سرخ پوستان یک قبیله، دور پیرترین عضو قبیله حلقه زده اند و به قصه ها و افسانه های او گوش می دهند. این افسانه ها ارزش های قبیله را بازتولید کرده و آنها را به نسل جدید انتقال می دهد و در مجموع ناخودآگاه جمعی قبیله را شکل می دهد. بارها حسرت خورده ایم که دیگر از قصه های مادربزرگ ها و پدربزرگ های قدیم خبری نیست. آیا انسان امروز نیاز خود به روایت شنوی را از دست داده است؟ مسلما خیر. روایت از بین نرفته است بلکه فرم و محتوای روایت و روایت گر تغییر کرده است. گویا قانونی وجود دارد به نام «قانون بقای روایت». با این توضیح که روایت و روایت گری نابود نمی شوند بلکه از شکلی به شکلی دیگر مبدل می شوند.

روایت نیز امروز مانند دیگر عناصر دنیای مدرن دچار تغییر فرم و پیچیدگی های خاص خود گردیده است. اختراع گوتنبرگ روایت گری را مکتوب نمود و سینماتوگراف آن را به صورت وهم و خیال در آورد. مجید شاه حسینی سینما را این چنین تعریف می کند : سینما وهم مخیل مصور مصوت است. با شیوع پدیده سینمای سه بعدی واژه مجسم را نیز می بایست به این تعریف افزود.

اگر روزی افراد قبیله در شب تاریک آتش می افروختند و با نور آن به دهان پیر قصه گوی قبیله چشم می دوختند امروز در فضای تاریک سینما به پرده یا مانیتور قصه گو خیره می شوند. با این تفاوت که این بار هیچ ضمانتی برای متجانس بودن ارزش های انتقالی با فرهنگ و باور جامعه مخاطب وجود ندارد. سینما محدود به قوم و قبیله باقی نمی ماند و از آن حیث که وجهی تکنولوژیک دارد از دسترس عموم خارج می شود چرا که تکنولوژی مدرن به سبب پیچیدگی نیازمند دو عنصر سرمایه و تخصص است فلذا نمی تواند به مساوات میان همگان توزیع شود. سینما نیز به مثابه یک هنر تکنولوژیک اربابان مافیایی خاص خود را دارد. 
 
عامه مردم نمى توانند احساسات و سلایق خود را چیزى منفک از اندیشه و خرد تلقى کنند. احساسات، غرایز، سلیقه ها، عادت ها، منافع و اندیشه ها و توجیهات زبانى در ذهن افراد به شکلى در هم آمیخته که نمى توان براحتى آنها را از هم تفکیک نمود. شاید توجه به همین نکته است که اندیشمندانى چون فروید، نیچه، مارکس و ویتگنشتاین را به بنیانهاى غیر عقلانى (ناعقلانى) کنش هاى انسانى رهنمون مى شود و عقده ها، امیال و غرایز، نحوه معیشت مادى و بازى هاى زبانى را ریشه کنش ها و اندیشه هاى به ظاهر خردمندانه انسانى معرفى مى کنند. 
 
سلیقه زیبایى شناسانه و یا آنچه که بوردیو آن را عادت واره (habitus) مى نامد نیز مى تواند بنیانى براى کنش هاى انسانى باشد. با وام گرفتن از نظریات پیر بوردیو، مى توان نشان داد که سلایق زیبایى شناسانه ما نیز متأثر از وضعیتى است که در میدان هنرى داشته ایم. در چنین وضعیتی اگر ناخودآگاه جامعه  به سیطره روایت گری های سینمایی در آید دچار چنان وضعیت بغرنجی خواهیم شد که دیگر هیبنوتیزم سینما فضایی برای آزادی اراده و اندیشه باقی نخواهد گذارد. تا زمانی که سینما به تنهایی سخن بگوید و روایت گری کند اراده ای برای مخاطب باقی نمی گذارد. این سیطره زمانی شکسته می شود که سینما از جایگاه فاعل شناسا به جایگاه فاعل مورد شناسایی کوچ کند تا رابطه سینما و مخاطب از رابطه ارباب و رعیتی خارج شود. آنگاه که مخاطب از تماشاچی گری صرف دست بردارد و مبدل به منتقد شود و سینما را مورد اندیشه انتقادی قرار دهد این رابطه به سمت دموکراتیک تر شدن میل خواهد کرد. 
 
شاید فیلم inception  (تلقین) را دیده باشید. عده ای از جاسوسان با استفاده از تکنیکی جدید می توانند به خواب انسان ها نفوذ کرده و از رویاها و ناخوداگاه آنها اطلاعات مورد نیاز را استخراج کنند. اما در یک ماموریت قرار می شود که عملی معکوس انجام دهند به این معنا که توسط این تکنولوژی به لایه های عمیق خواب شخصی نفوذ کرده و این بار به جای استخراج اطلاعات تصوری را به ناخودآگاه او تلقین کنند. این همان کاری است که سینما با ذهن ما می کند. اما داستان تلقین آنجا پیچیده تر می شود که نفوذ کنندگان به خواب در ناخودآگاه شخص مورد نفوذ مورد تهاجم قرار می گیرند و متوجه می شوند که ذهن این فرد ثروتمند توسط تکنولوژی مشابهی مورد ایمن سازی واقع شده و لایه های ذهن او در برابر استخراج و تلقین حفاظت می شود. اندیشه انتقادی نسبت به سینما دقیقآ عملکردی مشابه همین تکنیک حفاظتی را ایفا می کند. ذهن منتقد خود را تسلیم این وهم مخیل مصور مصوت نمی کند بلکه در مواجهه با آن همواره به خود گوشزد می کند که اینها دروغ است و وهم و خیالی است که سعی دارد به من نفوذ کند. سینما چیزی فراتر از من نیست. فیلمنامه ای دارد که توسط انسانی شبیه من نوشته شده و توسط انسانی شبیه من کارگردانی و دکوپاژ گردیده است و من می توانم آنها را مورد انتقاد قرار دهم. لزوم این اندیشه هوشیار انتقادی تنها مختص به عده ای معدود به نام منتقد نیست بلکه تمام کسانی که مورد تزریق روایت گری تک گویانه سینمایی هستند نیازمند این نگاه انتقادی اند. پس وظیفه منتقد انتقال این نوع نگاه به مخاطب و پاشیدن آب به روی مخاطب و بیدار کردن او از هیبنوتیزم سینما است.
 
با این حساب منتقد سینمایی نقش مهمی دارد. جایگاه منتقد سینمایی از آن حیث اهمیت بیشتری پیدا می کند که بدانیم در جنگ روایت های سینمایی فعلا ما در موضع حمله نیستیم و تنها در مواردی معدود می توانیم با ساخت پروژه های عظیم سینمایی کارهای ایذایی کنیم. استراتژی ما علی الحساب در این جنگ سینمایی مبتنی بر پدافند است و بهترین پدافند خنثی سازی هجوم دشمن است و تنها منتقد و ذهنیت انتقادی  است که می تواند روایت های تلقین شده توسط هیبنوتیزم سینما را از ناخوداگاه فرد و جامعه بزداید و از آن فراتر نیات شوم تلقین کننده را بر ملا کرده و بر دشمن شناسی و آمادگی ما بیفزاید. حتی اگر همواره نیات شومی در کار نباشد باز چرا باید ذهن چونان حیوانی اهلی در سلطه روایت های دلبخواهی دیگری قرار گیرد؟
 
اما به نظر می رسد که ما به اشتباه عده ای را منتقد نامیده ایم. چرا که منتقد واقعی به مصرف کننده و مخاطب نظر دارد و نه به تولید کننده. عمده منتقدین موجود دغدغه مخاطب ندارند بلکه اساسآ روی به تولید کننده دارند و انتقادی اگر می کنند برای پرفروش تر کردن و فریبنده تر کردن سینماست نه گسترش اندیشه انتقادی در مخاطب و بیدار کردن او از وهم سینما. این دسته از منتقدین خود مسحور سینما هستند و اساسآ خفته را خفته کی کند بیدار؟ منتقد تولید محور اساسآ نمی تواند به اندیشه ناب انتقادی دست یابد چرا که خود دربست اندیشه اش را در اختیار سینما قرار داده است و نمی تواند از منظری فراتر به سینما نظر کند. منتقد تولید محور خود جزئی از ماشین تولید سینمایی است. آنچه به کار آرمان های انقلاب اسلامی می خورد این نوع منتقد نیست. این نوع منتقد خطرناک است چرا که توهمی از آزادی و انتقاد را ایجاد می کند و نیاز به ذهنیت انتقادی را به صورتی کاذب ارضا می کند. 
 
آنچه مورد نیاز است منتقد مخاطب محور است که دغدغه مخاطب داشته باشد. این نوع منتقد نمی تواند از درون سینما پدید آید. چرا که از اساس سینما موجود با اراده و اندیشه آزاد پرورش نمی دهد. نقد سینما نیازمند اندیشه انتقادی است ولی سیطره سینما مانعی بر رشد این اندیشه است. سینما اجازه نمی دهد کسی از موضعی بالاتر یا برابر با او سخن بگوید چرا که به محض اینکه چنین کاری کند از سینما بودن افتاده است. برای همین لازم است که خارج از جریان سینما کسانی وارد جرگه نقد سینمایی شوند. به عنوان مثال رشته های دانشگاهی چونان فلسفه و علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی می بایست سردمدار نقد سینمایی باشند و الا منتقد سینما از درون دانشکده های هنری در نمی آید.
این یادداشت در رجانیوز


  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی