تاملی بر تالمات این روزهای جبهه فرهنگی هنری انقلاب اسلامی
یک: فتنه 88 اگر چه تک و توک خاطرات خوشی داشت، اما بی عارضه هم نبود. از جمله عوارض فرهنگی فتنه88 نگاه کردن از دریچه سیاست است به مقوله هنر، که مع الاسف در فتنه 88مختومه نشد و تا امروز به پیکر جامعه هنری ما سرایت کرده است. تا فردا روزی از این «درد مکتوم» نجات پیدا کنیم، جز معاینه و معالجه و جراحی، چاره ای نیست. این بیماری، البته فقط مختص من و ما نیست؛ نیک اگر بنگری، دامن همگان را از زرد و سبز و قهوه ای و آبی آلوده کرده است. ما را اما کاری با دیگران نیست که آیا چه می کنند. فرض است بر ما، به ویژه بر دوستان حزب الله که امراض خود را بشناسیم و علاج واقعه قبل از وقوع مرگ کنیم. گاهی چون سرطان، مرضی هست که نمود ندارد، اصلا انگار وجود ندارد، اما طبیب اگر حبیب هم نباشد، می فهمد که فرد، بیمار است. امروز، عرصه فرهنگ و هنر، بیمار است. نام این بیماری «سیاست زدگی» است. شک نیست که هنر، حتما سیاسی هم هست و سیاسی ترین شعار، اتفاقا شعار «جدایی هنر از سیاست» است، اما یک وقت هست که ما داریم علیه شعار دشمن، سخن می گوییم، یک وقت هست که ما داریم خودمان را نقد می کنیم. دلیل انتشار این نوشتار، ملاحظه مهم و حیاتی دومی است.
دو: اهل اخلاق، اصحاب خداترسی، گاهی تذکر می دهند که شیطان لزوما از در شر وارد نفس آدمی نمی شود. مهم ترین هنر ابلیس، دست بر قضا این است که گاهی از روزنه کار خیر، محصول شر درو می کند. فتنه و فتنه آفرینی از دسایس شیطان است. چه سال 88 باشد، چه نباشد، مادام که شیطان هست، فتنه هم هست، و راه من و تو ای عزیز! از گذر این مبارزه می گذرد. این هم از فتن رنگارنگ شیطان است که گاهی نقطه قوت را بدل می کند به نقطه ضعف. در اوج فتنه 88 حتما لازم بود که بچه حزب اللهی هوای بچه حزب اللهی را داشته باشد. امروز اما فتنه فرهنگی جز این نیست که به بهانه همین هواداری که حتما کار پسندیده ای است، دچار نوعی «قشری گری» شویم. اینکه دیگران هم به این مرض دچارند، هرگز سبب نمی شود اهل ولا، چشم بر درد خفته و مرض نهفته خود ببندد. اگر به قول حکیمانه رهبر انقلاب؛ «آفت بصیرت، غرور و خودبزرگ بینی است»، پس آفتی هم دارد هواداری حزب اللهی از حزب اللهی. این آفت، که نگارنده دعوایی بر سر نامش ندارم، هر چه بخوانی، بی تعارف، «آفت فرهنگ و هنر اهل ولا» است.
سه: خط مقدم جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، چه باک دارم که ادعا کنم جای خط شکنی است، اما خط شکنی، فرق اساسی دارد با خط کشی. خط کش سیاست، خراب می کند هنر را. سیاست زدگی آسیب می زند به فرهنگ. گمانم حدی دارد نگاه به مقولات فرهنگی و هنری، با عینک سیاست. ما جملگی به این عارضه مسری ایام فتنه دچار آمده ایم. اول وجود این مرض را باور کنیم، تا بعد راه علاج!
چهار: فلان نویسنده، کتاب می نویسد. کتاب خوبی هم هست. این کتاب حتما در چارچوب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی قابل ارزیابی است. ما این کتاب را یا بایکوت می کنیم یا می کوبیم، چرا که جناب مولف، روزگار فتنه به زعم ما در شمار عماریون نبود. یا اتفاقا عمار بود، اما به زعم گروه دیگری از ما، اهل افراط و تندوری. غصه دار می کند این نگاه پر از گناه، قصه فرهنگ را. من داعیه ای ندارم که «آقا» را خیلی خوب می شناسم، اما در این یکی ذره ای تردید ندارم که نگاهم در این نوشتار، به جنم فرهنگی و هنری رهبر فرزانه قرابت دارد. اینجا دیگر از آنجاها نیست که غفلت خود را با این بهانه توجیه کنیم که رسالت روی دوش سردار، لزوما با رسالت روی دوش سرباز، یکی نیست. بعضی از ما فقط در سیاست، رهبر انقلاب را رهبر انقلاب می دانیم، اما در فرهنگ، اصلا عطر ولایت نمی دهیم. مقاله ای در روزنامه ای نمی خوانیم، تئاتر نمی بینیم، سینما نمی رویم، اهل گالری نیستیم، تا به حال یک رمان درست و درمان چند جلدی دست نگرفته ایم، اما برای همه این جماعت، حکم های آتشین صادر می کنیم! به تولید امروز هنرمند کاری نداریم، به موضع دیروزش نگاه می کنیم! چون یکی هم کیش مان است، در بوم نقاشی، اگر به جای رنگ، مالچ هم بپاشد، حتما تابلوی فاخری است! رهبر انقلاب هم اگر عمومی از این اثر تعریف نکرده باشد، خصوصی حتما کرده است!! من، شما را نمی گویم. خودم را می گویم: من مستاجر نیستم، شده ام صاحب خانه «آقا» در «بیت»!! در بیت فرهنگ و هنر اما، اصلا وسعت نظر رهبر را ندارم. سعه صدر ندارم. خط کش دارم، لیکن خط شکنی ندارم.
پنج: می بینی فلان هنرمند، سریالی برای سیما یا فیلمی برای سینما خلق کرده است. بر خود هیچ لازم نمی بینیم این اثر را ببینیم، بعد در مذمت یا مدح آن چیزکی بنویسیم. این تولید را دیده یا ندیده، -اغلب ندیده!- قبل از هر چیز نگاه می کنیم به کارنامه طرف در فتنه 88که ساکت فتنه بوده، کاسب فتنه بوده، مردود فتنه بوده، رفوزه فتنه بوده، چی چی فتنه بوده! اگر کارنامه اش با مذاق مان جور درآمد، حتما اثرش، اثری خوب و متعالی و مرضی رضای بزرگان است، و الا که هیچ! رسما طرف را روانه جبهه غرب می کنیم! گمان نکنم این کار ما در حوزه فرهنگ و هنر تعریف شود. باورم هست این کار ما حتی، کار سیاسی هم نیست. نام این کار «قشری گری» است. نقاشی خانم فلان، اثر خوبی است، چون هم کیش ماست، اما کتاب آقای بهمان، چیز بی خودی است، چون در فتنه 88فقط 38 درجه با ما تفاوت زاویه داشت! در این نوع نگاه، آدم ها نه نقد، بلکه تخریب می شوند، لیکن تولید هنری شان، اصلا در بوته نقد قرار نمی گیرد. یکی دو تا نیست مضرات این نگاه. چند تایی را برمی شمارم.
پنج/1- اثری هنری، بی آنکه ویژگی های ممتاز و متمایزی داشته باشد، می شود نماینده رسمی نظام در حوزه آن هنر. در آن سو، اثری که لزوما مال دشمن نیست، می شود نماینده رسمی جناح اپوزیسیون. صرف نظر از ظلمی که در اینجا به نظام می شود و نظام، بی خود هزینه یک اثر نه چندان دندان گیر می شود، بی هیچ دلیلی دشمن تراشی صورت می گیرد. گیرم فلان و بهمان فیلم سینمایی، خیلی منطبق بر آرمان انقلاب اسلامی نباشد؛ این درست، اما چه لزومی به لشکرکشی حق و باطل است؟! چرا به جناح اپوزیسیون عمدتا خارج نشین، اجازه می دهیم که در زمین فرهنگ و هنر جمهوری اسلامی، اینقدر راحت و بی هزینه وارد شود و یارگیری کند؟! گیرم او چنین می کند؛ عقل ما کجا رفته که ادامه ندهیم این طناب کشی را؟!
پنج/ 2- اگر حتی به دیگران هم کاری نداشته باشیم، «قشری گری» سبب می شود فرصت نقد و رشد و بالندگی از هنرمندان جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گرفته شود. تمام دلیل خوب یا بد بودن یک اثر هنری، حاشا که خلاصه در کارنامه سیاسی طرف، به ویژه محدود در موضع گیری او زمان فتنه 88 باشد. مواجهه اینگونه با مولف هر هنری، معرف مرض بدعلاج «قشری گری» است. اگر می بینیم گاهی اصحاب فرهنگ، جوزده می شوند و بر اساس موج، رفتار و گفتارشان را تطبیق می دهند، در این گناه، حتما خیلی از ما سهیم هستیم. سیاسی دیدن مقوله فرهنگ و هنر، آنهم به بدترین شکل ممکن، بزرگ ترین و سیاه ترین دودش، در وهله اول به چشم هنرمندان متعهد می رود. اینگونه می شود که مدت هاست فیلمی در مایه های «آژانس شیشه ای» یا «بچه های آسمان» یا «لیلی با من است» ساخته نمی شود. خوبان متخصص، کار ضعیف ارائه می دهند و ضعیفان متعهد، به جای آنکه گامی جهت رشد بردارند، به کنار آمدن با جو، و ابراز رضایت از خط کشی موجود، بسنده می کنند. فتنه 88 حتی اگر جز این درد، هیچ تالم دیگری نمی داشت، کافی بود که ما چون زهر، تلخ بخوانیمش و افسوس بخوریم کاش نمی بود!
پنج/3- در هیاهوی این همهمه سیاه و سفید، عجبا که فقط 2 اثر حق و باطل، یکی به نمایندگی از جبهه نظام، و دیگری به وکالت از جبهه اپوزیسیون دیده می شود و چه بسیار از آثار که در لا به لای این همه داد و بیداد اصلا به چشم نمی آید. آثاری که حتما برای خلقش زحمت کشیده شده و بعضا از 2 اثر مذکور، از حیث فنی و کیفی بهتر و بالاترند. واضح است که در این 2 قطبی غیر لازم، به خیل کثیری از هنرمندان و بسیاری از آثار، ظلم می شود. ای بسا آثاری که حداقل باید دیده شود، اما دیده نمی شود، و ای بسا آثاری که فقط نان موج موجود را می خورند! خیلی فیلم نیستند، خیلی کتاب نیستند، خیلی مقاله نیستند، خیلی هنر نیستند، خیلی مستند نیستند، اما چون وکیل یکی از 2جریان پوزیسیون یا اپوزیسیون تلقی می شوند، قدر می بینند و صدر می نشینند، اما عجبا که قدر سیاسی، نه صدر فرهنگی.
پنج/ 4- هنری که مدعی نمایندگی از انقلاب اسلامی، ولایت فقیه، بسیج و خون شهداست، لاجرم باید هم شان آرمان متعالی نظام باشد. این هم شانی، ناظر بر 2 نکته است؛ هم تخصص، هم تعهد. من واقعا نمی دانم چرا باید بعضی فیلم های سینمایی را با حمل بر صحت کردن پاره ای رفتار و گفتار، بعضا به تلویح، بعضا به تصریح، نماینده تفکر ولایت فقیه بدانم؟! چرا؟! آیا عمل درست و به هنگام در فتنه 88 برای این نمایندگی کفایت می کند؟! آیا برای این وکالت، همین که جناب نویسنده فلان کتاب، بهمان جا از طرف «آقا» مورد لطف واقع شده، کافی است؟! از یاد نبریم کتابی که مدعی نمایندگی از اصل نظام است، خیلی باید کتاب باشد، و فیلمی که داعیه همین وکالت دارد، خیلی باید فیلم باشد. آیا در هر 2 بعد تخصص و تعهد، فیلم هایی که نوروز سال گذشته و بهار امسال، الصاق به اصل انقلاب اسلامی شد، صرف نظر از خط کشی های موجود، اما در عین حال با حفظ احترام مولفین عزیزشان، حقا و انصافا و از روی نقد، به این رتبه رسیده اند، یا ما داریم رتبه ها را فقط با خط کش سیاست، بذل و بخشش می کنیم؟! این کار، کمک به اهل هنر متعهد است یا قلقلک دادن ایشان؟! ما داریم به این عزیزان، کمک می کنیم یا ظلم؟! این عزیزان در حق خودشان دارند کمک می کنند یا ظلم؟! آیا از دل این روند، حقیقتا «هنرمند» بیرون می آید؟! گیرم بیرون بیاید؛ آیا ادامه دادن این روند، هنر هنرمند را بالاتر می برد یا باعث سکون و رخوت و بی هنری می شود؟! آیا چون 2 شعار «هنر برای هنر» و «هنر منهای سیاست» هر 2 از اساس دروغ است، ما حق داریم دامن به 2دروغ دیگر، یعنی دامن به 2 شعار «هنر برای موج» و «هنر منهای نقد» بزنیم؟! آیا چنین روندی و چنین جوی و چنین موجی، هنر متعالی برخاسته از یوم الله9 دی را به اوج می رساند، یا غوطه خوردن در وادی روزمرگی ها و جوزدگی هاست البته با اسانس هنر، یعنی هنرنمایی؟! مگر نه این است که هنر تفاوت دارد با هنرنمایی؟! مگر نه این است که حزب الله، با تخصص نیز هم پای تعهد، عهد بسته است؟! مگر نه این است که هنر، کسب و کار فرهنگ است، نه دکان 2 نبش سیاست؟! و مگر نه این است که انقلاب اسلامی را بیش از سیاست، با هنر و فرهنگ باید شناساند؟! پس بر ما چه رفته است که حتی فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را نیز، اغلب با عینک سیاه و سفید سیاست رصد می کنیم؟! آیا قرار بر فهم غلط از سیاسی بودن اهل ولاست؟! آیا ما همان حلزونی نیستیم که به جای سکونت در خانه فرهنگ و هنر، فرهنگ و هنر را نیز در به در و خانه به دوش سیاست کرده ایم؟! آنهم نه سیاست، به معنای سیاست انقلاب اسلامی، بلکه سیاست به روایت خط کشی و قشری نگری! فیلم فلانی خوب است، چون از ماست، و فیلم بهمانی بد است، چون با ما نیست! آیا مابه ازای این خط کشی، رشدی هم برای اهل هنر متعهد، متصور هست؟! آیا فلانی و فلانی ها در دل خود نمی گویند؛ چه لزوم برای همت مضاعف؟ ما هر فیلمی که بسازیم، نیمی از جامعه از روی رودربایستی هم که شده، به به و چه چه خواهند کرد!
پنج/5- در باب مضرات خط کشی فرهنگ با خط کش زمخت و بی هنر سیاست، حرف بسیار است، اما سخن را در این بخش از نوشتار کوتاه کنم، با این تذکر که چرا چندی است «شهوت فروش» به محل دعوای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و جبهه دیگران، تبدیل شده است؟! آیا این بود همه رسالت فرهنگی انقلاب اسلامی؟! فیلم خوب، فیلم خوب است، گیرم که بیشترین فروش را نداشته باشد و در این زمینه رکورد نزده باشد. این درست که جماعت روشنفکر، بینی شان در بحث «گیشه» به خاک مالیده شد، اما حد سرور ما از فتح گیشه تا کجا باید باشد؟! ما برای مدح ریشه آمده بودیم یا فتح گیشه؟! مبادا که در این همه جوزدگی، آنچه فراموش مان شود، دقیقا همان رسالت اصلی ما باشد. گمان نکنم با ندیدن این درد، اصل درد از بدن ما رخت بندد. کتمان این درد، آنجا خودش را نشان می دهد که فی المثل نوروز هر سال، نمایشگاه کتاب یا مطبوعات یا فیلم فجر هر سال، فیلمی می شود نماینده نظام و اثری می شود نماینده مخالفین، اما جای افسوس آنجاست که از دل این دوگانه پنداری، «جدایی نادر از سیمین» اسکار می گیرد، لیکن سطح سینمای سیاسی انقلاب اسلامی از «فلانی های 3» فراتر نمی رود! آری! درست حدس زده اید. می خواهم بگویم در این دوگانه پنداری ها و خط کشی ها، اصحاب هنر متعهد، بیش از دیگران ضرر می کنند و درجا می زنند. به رشدی کمی و بی مقدار قناعت می کنند. به 2پله بالاتر آمدن رضایت می دهند. اما چرا این ضرر، در این سوی میدان، تجلی بیشتری دارد؟! شاید به این دلیل، که این سوی میدان، حتی اگر شاخ غول سینما را هم بشکند، هرگز نمی تواند سودای اسکار در سر بپروراند! نه به او اسکار می دهند، و نه او اسکار می گیرد! اسکار او، نمایندگی انقلاب اسلامی است! اسکار انقلاب، از اسکار سینما بالاتر است. زود راضی نکنیم اهل هنر متعهد را به دوران نقاهت و ایام استراحت! آسمان فرهنگ را این همه مه آلود نکنیم به ابر سیاست. این نیست امر ولایت. خط کشی کار مردان سیاست است. اهل هنر هم که بخواهند خط شکنی نکنند، پس آیا باز باید از «مرتضای راوی» بخواهیم برای مان فتح بیداری اسلامی، این فتح الفتوح انقلاب اسلامی را روایت کند؟؟!! روح ما مجروح تر از آن است که با همین چند لقمه نان سیر شود. سینمای متعهد ما، هنوز غذایی نخورده که این چنین باد کرده معده نفسش! اسکار انقلاب اسلامی را دیر باید داد. اینجا تاخیر، جایز است!
شش: دقت شود! خیلی دقت شود! فیلم، کتاب، موسیقی، سریال و هر هنر دیگری که به هر انقلابی وصل شود و این چنین در بوق و کرنا نماینده آن انقلاب خوانده شود، اگر قوی نباشد، حتما آن انقلاب، ضعیف است. پس دگر بار دقت کنیم در برخی واژه ها که به کار می بریم. تامل کنیم در بار معنایی شان. حد و حدود مدح را اگر مراعات نکنیم، عواقب آن، حتما حمل بر ضعف انقلاب اسلامی خواهد شد. فلان فیلم ممکن است فیلمی طنز یا سیاسی باشد، به نسبت سینمای امروز، نیز، به نسبت سینمای مولف، اثر بدتر یا بهتری باشد، در چنین زمانه ای حتی قابل تقدیر باشد، قصه نداشته یا درام داشته باشد، اما این همه کجا، و این کجا که ما این فیلم را نماینده انقلاب اسلامی و خون شهدا بخوانیم؟! آیا نماینده انقلاب اسلامی 300 هزار شهید در عرصه فرهنگ و هنر، هم پای تعهد مولف، تخصص تالیف را نمی طلبد؟! کجا عمارها سینما را فتح کرده اند؟! این اتفاق فرخنده دقیقا کی و کجا افتاده است که فقط اهل خط کش از وقوع آن باخبرند؟؟!!
هفت: نخیر! اشتباه نشود. این نوشته، به هیچ وجه قصد صدور مجوز برای دوره افتادن اهل حزب الله به نقد و احیانا ناسزای همدیگر ندارد. تمام حرفم این است که ما باید هوای هم را داشته باشیم، اما نه مثل هواداران قرمز و آبی! نه سخیف، بلکه شکیل. نه با قال و قیل، بلکه با نقد و دلیل. محصول و نتیجه هواداری ما، اگر بیش از خط شکنی، خط کشی شد و نگاه صفر و صدی، حتما مشکل دارد هواداری ما از یکدیگر، که هواداری هم آداب و رسومی دارد. اگر ما در ظاهر، هوادار هم باشیم، اما هوای انقلاب اسلامی در آسمان فرهنگ و هنر، تنها بماند، اگر رمان خوب نوشته نشود، اگر فیلم خوب ساخته نشود، اگر هنر متعالی نداشته باشیم، آنچه زیر سئوال می رود، اصل انقلاب اسلامی است. سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی از جمله هواداران انقلاب اسلامی بود. هوادار انقلاب اسلامی، اگر چه در توهم «هنر برای هنر» اسیر نمی شود، لیکن با خط کش سیاست، به مقوله فرهنگ نمی نگرد و حتی اگر همه حزب اللهی ها بگویند فلان فیلم، نماینده انقلاب اسلامی است، به جای گیر افتادن در «خط کشی»، «خط شکنی» می کند و نقد می کند و نمی ترسد. تا یک فیلم سینمایی فقط در 2 ساعت، وکیل انقلاب اسلامی، نماینده بچه های مظلوم بازی دراز، و زبان مظلومیت مقتدرانه خمینی و خامنه ای شود، خیلی راه درازی داریم. دور و درازتر از کار شهدای بازی دراز. ما هنوز یک دقیقه از «کربلای 5» را نشان نداده ایم! کجاست «حاج بخشی» در سینمای ما؟! کجاست «آوینی» و سیر تحول او در رمان و داستان ما؟! «ماشاء الله حزب الله» هنگام خاموش کردن آتش داماد شلمچه درون لندکروز، کجای هنر انقلاب اسلامی به تصویر آمده است؟! بیاییم و الطاف خفیه خدای شهیدان به این انقلاب را به نام خود مصادره نکنیم! تا جوزدگی به افق سینما، آنچه زیاد داریم، راه نرفته است. جای دوربین، مثل اسلحه روی دوش شهدا، باید خراب کند کتف کارگردان ما را، و الا هیچ هنری، یک شبه، نماینده یک شب انقلاب اسلامی در سه راه شهادت نمی شود.
این نوشته، در سر سودای نقد فنی هیچ اثری نداشت. من به جز فیلم خودمان با بازی خودمان(!) فیلم دیگری را نقد نکردم، و الا به جز تعریف، حتما انتقاد به فیلم هایی که کارگردانان شان را عزیز خودمان می پنداریم، زیاد وارد است. دیروز، هواداری از اهل ولا باعث شد در مدح بعضی فیلم ها قلمکی بزنم، امروز اما هواداری از انقلاب اسلامی سبب انتشار این نوشتار شد. این هر 2 را اگر با هم و در طول هم ببینیم، زیبنده تر است. ای عزیزان! بدا به حال مان، اگر آن روز که باید هوای هم را داشته باشیم، به ناسزا بگذرد، و آن شب که باید هوای انقلاب را، به سکوت! بدا به حال مان، اگر «خط شکنی» را فدای «خط کشی» کنیم. گفت: «یا ایها العزیز! به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ناچیز آورده ایم. بنابراین، پیمانه ما را تمام بده، و بر ما تصدق کن، که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد». وطن امروز/ 26 فروردین 1391
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]