روزگاری نه چندان دور، باور اساسی علوم سیاسی غرب در مورد حاکمیت این بود که حکومت، و یا شخص حاکم، به مثابهی پدری خیرخواه است که منافع فرزندانش را میخواهد. کمی این سوتر در بلاد اسلامی نیز این باور وجود داشت که سلطان ظلّ الله است و سایهی خداوند روی زمین.
اما دیگر امروزه خبری از این باورهای ایدهآلیستی در علوم سیاسی غرب و شرق نیست. امروزه غرب به صراحت میگوید که "هدف یک فعّال سیاسی از فعالیتش، جز کسب منافع شخصی نمیتواند باشد" و این بر خلاف تمام باورهای ما شیعیان، در نظر غرب اصلاً یک گزارهی غیر اخلاقی به حساب نمیآید. غرب مدعی است تنها زمانی منافع جامعه به صورت بهینه حداکثر میشود که یکایک افراد به صورت بهینه به دنبال منافع خودشان باشند. البته شرط میکند که قانونی باید حاکم باشد که افراد نتوانند به حقوق و منافع دیگران تعدی کنند.
ساختار لیبرال دموکراسی بر همین اساس طراحی شده و اقتصاد سیاسی میکوشد ارتباطی دقیق و علمی میان لیبرالیسم در اقتصاد و دموکراسی در علوم سیاسی برقرار کند. بدین معنا که الگویی طراحی کند که در آن اگر تمام افراد به دنبال بیشینه کردن منافع اقتصادی خود (یا همان مطلوبیتشان) باشند، منافع جامعه بیشینه شود. حال برخی در این میان نقش رای دهنده را بازی میکنند، و برخی انتخاب میشوند. آنها که انتخاب میکنند به دنبال منویات خودشان هستند و آنان که انتخاب میشوند هم برای رسیدن به قدرت، ثروت و شهرت، منویات رای دهندگان را برآورده میکنند.
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]