سفارش تبلیغ
صبا ویژن







در دو سال اخیر مصاحبه زیاد کرده ام. غیر از گفتگو با حسین قدیانی که خودش یک کتاب شد و اتفاقا حسین در آخرین کتابش هم آنرا چاپ کرد این یکی از همه دقیقتر و مفصل تر است. علتش هم اینکه سه جوان حزب اللهی رسانه شناس جلوی من نشسته بودند و یکی در میان مراقب بودند که هیچ حرفی نگفته باقی نماند... ماهنام "سینما رسانه" یه دونه است! دقیقا به این معنا که تنها رسانه تخصصی سینما رسانه است که از موضع جبهه فرهنگی انقلاب اسلمی می بیند و مطالبه می کند... از همه مهمتر اینکه چند گام در نقد انقلابی صدا و سیما از من جلوتر و تند ترند! خودتان تا آخرش را بخوانید...

صداوسیما ، مال ماست! 

گــفـت وگـــــویــی صــریــح بـــا  وحــیــدیــامــیــن پــور

ماهنامه سینما رسانه

شهریور 90

برای نوشتن لید مصاحبه متنی بهتر از معرفی خود وحید یامین‌پور از خودش پیدا نکردم. به‌جای تحمل فشار ذهنی و نوشتن متن دربار? آدمی که خودش بهتر از من خودش را می‌شناسد، توصیفات خودش را کپی می‌کنم و به تقلید از مجله‌های آن‌طرفی اسمش را می‌گذارم یک لید آوانگارد؛ شاید روزی هم در مطبوعات مرسوم شود که لید مصاحبه‌ها را خود مصاحبه‌شوندگان بنویسند، که اگر این‌طور شد مرا به ذکر فاتحه‌ای یاد کنید: «آن‌ها که بیشتر می‌شناسندم می‌دانند که «اهل» سیاست نیستم! ولی به آن مبتلا هستم. معتقدم سیاست «اهل» خودش را دارد و ما اهلیت آن‌را نداریم. سیاست عین زندگی امروز ماست. با تخیل و انتزاع هم کنار نمی‌رود... مگر خدایی ما را نجات دهد! کار تلویزیون را از سال 83 با گروه اجتماعی شبکه یک آغاز کردم. از سال 81 تا 85 بیش از ششصد برنام? زند? رادیویی را نوشتم و گویندگی کردم... از همه دلچسب‌تر «قرار شبانه» بود. اواخر سال 88 به‌خاطر تمرکز روی برنامه‌های تلویزیونی مثل «روبه فردا» و «دیروز امروز فردا» از هم? کارها استعفا دادم... و تدریس به عنوان مهمترین چشم? تولید فکر و انگیزه!»

  اگر موافقید از چیستی برنامة دیروز امروز فردا آغاز کنیم. قالب این برنامه را چطور تعریف میکنید؟

برنامة گفت‌وگومحور شفاف که غالباً در فرهنگ رسانه‌ای به آن می‌گویند تاک‌شو یا هاردتاک؛ گفت‌وگویی سخت و داغ که چاشنی شفافیت در آن وجود دارد و فانتزی نیست.

  فانتزی؟

بله. سازمان صداوسیما سال‌هاست که به بیماری فانتزی‌سازی مبتلا شده است و هر تاک‌شویی را که نگاه می‌کنید، می‌بینید درگیر گفت‌وگوها و ادبیات فانتزی است. البته، این ادبیات فانتزی مجری‌های شاخصی هم دارد که هنوز هم در تلویزیون هستند.

  این برنامه شفاف و غیر فانتزی در چه فضایی متولد شد؟

دیروز امروز فردا زمانی متولد شد که جای گفت‌وگویی سخت رئال، واقعاً خالی بود. گفت‌وگویی که مبتنی بر چالش‌ها و دغدغه‌های روز مخاطب باشد؛ برخلاف عمدة برنامه‌های گفت‌وگومحور تلویزیون که برای سرگرمی و نه تعمیق تحلیل یا حل‌کردن مسئله ساخته می‌شود. در برنامه‌های تاک‌شوی سرگرم‌کننده یا رویکرد تبلیغی دنبال می‌شود یا دغدغه‌ای فی‌البداهه مطرح می‌شود و گردانندگان تا آخر برنامه متکفل این می‌شوند که همین دغدغه را حل کنند. درواقع، نسبت عمیقی با نبض عمومی جامعه ندارند که مخاطب احساس کند در این برنامه، قرار است اتفاق خاصی بیفتد و به سؤالاتش پاسخ داده شود. به‌همین‌سبب، غالباً برنامه‌ها نمی‌‌گرفتند و برنامه‌ها به جای اینکه موضوع‌محور باشند و مفهوم‌محور، متکی به خلاقیت‌ها و ویژگی‌های خاص مجری یا مهمان برنامه بود. به‌همین‌دلیل، به‌شدت به‌سمت زردشدن پیش می‌‌رفت.

  زرد به معنای ژورنالیستی شدن؟

بله. این برنامه‌ها به‌سبب طبیعت خود، پس از مدتی اجرا، افت می‌کرد و مخاطب احساس می‌کرد که شاید چیزی را که نیاز دارد، در آن پیدا نمی‌‌کند. سازندگان هم دست به دوپینگ می‌زدند و برای نگه‌داشتن برنامه بر روی آنتن و مخاطب‌پسند جلوه‌دادن آن، سعی می‌‌کردند از هنرپیشه‌های خیلی مطرح استفاده کنند یا اینکه سؤالات خیلی خصوصی از مهمانان خود بپرسند. ساختارشکنی‌ها اغلب در موضوع و محتوا نبود، در شکل و فرم بود.

جدا از اینکه اساساً برنامة چالشی با موضوع سیاسی هم وجود نداشت، در تاک‌شوهای مرسوم هم وقتی برنامه کمی سیاسی می‌شد، درواقع، این برنامه‌ها، برش‌های اجتماعی به موضوعات سیاسی بود و بحث سیاسی خیلی مطرح نمی‌‌شد.

  برنام? گفت‌وگوی ویژ? خبری که وجود داشت.

برنامه‌ای مثل گفتوگوی ویژة خبری راه افتاده بود برای یک بحث جدی چالشی و شفاف و تبدیل‌شدن به یک تاک‌شوی سیاسی؛ ولی بعد از مدت کوتاهی آن هم به سرنوشت برنامه‌های مشابه خودش منجر شد. یعنی تبدیل شد به برنامه‌ای دست چندم در پرداختن به موضوعات دست چندم. تقریباً تلویزیون رسماً از برنامه‌ای تاک‌شو به همان معنی که گفته شد، خالی شد. درحالی‌که برنامه‌های گفت‌وگومحور جزو فرمت‌های فوق‌العاده جذاب شبکه‌های رسانه‌ای است و در دنیا، در قالب سرگرمی دسته‌بندی می‌شود.

   بله... به شدت پرطرفدار.

درواقع، اگر شما ملودرام‌ها را کنار بگذارید، جذاب‌ترین ساختارهای برنامه‌سازی در تلویزیون، بعد از ملودرام، بازی و جنگ‌های تلویزیونی است. بازی به‌معنی یک تاک‌شو که مخاطب، گفت‌وگویی پینگ‌پنگی را بین مجری و مهمان یا بین دو مهمان، به صورت مناظره، ببیند.

  دلیلاش را چه میدانید؟

به‌هرحال، این خیلی عجیب بود که تلویزیون ما خودش را از یک ژانر کم‌هزینه و پرمخاطب محروم می‌کرد. برنامه‌های گفت‌وگومحور از نظر مالی، بسیار کم‌هزینه است و همچنین فاصله‌ای که با مخاطب دارد، بسیار کم است. ولی سازمان به‌خاطر برخی ملاحظات بی‌دلیل، خودش را از این امکان محروم کرده بود و سعی می‌کرد با روش‌های بسیار پیچیده‌تر و دور از دسترس، مخاطب را جذب کند که همین هم آسیب‌های خاص خودش را داشت.

  با این تحلیل، ویژگی خاص دیروز امروز فردا که موجب دیدهشدن آن شد، خالی بودن میدان بود؟

فکر می‌کنم دیروز امروز فردا خصلتش این بود که به ژانر خودش وفادار بود؛ وگرنه هیچ ویژگی دیگری نداشت. ضمن اینکه برنامه‌ای گفت‌وگومحور اصلاً لازم نیست خودش را درگیر میان‌برنامه‌های عجیب و غریب بکند. تلویزیون پر از این‌هاست. مخاطب می‌خواهد یک گفت‌وگو را ببیند و واقعاً، به مباحث گوش بکند. لذا دیروز امروز فردا نه دکور خارق‌العاده‌ای داشت و نه مجری و ووله‌های فوق‌العاده‌ای. حتی مهمان‌های فوق‌العاده‌ای هم نداشت. اما صاحب گفت‌وگوهای فوق‌العاده بود؛ یعنی همان چیزی که باید در تاک‌شو اتفاق بیفتد که به‌نظر من اتفاق افتاد.

  گفتوگوهای فوقالعاده، سؤالات فوقالعاده میخواهد. اید? طراحی سؤالات از کجا به ذهنتان میرسید؟

من جنس سؤال‌ها را بلاواسطه از کف خیابان جمع می‌‌کردم؛ یعنی دقیقاً وقتی سؤالات پرسیده می‌‌شد، مخاطب فکر می‌کرد خودش دارد آن سؤالات را می‌‌پرسد و اصلاً اجازه نمی‌‌دادم مهمانم سؤال را دور بزند یا سؤال را تبدیل کند به سؤالی که خودش باید بپرسد. غیرمنتظره‌بودن گفت‌وگو را حفظ می‌‌کردم؛ شفاف‌بودنش را حفظ می‌‌کردم و اجتماعی‌بودن و عمومی‌بودنش را. اگر موفقیتی برای برنامه قائل باشیم، به‌نظرم مبنایش همین بود.

  دیروز امروز فردا زایید? یک تفکر آیندهنگر رسانهای است. سهم مدیران و سازندگان برنامه را به چه نسبتی میدانید؟

من تا قبل از اینکه در فضای جدی‌ کار رسانه‌ای قرار بگیریم، همیشه تصور می‌کردم رسانة ملی و تلویزیون به‌منزلة اثرگذارترین و عظیم‌ترین دستگاه تبلیغاتی رسانه‌ای کشور، چه ساز و کار پیچیده‌ای دارد و متکی بر استراتژی‌ها و راهبردها و برنامه‌ریزی‌های عمیقی است. ولی مدتی بعد از ورودم، دیدم که چقدر اتفاق‌ها دم‌دستی و ساده رخ می‌دهد. روش رسانة ملی ما یکی از روش‌های رسانه‌ای بی‌برنامه و بدون راهبرد و دم‌دستی را در رسانه‌های دنیا دارد؛ درحالی‌که بیش از همه مورد هجمه است و البته، بیش از همه هم می‌‌تواند مفید و مؤثر باشد. بسیاری از برنامه‌ها بدون برنامه‌ریزی دقیق، بدون دانش کافی و بدون کنترل و نظارت، به‌راحتی می‌‌رفتند و در ساعت‌های پرمخاطب، به میلیون‌ها ایرانی عرضه می‌شد. این برای من شوکه‌کننده بود؛ یعنی واقعاً فکر نمی‌کردم که دسترسی به آنتن زندة تلویزیون به این راحتی باشد. این اتفاق در سال83 برای من رخ داد. در سال83، من اولین برنامة زندة تلویزیونی را اجرا کردم در گروه اجتماعی شبکة یک. برنامه‌ای بود که به‌طور زنده، عصرگاهی برای مخاطبان جوان ارائه می‌شد. برنامه مهمان‌محور بود و نخبگان مهمان برنامه بودند. یک‌بار در برنامه‌های اول، از تهیه‌کننده پرسیدم که شما چرا پلاتوی درست به من نمی‌دهید که من بدانم چه کار باید بکنم. گفت: «تو می‌دونی ایرادت چیه؟ ایرادت اینه که بیشتر فکر می‌کنی به‌جای اینکه بیشتر حرف بزنی. مجری باید مثل ریگ حرف همین‌جوری از دهنش بریزه.» گفتم: «خوب لااقل به من بگید که چی باید بگم.» گفت: «ما تو را آوردیم به‌جای ما هم فکر کنی. خودت فکر کن که چی باید بگی.» گفتم: «لااقل کنترلم کنید که چی باید بگم، چی نباید بگم.» گفت: «این هم به عهدة خودت. شما خودت می‌دونی. هرچی می‌خوای حرف بزنی، حرف بزن.» من خیلی جا خوردم؛ چون به‌شدت استرس داشتم که به‌هرحال در شبکة یک سیما، در یک زمان خوب پرمخاطب، فضای رسانه در اختیار جوانی بیست‌وچهارساله قرار گرفته است. بعد کم‌کم به این سادگی و بسیط‌بودن رسانه عادت کردم. فهمیدم که رسانه در کشور ما، ظاهراً همین است و نباید تصور کنی که پشت آن، مجموعه‌ای عظیم از برنامه‌ریزی‌ها و راهبردها نهفته است. این اتفاق بعدها هم تکرار شد. 

  وضعیت امروز چطور است؟

هنوز هم همین‌جور است. از سال 83 تا 90، هفت سال می‌گذرد و هنوز هم دسترسی به آنتن خیلی ساده است. 

  و مدیران در کجای این اتفاق قرار دارند؟

مدیران ما بیشتر استرس پرکردن آنتن را دارند و حداکثر به جذابیت برنامه فکر می‌کنند. هیچ جلسة نهادینه‌شده‌ای را من در سازمان سراغ ندارم که یک برنامه‌ریزی راهبردی برای یک شبکة تلویزیون داشته باشد؛ چه برسد به یک برنامه.

  تصور مخاطب بیرونی این است که باید برای هر برنامه یکچنین جلساتی برگزار شود.

من هم تصورم این بود که برای هر برنامه، باید چنین جایی باشد که تعیین کند این برنامه مخاطبانش چه کسانی هستند و قرار است چه پیامی را منتقل کند.

  حتی اصول اولی? علم رسانه هم بر این موضوع تأکید میکند.

متأسفانه دانش رسانه‌ای وجود ندارد. حتی ابتدایی‌ترین دانش به‌فرض معارفی در اغلب برنامه‌های معارفی وجود ندارد. برنامة ما هم همین‌‌طوری رفت روی آنتن. البته، این حرف‌هایی را که می‌گویم، به معاونت سیاسی مربوط نمی‌شود؛ معاونت سیاسی دقیق‌تر است.

  پس سؤالم را اینگونه تصحیح میکنم: در این فضای نابسامانی که ترسیم کردید، دیروز امروز فردا در طی چه مسیر و فرآیندی به این سطح از کیفیت و مخاطب رسید؟

قبل از انتخابات، یک برنامه‌ای روی آنتن بردیم به اسم ایران88 که انتخاب مهمان، سؤالات و مسیر برنامه تماماً در اختیار خودم بود. هیچ‌وقت هم نه مدیر شبکه و نه مدیر گروه با من دربارة خط‌مشی برنامه صحبت نکرده بودند. صرفاً چون حالا به وحید یامین‌پور اعتقاد داریم، حتماً کار بدی نمی‌کند. قرار هم نبود کار بدی بکنیم؛ ولی آن کار خوب‌تر کی قرار است اتفاق بیفتد؟ که این منوط به وجود یک خط‌مشی براساس یک فکر است که هیچ‌وقت این اتفاق نیفتاد. فقط یکی‌دو‌بار تماسی ایجاد شد که مثلاً «آقا، حرف‌های هزینه‌دار نزن، روزنامه‌ها دارن فشار می‌‌آورن»؛ در این سطح.  بعد از انتخابات، با آن دست‌پاچگی که برای همه به‌وجود آمده بود و طبعاً بخشی از این دست‌پاچگی به صداوسیما منتقل شده بود، این برنامه را باز خیلی دم‌دستی از ما خواستند که ادامه بدهیم؛ با اینکه قبل از انتخابات ما خداحافظی کرده بودیم و برنامه را درواقع به پایان برده بودیم.

   از ایران88 به رو به ‌فردا و آن مناظرههای پرتماشاگر رسیدید؟

دقیقاً نه. به خاطر دارم که یک‌بار تمام شبهات انتخابات، حتی شبهاتی که بی‌بی‌سی و صدای آمریکا مطرح می‌کردند را جمع کردم و مدیرکل انتخابات وزارت کشور را دعوت کردم. در برنامه‌ای تولیدی، تمام سؤالات را به شکل کاملاً چالشی از او پرسیدم؛ در آن حد که مخاطبی که با من آشنا نبود، قطعاً من را در دایرة اپوزوسیون نظام می‌توانست دسته‌بندی کند؛ کما اینکه این اتفاق هم برایم افتاد. یک روز مادرم به من زنگ زد و گفت: «چی‌کار کردی؟» گفتم: «چطور؟» گفت: «این همکاران و همسایه‌ها می‌گویند که پسرت جنبش سبزی است. از سؤال‌هایی که تو تلویزیون می‌پرسید معلوم بود که جنبش سبزی است.»

   این برنامه خواست مدیران بود؟

خیر. اینکه من این مهمان را دعوت کنم و این سؤال‌ها را از او بپرسم و خطی را در برنامه طی کنم، فقط به فکر خودم رسیده بود؛ یعنی هیچ‌کس به من نگفته بود که این کار را بکن یا این روش را در ساخت این برنامه داشته باش. خیلی عجیب بود. بعد هم که این برنامه را ساختم، نوار را به دستم گرفته بودم و دنبال یک شبکه برای پخش آن می‌گشتم. شبکة سه هم می‌گفت من کنداکتور خالی ندارم که پخش کنم؛ حالا در زمانی که آن وضعیت فجیع در خیابان‌ها وجود دارد. من خیلی عصبی شدم. در اتاق آقای میرباقری را زدم و نوار را گذاشتم روی میز. گفتم من فکر می‌کنم هر سؤالی که باید جواب داده بشود، در این جواب داده شده است؛ بقیه‌اش به من هیچ ارتباطی ندارد. شما می‌خواهید پخش کنید، می‌خواهید پخش نکنید. گذاشتم روی میز و آمدم بیرون. شبکة سه پخش نکرد. آقای میرباقری به‌خاطر اعتمادی که به من داشت، بخشی از برنامه را دید و بلافاصله دستور داد در بهترین زمان، در شبکة یک پخش شود. آن برنامه وقتی در شبکة یک پخش شد، تأثیر فوق‌العاده‌ای گذاشت، به‌طوری‌که دو بار دیگر، با یک تبلیغات گسترده و در روزهای آتی در شبکة سه پخش شد. می‌خواهم بگویم آن برنامه که رفت روی آنتن، تازه مدیران سازمان متوجه شدند که می‌شود چنین کاری کرد و نتیجه هم خوب از کار دربیاد. کار به جایی رسید که بعضی از شب‌های هفته، من نزدیک به چهار ساعت از زمان شبانة شبکة سه روی آنتن بودم.

  و این همه اعتماد از کجا سرچشمه میگرفت؟

کم‌کم سازمان ظاهراً به این نتیجه رسیده بود که «این پسره داره برنامه‌های خوبی می‌سازه و حرف‌های خوبی می‌زنه. خب، می‌رویم روی آنتن...»

  باز هم بدون برنامهریزی قبلی؟

بله. من از لابه‌لای این خاطرات، می‌‌خواهم این حس را منتقل کنم که هیچ‌وقت جلسه‌ای جدی برای خط‌مشی‌گذاری در معاونت سیما تشکیل نشد که نشان بدهد که برنامه‌ای سیاسی چطور باید اتفاق بیفتد. این برنامه، تنها برنامة گفت‌وگوی داغ در ماجرای بعد از انتخابات بود؛ به اضافة گفتوگوی ویژة خبری که باز جان گرفته بود. تمام برنامه‌های سیاسی دیگر یا تعطیل شده بود یا فتیله را پایین کشیده بودند. فقط همین دو برنامه حرف می‌زدند.

من حرفم این است که می‌‌توانست این برنامه چند برنامه باشد؛ ولی ما هیچ‌وقت پیش‌بینی چنین فضایی را در صداوسیما نداشتیم. اگر خود من هم نمی‌رفتم و رأساً ورود پیدا نمی‌کردم یا خودم چنین مهمان‌ها و چنین برنامه‌ای را پیشنهاد نمی‌دادم، این برنامه هم مجدد تولید نمی‌شد و معلوم نبود چه اتفاقی قرار بود بیفتد.

  ایران88 تا کجا ادامه پیدا کرد؟

این برنامه همین‌طور که خیلی خودرو رفته بود روی آنتن، به‌علت مریضی من، به‌یک‌باره متوقف شد و هیچ‌چیز دیگری هم جانشین آن نشد. من شش‌ماه، حدفاصل مرداد تا دی 88، تلویزیون نیامدم؛ چون کارمند تلویزیون هم نبودم. دی‌ماه که آن اتفاق در عاشورا افتاد، فردای روز عاشورا باز با من تماس گرفتند و گفتند: «خوب، ظاهراً لازم است که بیای دوباره و چندتا برنامه بری.» باز با همان نگاه تلفنی! خوب من چه کار باید بکنم؟ مهمان چه کسی باید باشد؟ خط‌مشی باید چه چیزی باشد؟ همان‌طوری در پای تلفن گفتند: «مهمان رو حالا یک فکری بکن خودت، من نمی‌دونم.» مدیران ارشد سازمان با من این‌جوری صحبت می‌کردند.

  ...و به همین سادگی رو به فردا شکل گرفت؟

تبدیل‌شدن رو به فردا به مناظره‌های داغ بی‌سابقه در تلویزیون جمهوری اسلامی، باز به ‌همین سادگی رخ داد؛ یعنی صرفاً من بعد از آن برنامه‌های آقای مرتضی نبوی و آقای عباس سلیمی‌ نمین که کمی گفت‌وگو شفاف‌تر و داغ‌تر شد و به یک پینگ‌پونگ تبدیل شد، آقای میرباقری مجدداً به من اعتماد کرد و گفت که روش مناظره را ادامه بده. آقای طالب‌زاده هم من را خیلی تشویق کرد و ایده‌هایی به من داد که برنامه تبدیل شد به آن گفت‌وگوی آقای جلیلی و آقای مطهری که دیگر کاملاً به یک مناظره تبدیل شد. لذا برنامه به جایی رسید که از دست سازمان خارج شده بود؛ چون توجه تمام شبکه‌های ماهواره‌ای و روزنامه‌های داخلی و سایت‌ها، همه معطوف شده بود به برنامه‌ای که دیگر، ریاست سازمان نمی‌توانست از آن عقب‌نشینی کند. درحالی‌که برای این برنامه و رخ‌دادن یک مناظرة سیاسی، هیچ برنامة پیشینی در تلویزیون وجود نداشت. این اتفاق فقط رخ داده بود و چون رخ داده بود، دیگر نمی‌شد آن را حذف کرد.

  توقعات زیادی از رو به فردا در میان مردم شکل گرفته بود.

بله. اما به همان سادگی شروع، بعد از پنج‌شش مناظره، با حواشی‌ای که برای آن به‌وجود آمده بود، مجدد تعطیل شد و باز من رفتم خانه. این‌بار خیلی زود از من دعوت شد که با توجه به فضایی که رسانه‌های معاند قرار بود برای 22بهمن فراهم کنند و دوباره فتنه را در کشور شعله‌ور کنند، برنامه‌ای را برای بازخوانی اندیشه‌های امام و سیاست‌گذاری‌های حضرت آقا و آرمان‌های انقلاب تولید کنم تا یک تذکر و یادآوری باشد. این‌بار اجرای این برنامه را نپذیرفتم و گفتم دیگر حاضر نیستم با این سیاست‌های دفعی و ناگهانی بیایم و بروم؛ ولی طراحی آن را انجام می‌‌دهم. طراحی من برنامة دیروز امروز فردا بود.

  وجه تسمیه دیروز امروز فردا چه بود؟

همان‌طورکه کل علم از یک مفهوم تولید می‌شود، من کل برنامه را از این مفهوم تولید کردم؛ به این معنی که بازخوانی رخدادهای انقلاب، مقارنه‌سازی با اتفاقات امروز و ارائة یک تعریف برای فردا که با اصرار شدید آقای ضرغامی اجرای آن را به خود من دادند. منتها این‌بار من قولی گرفتم از آقایان که به من اعتماد بکنید؛ من مهمان‌هایی را می‌خواهم بیاورم و حرف‌هایی را می‌خواهم بگویم که تا حالا دیده نشده و گفته نشده است. بعضی از مهمان‌ها را که من می‌گفتم، اصلاً نمی‌‌شناختند. مثلاً سعید قاسمی و فیروز رجایی‌فر را نمی‌‌شناختند و نمی‌‌دانستند چه کسانی هستند. برای من عجیب و درعین‌حال خوب بود که نمی‌‌شناختند. دوستانی هم بودند که شناخته‌شده بودند؛ اما من برای حرف‌های متفاوتی که قرار بود در برنامه گفته بشود، از آن‌ها قول گرفتم.

  بازخوردهای روزهای آغازین چطور بود؟

دوسه قسمت از این سری برنامه که پخش شد، من آن نتیجه‌ای را که می‌خواستم گرفتم؛ یعنی به‌شدت فضای عمومی جامعه تحت‌تأثیر قرار گرفت و خود مدیران سازمان مدام در تماس‌هایی که با من می‌گرفتند، می‌گفتند این همان چیزی است که ما می‌خواستیم. باز ببینید: اتفاقی رخ داد، بعد مدیران سازمان گفتند این همان چیزی بود که ما می‌خواستیم؛ یعنی برنامه‌ای برای تبدیل‌شدن و به‌وجود‌آمدن چیزی که می‌خواستند، وجود نداشت. مثالی برایتان بزنم. در دوره‌های آخر برنامه‌ای داشتیم با حضور نبویان و شاکری دربارة بحث افکار امثال سروش و کدیور و مانند این‌ها. من خیلی به این فکر بودم که چه جور می‌شود برنامه‌ای برای شبکة سه از این بحث درآورد؛ چون اگر اندکی جدی می‌شد، می‌رفت به‌سمت فرم برنامه‌های شبکة چهار و بعد، مخاطب از دست می‌رفت. خیلی طراحی کردم و تصمیم گرفتم دو چهره را بیاورم که ابعاد بحث را پوشش بدهند و این دو نفر را انتخاب کردم. مدیر شبکه من را پرهیز داد و گفت که قرار نیست از این حرف‌ها بزنیم. منتها به من اعتماد کرد. این برنامه یکی از برنامه‌های عالی و پرمخاطب ما شد؛ از این حیث که باز ما موفق شدیم که یکی از بحث‌های معرفتی جدی بیست سال اخیر در ایران را جوری بگوییم که راننده‌تاکسی‌ها هم متوجه بشوند. این راننده‌تاکسی را که می‌گویم، واقعاً اتفاق افتاده است. یکی از دوستان من می‌گفت که فردای آن روز، من سوار تاکسی شده بودم. راننده‌ می‌گفت: «دیشب دیدین می‌گفتن این سروش به قرآن چه نگاهی داره؟ قرآن رو کلام خدا نمی‌دونه.» انگاره‌هایی را که برای فهم معرفتی این جریان می‌خواستیم تولید کنیم، عیناً اتفاق افتاد. بعداً مدیر شبکة سه با من تماس گرفت و گفت که معاون سیما خیلی از این اتفاق خوش‌حال است و می‌گوید که خیلی خوب است و می‌شود این فضا را ادامه داد. ببینید؛ همه‌اش اتفاق است. هیچ‌‌یک برنامه‌ریزی نیست.

 



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی