ای که سی سال رفت و در خوابی! مگر این چند روزه در یابی. مدام با خودم تکرار می کنم که تو فقط یکبار زندگی می کنی. این "من" در این قالب و در این کره ارض تنها یک بار اینی می شود که هست و تو با این "من" چه می کنی؟ همه محدودیت ها و جبرها و الزامات سرجای خود اما همواره بخشی از ماجرا هست که منتظر تصمیم ماست. شانس، بی معناست. بی معنا یعنی اینکه به هیچ معنای عمیقی ارجاع ندارد. هیچ رطب و یابسی نیست الا اینکه در کتاب مبین است. آنچه از تقدیر پروردگار بر سر راه ما قرار می گیرد لطف و رحمت است و آنگونه که ما برمی گزینیم و پیش می رویم می شود " بما کسبت ایدی الناس" این بماکسبت ایدی الناس را می شود ترجمه کرد به دستاورد. دستاورد ما چیست؟ هر نفسی رهین و گرفتار آن چیزی است که کسب کرده. آهای پسر! تو فقط یکبار زندگی می کنی. می فهمی؟

می دانم هوا گرم است. می دانم این لباس سربازی خیلی کلفت است و هیچ مقام مسئولی در نظام وظیفه به این فکر نمی کند که این لباس گرم سربازها را اذیت می کند. می دانم اینکه هر روز باید هشتاد کیلومتر از خانه ات بروی تا پادگان سختی دارد. می دانم گرانی است. می دانم که از ازدحام و سروصدا و شتاب این زندگی دلزده ای. فکرش را بکن ما فقط یکبار قرار است زندگی کنیم آن هم اد افتادیم توی دوره مدرنیته متأخر! اما اگر مشیت خداوندی این بود چه جای گلایه؟ حداقلش این است که سرپل صراط بهانه داریم که خداوندا اگر این کارها را کردم و اگر این کارها را نکردم به مقتضای لایف استایلی بود که زیستن در آن عهد بر من تحمیل کرد. شاید خدا در پاسخ بگوید خوب مگر در کتابی که فروفرستاده بودم نگفتم که این بهانه ها مقبول نیست. مگر نگفته بودم که گنهکاران روز واپسین حسرت می خورند که یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا؟ اصلاً مگر نگفته بودم زمین خدا بزرگ است؟ خوب هجرت می کردی و من با خودم فکر میکنم که به کجا هجرت می کردم که مدرنیته از پس و پیش به آنجا هجوم نبرده باشد. در روستا هم که بروی حداقلش این است که یک نظام حکومتی ملی و یک سلطه ظالمانه فراملی دارد بر تو حکم می راند و تقوای منفعل و تقوای فرار و گریز به درد لای جرز هم نمی خورد. وقتی که بخواهی از شر مدرنیته فرار کنی و به سوراخ بروی تازه این مدرنیته است که قهقهه پیروزی می زند.

چقدر بهره ها می شد از این زندگی برد و نبردیم. چه توشه ها می شد اندوخت و نیندوختیم. چه شب بیداری ها و تعمق ها و تدبرها که نکردیم. امکان چه تجربه ها و چه لذت ها و شعف هایی در درون ما نهفته بود که نهفته ماند و زندگی مان شد ظواهر احمقانه. غرق شدیم در موبایل و فیسبوک و ماشین و چیپس و پفک و آگهی تلویزیونی و استرس های پوچ. سرباز! تو انتخاب شدی در جشنواره حضرت علی اکبر. در جشنواره جوان ایرانیسرباز نمونه شده ای برو می خواهند ازت تقدیر کنند. سکه می دهند. کیف می دهند. هزار تا آدم دعوت شده اند آنجا همه از سر و کول هم بالا می روند تا یه دونه از این کیف ها بگیرند و خاک بر سر من که حسرت خوردم از اینکه کیف کوله پشتی به من نرسید. خاک بر سر نفس حقیر من! تو رو چه به درک معنا! تو رو چه به تعمق و تدبر و شب بیداری. آخ! مادر زن! کاش اینقدر به سیگار کشیدن من گیر نمی دادی. وقتی اسم مدرنیته می آید یاد حرف دکتر حسن محدثی می افتم که می گفت مدرنیته وضعیت ماست. می گفت شما دون کیشوت هایی هستید که به جنگ آسیاب بادی می روید.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی