هژمونی بی چون و چرای معلم مقاومت می کند. اما نکته ای که همواره مغفول می ماند این است که خود فرایند نقد شخص منتقد را در جایگاه قدرت قرار می دهد. منتقد همان لحظه که لب به سخن انتقادی می گشاید و یا دست به قلم نقد می برد واجد قدرت می شود. قدرتی که مشروعیتش را از جای دیگری کسب می کند به عنوان مثال از نهادهای علمی و اکادمیک که همواره از ارزش نقد و نقادی سخن می گویند و بدین ترتیب نقد و نقادی را بر صدر می نشانند و برای آن هژمونی می سازند. نقد و نقادی در صدد است که از هژمونی حامی قدرت ها ساختارشکنی کند و این در حالی است که خود نقادی و روشنفکری موقعیتی واجد هژمونی و قدرت است. قدرت روشنفکرانه مانند قدرت حاکمیت ناگزیر از هژمونی و مشروعیت است. به واقع روشنفکران اگر مشروعیت نداشتند نمی توانستند واجد چنین جایگاهی باشند اما روشنفکر و منتقدی که به خیال مقاومت در برابر قدرت دست به نقادی می زند باید بپذیرد که خودش نیز گرفتار همان دام است و این طنز پنهان ماجرای روشنفکری است. روشنفکر منتقد توامان در دو جایگاه مقاومت و قدرت حضور دارد. منتقد باید بپذیرد که دیگران نیز حق دارند در برابر این اعمال قدرت روشنفکری او مقاومت کنند. یکی از خصائص جریان روشنفکری این است که اگاهانه یا نااگاهانه قدرت خود را انکار می کند و همواره خود را در موضع مقاومت تصور می کند در حالی که این چنین نیست. مقاومت از نوع روشنفکری با مقاومت در سطح عامه مردم تفاوت دارد. مقاومت دانش اموزان در کلاس درس را به یاد آورید. دانش آموزی که شکلک در می آورد با خنده و مسخره بازی در برابر اقتدار معلم مقاومت می کند هنگامی که معلم رویش را برگرداند دست به سینه و مودب سر جایش می نشیند اما آن دانش آموز روشنفکری که مقاله نقادانه نوشته بود قیافه ای طلبکارانه و حق به جانب به خود می گیرد و خود را در جایگاهی قدرتمند حس می کند که زمین و زمان باید به حرفهایش گوش کند و به او پاسخگو باشد. اینجا همان نقطه ای است که دو مفهوم قدرت و مقاومت در هم آمیخته می شوند و فتنه بر پا می کنند. تمایز مفهومی قدرت و مقاومت در فضای روشنفکری از میان می رود گویی مقاومت همان قدرت است و قدرت همان مقاومت. آموزه قدرت و مقاومت اگر به درستی فهم نشود همواره موجب سو تفاهم است. قدرت و مقاومت به راحتی به هم تبدیل می شوند و هیچکس نمی تواند ادعا کند که تنها در موضع قدرت و یا مقاومت است. رگه هایی از هر دو مفهوم در هرجایی وجود دارد. شخصی که در جایی در موضع قدرت است در جای دیگری می تواند در موضع مقاومت باشد و گاه مقاومت خودش عینآ اعمال قدرت است.
درک این نکته می تواند نشان دهد که چگونه برخی همواره خود را واجد حق انتقاد می دانند و به غلط تصور می کنند که با انتقاد کردن در حال مقاومت در برابر قدرت اند. این جماعت همیشه منتقد با نمایش چهره ای همیشه مظلوم و خیرخواه طوری وانمود می کنند که اراده معطوف به قدرت همواره در جای دیگری است و آنها ( یعنی منتقدان) از خواست قدرت طلبی مبرا هستند. در حالی که برخی از اشکال قدرت بسیار پنهانی ترعمل می کند. به عنوان مثال همین همیشه منتقد بودن و عرض اندام روشنفکرانه کردن، شخص منتقد را واجد اعتبار و مصونیتی می کند که هرگونه تعرض و اعتراض به وی فریاد وا آزادیا!! وا دموکراسیا!! وا حقوق بشرا!!! بلند می کند. پر نفوذ ترین قدرت ها را باید در همین زوایای پنهان جستجو کرد و الا دیدن قدرت عریان حکومتی از کرامات آن شیخ بود که شیره را خورد و گفت شیرین است. هر پیرزن بی سوادی می داند که حکومت قدرت دارد. هنر این است که قدرت های پنهان را ردیابی کنیم. اما گویا درک روشنفکران ما از قدرت با درک پیرزن های بی سواد تفاوت چندانی ندارد. بهترین استراتژی برای شخص همیشه منتقدی که به شکل مخفیانه اراده معطوف به قدرت اش را ارضا می کند همین است که همواره واضح ترین و عریان ترین شکل قدرت را که همانا قدرت سیاسی است مورد نقادی قرار دهد تا با قیل و قال و فرافکنی سایر چشم های منتقد را از خود دور کند. از فضای انتزاعی اگر فاصله بگیریم خواهیم دید همانطور که اشرافیت و آریستوکراسی در فضای اقتصادی و سیاسی خود را واجد جایگاه انحصاری ثروت و قدرت سیاسی می داند نوع دیگری از اشرافیت و انحصارگرایی وجود دارد که خاص فضای روشنفکری غربزده و سوبژکتیو ایرانی است. روشنفکران از دماغ فیل افتاده ای که زمین و زمان را مورد نقد و البته گاهآ ((نق)) قرار می دهند و تنها خود را واجد این حق می دانند. روشنفکرانی که اگر کوچکترین نقدی بهشان وارد کنی به تریج قبای روشنفکری شان بر می خورد و با کولی بازی و ننه من غریبم در اقدامی عاجل با نهادهای بین المللی!! تماس می گیرند و از نبود آزادی بیان و خفقان و سانسور و بی احترامی به جایگاه مقدس روشنفکری داد سخن می دهند.
به واقع تقلیل قدرت در معنای حکومتی اش معلول فعالیت روشنفکری بیماری است که هم از سیاست زدگی و هم از بی سوادی رنج می برد. وقتی که قدرت در معنای حکومتی اش خلاصه شود سایر ساختارهای اجتماعی از نقادی و توجه و شناخت مصون می مانند. قدرت با خیال راحت در همه زوایای پنهان اجتماعی نفوذ می کند و روشنفکران همچنان در حال غرولندهای سیاسی از آن غافل می مانند. این معضل را به شکلی کاملآ محسوس و به طور خاص می توان در فضای علوم انسانی و اجتماعی ایران لمس کرد. علوم اجتماعی از هردو حیث دچار اشکال است. اول اینکه به علت سیاست زدگی مفرط به جای درک عمیق از ساختارهای اجتماعی و انتقاد از جامعه و مقولات فرهنگی تیغ نقدش را به سمت قدرت سیاسی گرفته است و با این رفتار باعث فرافکنی از معضلات خود و سایر معضلات اجتماعی شده است و دوم اینکه با در افتادن به سوبژکتیویسم حاد انحصارآ خود را واجد حق نقد می داند و هیچگونه نقدی بر خود را بر نمی تابد. اینگونه است که حتی سخنانی چون بومی نبودن و یا به روز نبودن علوم انسانی باعث می شود تا روشنفکران مقدس و همیشه منتقد نازک دل ما پریشان خاطر شوند. جامعه و فضای فرهنگی ما سرزمین بکری است که اگر غوغاهای سیاسی روشنفکری بیمار ما اجازه بدهد بسیار مستعد شناخت و نقادی است. گرچه به نظر می رسد فعالیت در عرصه هایی چون حقوق بشر، زنان، کودکان و ... نیز تنها پوششی برای اغراض و کینه های سیاسی است. نادیده گرفتن بستر اجتماعی و فرهنگی و تمرکز صرف بر حاکمیت مثل این است که تنها پشه ها را مورد بررسی قرار دهیم و از مردابی که پشه تولید می کند صرف نظر کنیم. فعالیت نقادی را باید به جهاتی روانه کرد که کمتر مورد توجه بوده است. برای شروع پیشنهاد می کنم شناخت و نقادی را از خود روشنفکران آغاز کنیم. روشنفکران عزیز لطفآ روی تخت دراز بکشید باید کمی روی تان مطالعه انجام شود.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]