بسم الله.
چند هفته پیش بعد از مجروحیتم، یعنی اون شبی که بیمارستان بودم و نزدیک به ترخیصم بود، در کمال ناباوری تهیه کننده و کارگردان فیلمی که برای عکاسی فیلمشان قراداد بسته بودم به ملاقاتم آمدند؛ شاید اصلاً فکرش رو هم نمیکردم ایندو نفر برای ملاقات یک عکاس زخمی اغتشاشات با وجود مشغله در پیش تولید و تفکرات حاکم در سینمای ایران به بیمارستان بیایند. خوش و بشها که سپری شد، گفتند یادته که قراره از فردا کار رو کلید بزنیم؟ منو میگین برق از سرم پرید! گفتم شرمنده که نمیتونم باهاتون باشم، مبلغ پبش پرداخت رو هم بعد از بهبودی سریعاً بدستتون میرسونم؛ اما در کمال ناباوری تهیه کننده گفت: نخیر. با صحبتی که با کارگردان کردم و سری که آقای کارگردان به منزله تأیید تکان داد، قرار شده تا زمان بهبودی شما تصویربرادر پشت صحنه کار رو عکاسی هم بکنه تا شما تشریف بیاری. گفتم آخه معلوم نیست به این زودیها خوب بشم. که هردو با هم گفتند خوب میشی و میای ادامه کار رو خودت عکاسی میکنی، منم گفتم انشاءالله.
بله گذشت و من خیلی زود خوب شدم و برای عکاسی ادامه این فیلم که در ژانر دفاع مقدس است به گروه ملحق شدم. ده روزی که گذشت، در غروب روز پانزدهم اسفند وقتی سوار بر خودروی شخصیم شدم و تماسهای بیپاسخ و پیامکها رو چک میکردم، دیدم حدود پنجاه تماس بیپاسخ و پیامک رسیده دارم که در همگی اکثر بستگان نزدیک تلاش به تماس با من داشتهاند تا خبر انتقال همسرم به بیمارستان را بدهند. وقتی با مادرهمسرم تماس گرفتم فهمیدم که باید باز کار را رها کنم و از شهرک سینمایی دفاع مقدس به سمت تهران حرکت کنم. خودم رو در ابتدا به خانه و سپس به بیمارستان رساندم. ساعتها و دقایق میگذشت و راز و نیاز به درگاه الهی، تا که عقربههای ساعت بیمارستان ?:?? دقیقه بامداد روز ?? اسفند ?? رو نشان میداد و تلفن کشیک به صدا درآمد، خانم پرستار پشت تلفن گفت مبارکه خانمتون فارغ شد و پسرتون به دنیا اومد. هر دو سالمن و میتونید بیایید بالا و بچه رو ببینید. بله سیدامیرعلی واجدی هم به این دنیا وارد شد و چشم من و مادرش رو روشن کرد.
چشم حسود بترکه. بگو ماشاءالله چشم نخوره انشاءالله. هرکی چشمش کنه انشاءالله چشماش از حدقه دربیاد. یا حق
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]