سفارش تبلیغ
صبا ویژن







 

حسین قدیانی: دادگاه نمی دانم چی چیه مصر، حکم بریده برای حسنی نامبارک، حبس ابد! انگار قاچاقچی مواد مخدر بوده فرعون، در خرابه های اطراف نیل! حامل سلاح سردی! خبطی در این مایه ها! بیچاره «عبید حمد» که به خاطر مداومت در حمل شیشه و هروئین، در قاهره زندانی است و محکوم به حبس ابد، حق دارد دست به خودکشی بزند بعد از شنیدن این حکم شرم آور. عبید حمد، حبس ابد، مبارک هم حبس ابد؟! پس چیست فرق حامل چند گرم شیشه، با آن فرعون که خون قبه الصخره را در شیشه کرده؟! خب همچین می کنند که در می آید صدای ملت ها. با چه رویی می توان از ملت مصر خواست صبر پیشه کنند و بر مدار قانون حرکت کنند؟! به اینجای شان رسیده، قرن هاست. من مرده شما زنده، همین حبس ابد را هم اجرا نمی کنند. به این بهانه که مردک، بیمار است و محتاج تیمار، حبس ابد در زندان، جایش را می دهد به حبس ابد در کاخ! تو ببین مبارک چه لطف بزرگی در حق آمریکا و اسرائیل کرده که بتگرها، زمانی که تاریخ مصرف بت ها سرمی آید، معمولا خیلی راحت، حکایت معمر قذافی، قید طرف را می زنند، بی هیچ عذاب وجدانی! اما به مبارک که رسیده اند، زورشان می آید از صدور حکم اعدام. انگار با اعدام مبارک، قبل از حسنی بی حسن، این صهیونیست ها هستند که جان می دهند! همچین به نظر می رسد. این روزها از قیافه نزار مبارک، می توان پی به حال زار اسرائیل برد. این نفله علیل، برای این زنده ماندنش موضوعیت دارد، که اگر در پس اعدام، جان دهد، تعبیر به جان دادن اسرائیل می شود. از همین رو نظام سلطه حاضر است فحش ملت مصر را به جان بخرد، اما مبارک ریغ رحمت سر نکشد! مبارک به آخرین بتی می ماند که بتگر، بدون او، احساس بی کسی می کند. ثانیه ای دیر مردن مبارک، یک ثانیه است برای غرب. به نظر می رسد خدمت سرهنگ سبز به غرب، خدمتی در حد تاکتیک بود، اما خدمات فرعون مصر به شیاطین روزگار، لابد «خدمت استراتژیک» بوده که سخت است برای شان مشاهده نعش بی جان مبارک. فرق مهم معمر و حسنی، در همین نکته ظریف است. اهرام ثلاثه بعید است به پست فطرتی این فرعون آخرین، فرعونی به خود دیده باشد. مصر، «سرزمین عزیز» است. مبارک همه این عزت را ذلیلانه ریخت به پای گوساله تلمود. هر فرعونی اگر به مصر زمان خود ستم کرد، مبارک اما به دیروز و امروز و فردای قاهره، بی رحم بود. بگو حتی به بچه های در رحم مادر مصر.

ماه ها بیشتر از سالی پیش از این، در تمتع، در بیت الله الحرام، «ناودون طلا» جلوی چشم، با زن و شوهری مصری آشنا شدم. با صدای بلند قرآن خواندن مرد، مسبب دوستی شد. خوش می خواند به سبک مصطفی اسماعیل. حالی داشت. می شناخت اقبال را، شریعتی را، سیدجمال را، مطهری را. انقلاب اسلامی را. اخوانی بود آنطور که می گفت. زنش از یمن. کمی او فارسی بلد بود، اندکی من عربی. شکسته بسته می فهمیدیم حرف هم را. زبان مان گویی مشترک بود. تجربه داشت. خمینی و خامنه ای ترجمه نمی خواست. سیدحسن نصرالله واضح بود. هنوز ماه ها مانده بود به «بیداری اسلامی»، به سقوط مبارک، به این حکم بی حکم، که بعد از کلی حرف و حدیث و آیه و نشانه، دستی بر ریشم کشید و گفت: «من اهل سنتم. امامان را بر اساس اعتقادات ظاهری ام، تا نیمه قبول دارم، لیکن بر اساس اعتقادات باطنی، دنیایی که من می بینم، بی منجی، راهی به عدالت نمی یابد. ابتر می ماند». چند باری گفت این «دنیا ابتر می ماند» را. خوشش آمده بود از نگین انگشترم. فیروزه بازی بود! فیروزه باز، دلش پیش نیشابور است، حتی اگر چند امامی باشد! امام طوس، رئوف تر از این حرف هاست.

مصر جای خود دارد؛ دنیایی مُصِر به آمدن «عزیز» است. دیر نیست بت و بتگر با هم اعدام شوند. قبور اهرام ثلاثه، قبرهایی کم دارد. عجیب از آمدن «یوسف» نیست. رسیده ایم به جایی که نیامدنش، تعجب دارد. تمام «کنعان» شده «چشم یعقوب». تا کور نشده چشم خون بار بشریت، اعتراض، اسم رمز انتظار است. بیاییم برای ظهور، وقت معین نکنیم. شاید «آقا» زودتر آمد. «عقیق» دقیق تر که بنگری، این روزها می فهمد حرف «فیروزه» را. «فریاد» زبان مشترک آدمی است در عصر بیداد.

دادش با ما، آمدنش با شما، یا ایها العزیز!

کیهان/ 17خرداد 1391



  • کلمات کلیدی :
  • کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی