همه چیز عادی است. قطارهای مترو بی وقفه مردم را جابجا می کنند. ساختمانها یکی پس از دیگری راه آسمان را در پیش می گیرند و هر روز مزونی تازه از دل مدرنیته سر بیرون می آورد.
نمی دانم رهگذران خیابانهای زیبا و آرام این کلانشهر پر ماجرا روزهای گذشته را بیاد دارند یا خیر. آن روزهایی که هیچ چیز عادی نبود. قطارها در بدرقه احساس مادرانی شیردل بسوی اندیمشک و اهواز حرکت می کردند و آسمان در نزدیکی زمین بیتوته کرده بود. گویی این شهر بزرگ آن روزها را بیاد ندارد. روزهایی که رنگ خاکی لباس رزمندگان، آبروی این شهر بود.
یادش بخیر! آن روزها در شهرمان فرهنگسرا نداشتیم اما کسی دلش به فرهنگهای وارداتی خوش نبود. آن روزها در شهرمان پارک آب و آتش نداشتیم اما سرداران! خود را به آب و آتش می زدند تا حرف امام روی زمین نماند.
یادش بخیر! آن روزها تلویزیون های سیاه و سفید ما « ای لشگر صاحب زمان » پخش می کرد و روی دفترهای مشقمان نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است. در خیابان جمهوری خبری ار تابلوهای عریض تبلیغاتی نبود و مسیر انقلاب تا امام حسین (ع) همیشه باز بود.
اینجا تهران است. شهر تلویزیون های مدرن. شهر گیرنده های امواج مهاجم. اینروزها در خیابان جمهوری همه بدنبال عرضه خود هستند و کسی پسوند اسلامی آن را بیاد ندارد. اینجا تهران است. شهر برج های بلند و خیابان های زیبا.
اینروزها در تهران برج میلاد ساخته اند تا اقشار آسیب پذیر! یادشان باشد سر برج باید کلی قسط بپردازند. سرداران دیروز، سردمداران امروز بالندگی شهر هستند با این تفاوت که لباسهای خاکیشان را سالهاست که شسته اند.
راستی چند صباحی است در شهر باغ موزه دفاع مقدس هم داریم. محلی برای انتقال فرهنگ دفاع به نسلهای آینده. هر چند در آن خبری از بسیجیان نیست اما همه بسیج شده اند تا در کارنامه خود سهمی از این باغ و بستان داشته باشند.
یادش بخیر! نوروز امسال چند روزی میهمان بغضهای شلمچه بودیم. آنجا خبری از روسری های عقب رفته نبود. در آنجا خاله ها و عموها برای تربیت کودکان حرکات موزون اجرا نمی کردند. خاک رنگی از عشق داشت و آفتاب با همه مهربان بود.
کاشکی در شلمچه می ماندم، بغض من وا نمی شود در شهر
زان همه شور و حال و سرمستی، هیچ پیدا نمی شود در شهر
کاش شهر ما هم شبیه شلمچه بود. کاش در طراحی ایستگاههای مترو جایی هم برای اقامه نماز در نظر گرفته می شد. کاش بوستان های شهر ستاد امر به معروف و نهی از منکر داشت. کاش می شد در خیابانهای تهران هم به خدا رسید.
لهجه شهر را نمی فهمم، شهر با من سخن نمی گوید
گفتگوها چقدر کمرنگند، کسی از درد من نمی گوید
تهران باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! شلمچه هم باشد برای ما. کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر کنیم. کاش می شد نهاد ریاست جمهوری را با خاک شلمچه بسازیم. کاش می شد ...
دوست دارم دوباره برگردم روی آن خاکهای عشق اندود
معصیت می چکد ز بام غروب، پیش این مردم گناه آلود
دل من تنگ می شود اینجا، ای شلمچه مرا، مرا دریاب
یا ز طوفان شب رهایی ده، شهر من را که می رود در خواب
شلمچه! صدایم را می شنوی؟ اینجا کسی حرف مرا نمی فهمد. همه بدنبال ستایش و ثریا هستند و کسی نشانی آسایشگاه ثارالله(ع) را نمی شناسد. شلمچه! اینجا ما خیابان خرمشهر هم داریم اما همه آپادانا صدایش می کنند.
شلمچه! نگران ما نباش. ما در شهرمان بهشت حضرت زهرا (س) داریم. ساکنینش را تو خوب می شناسی. محمد بروجردی، مصطفی چمران، حسن باقری، سید مرتضی آوینی، صیاد شیرازی و صدها پرستوی عاشق که راضی و مطمئن در دل آن آرمیده اند. شلمچه! نگران ما نباش. ما در شهرمان امام هم داریم. امامی از جنس فقاهت و عدالت. خنده هایش بوی خمینی(ره) می دهد و چشمانش اقیانوس آرامش و دلگرمی است. شلمچه! تمام دلخوشی ما امام خامنه ای است. تا او هست تو نگران ما نباش...
کسی از خود چرا نمی پرسد، چیست این استخوان ترکیده
نقش بند کدام خاطره است، این به قنداق زخم پیچیده
من به شوق تو آمدم مادر، بس که در خاک جستجو کردی
روز و شب در قنوت و سجده خود، بازگشت من آرزو کردی
مادر! آنجا ولی چه حالی داشت، بچه ها در زمان رها بودند
منتشر در خیال گرم زمین، در دل کهکشان رها بودند
چون شب حمله، هر شب آن وادی، میزبان حضور زهرا(س) بود
کربلا تا شلمچه نبض زمین، بی قرار عبور زهرا(س) بود
نوشته برادر گرامی حمید بنا(+++++++)
نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]