سفارش تبلیغ
صبا ویژن







سنت قشنگ عیدی گرفتن و عیدی دادن، بستگی دارد به سن آدم. هییییی! کم و بیش، همین طور است…

من تا 15 سالگی خیلی راحت و بدون اکراه، عیدی می گرفتم ایام نوروز، کانه طلبکار بودم! از 15 تا 18 سالگی، کمی عیدی گرفتن برایم سخت شد. احساس می کردم دیگر مرد شده ام و عیدی گرفتن، گند می زند به خط پشت لبی که آرام آرام داشت سبز می شد! از 18 تا 20 سالگی، سعی می کردم، نه عیدی بگیرم و نه البته کسی از من توقع عیدی داشت. دوران بدی بود دوران گذار! از 20 تا 25 سالگی، و تا آنجا که وسعم می رسید، بنا کردم عیدی دادن. آن زمان، این جمله خیلی آزارم می داد که؛ ما از تو توقع عیدی نداریم! اما 25 را که رد کردم، می دیدم خیلی راحت و بدون اکراه، از من عیدی را قبول می کنند، تا آنجا که امسال، فقط از 5 نفر عیدی گرفتم، اما چند برابر این عدد، عیدی داده ام به بچه های فامیل. بچه های فامیلی که از من توقع عیدی دارند؛ یعنی اگر عیدی ندهم، حتما ناراحت می شوند! انگار طلب کارند!! بگذریم که عید امسال، به نیابت از پدرم که بزرگ ترین فرزند خانواده خود بود و لابد به همه برادرها و خواهرهایش، عیدی قابل داری می داد، عیدی دادم به عموها و عمه هایم که عدد ناقابلی بود، اما اشک قابلی ازشان گرفت!

عید امسال برای من، یک درس بزرگ تر داشت؛ اینکه وارد مرحله ای از زندگی شده ام که مرحله بعدش پیری است. البته به این شرط که زنده بمانم! تا همین جا هم، لااقل، و فقط به لحاظ سن، چند سالی از پدرم زده ام بالا! حالا «بابااکبر» از من جوان تر است! و این حتما پز دارد! کم پیش می آید بابای آدم از خود آدم، جوان تر باشد و جوان تر بماند!

این خصلت شهادت است که جوان و همیشه بهار، نگه می دارد شهید را. انگار زور روزگار به شهید نمی رسد! من و شما را پیر می کند، اما زمان، عاجزتر از آن است که حریف شهید شود.

آنچه بر شهید می گذرد، روزگار نیست؛ نسیم کربلاست، و الا تا الان باید پیر شده بود آوینی! از بس تر و تازه و بکر و زیبا مانده، انگار، نه انگار 20 سال از شهادتش گذشته! انگار بهار همین امسال، تازه می خواهد برود فکه، توی قتلگاه! کاری ندارد که! حاج سعید قاسمی عزیز، می تواند شهادت دهد که آیا روزگار بر شهید می گذرد، یا شهید بر روزگار؟! چشم بر هم بزنی، «علیرضا» و «آرمیتا» را می بینی که دارند پز می دهند به شهدای هسته ای. گفتم که! شهادت، جوان نگه می دارد شهید را.

آری! زمان می مرد اگر عاشورا نبود، و زمین می مرد اگر کربلا نبود. بهار، عیدی خون شهید است به روزگار. بهار که خود، فصل عیدی دادن است، عیدی شهداست به روزگار… و عیدی را بزرگ تر به کوچک تر می دهد! و اینجاست که شهادت، حتی از زندگی هم زیباتر می شود.

حق با آوینی است: «زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است»، چرا که شهادت، بزرگ تر زندگی است. زندگی در برابر شهادت، به طفل صغیری می ماند که چشمش به دست کریم شهادت است تا مگر به او عیدی دهد. بعد از کدام زمستان سرد، بهار نیامده، که بوسیدنی نباشد تابوت شهید؟!

عجبا! شهدا بزرگ تر ما هستند، اما از ما جوان ترند! بگذار دل روزگار به این خوش باشد که سنش از شهید بالا زده است؛ مهم این است که شهید بر روزگار می وزد، نه روزگار بر شهید…

من اصلا حساب نکرده ام ببینم «امام زمان» چند سال شان است، اما حتم دارم که «آفتاب» در «عصر ظهور» همچنان جوان، بر روزگار می تابد.

اگر شهدا در گذر روزگار، جوان مانده اند، سخت نیست باور «بقیه الله» در سیمای بهار. ما هنوز پز اصلی مان را نداده ایم. افتخار بشریت در راه است. «صاحب الزمان» دارد انتخاب می کند با کدام بهار بیاید…



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی