تقدیم به اصحاب کهف انقلاب اسلامی که در «هاله ای از نور» هستند، نه غبار
آخه بگو اینجا جای خوابه؟ نه بگذاری کسی از در تو بیاد، نه بگذاری کسی از در بره بیرون! حاج احمدی دیگه. چی کارت کنم؟ دارم آروم تایپ می کنم مبادا با صدای دکمه های کیبورد بیدار شی. دارم به این فکر می کنم این اتاق همین یه درو داره یا نه. اگه همین یه درو داره، پس باید خیلی خسته باشی که عدل گرفتی و کنار در خوابیدی. هیچ صدایی مثل صدای باز و بسته کردن در، اونم از این درا، خواب آدمو نمی پرونه. اما شاید این اتاق 2تا در داشته باشه و این در، با اینکه دره، جزئی از دیوار باشه. یعنی اون طرف در، شاید اتاق خاصی نباشه و محل آمد و شد نباشه. در این حالت، یحتمل جای تخت ربطی به آرامش بیشتر خواب تو نداره. گذاشتن
اونجا تختو دیگه. اصلا گور بابای این حرفا. حاج احمد گرفته خوابیده، هر کی می خواد بره بیاد، یا از اون در، یا اگه در دیگه ای در کار نیست، پنجره رو واسه همین وقتا گذاشتن! شوخی که نیست؛ فرمانده سپاه اسلام، آدمی تو مایه های حاج احمد، یعنی خودش، داره استراحت می کنه. هیس! هر کی هستی باش! نماینده امامی، اتفاقا حاج احمدم نماینده امامه! حاج احمد اما جلسه نداره، خوابیده. خوابش میاد، خوابیده! امام بهش مجوز داده وقتی دید بعد از چند شبانه روز جنگ، دیگه نمی تونه رو پا وایسه، بگیره بخوابه. حاج احمدم آدمه دیگه! آدم صادقانه بخوابه، گیرم جلوی در، بهتر از اونه که منافقانه خواب امامو ببینه، اونم پشت در! کاغذ دیواری دیوار محل خواب آدم، پاره پوره باشه، طوری نیست. عرق گیر آدم قرمز باشه، اشکال شرعی نداره. پیژامای آدم، راه راه آبی پررنگ و آبی کم رنگ باشه، عیب نیست. حتی دماغ آدم، این هوا شکسته باشه، مشکلی نیست. مشکل اینه که فرمانده بشه دکتر، اما خودش از همه بیشتر مریض قدرت باشه. بعد از جنگ، میز و صندلی، خیلی ها را موجی کرد! عده ای بعد از جنگ، باندباز صد در صد شدند و از عکس شهدا کاغذ دیواری نفیس ساختند روی دیوار خانه شان. اگر عده ای هنوز انتخابات نشده، نامزد می شوند، و قبل از رسیدن به در قدرت، دنبال پنجره مصلحت اند، دم تو ای حاج احمد! گرم که اصلا نیامدی و نمی آیی. حیف است به تو بگوییم اصلاح طلب و البته حیف است که به تو بگوییم اصول گرا. اوووووه! شان تو از شان روسای هر 3 قوه بالاتر است. من به «جمهوری اسلامی» کاری ندارم؛ در «انقلاب اسلامی» بعد از «آقا» هیچ مقامی بالاتر از تو نمی شناسم. نیست، گشته ام. خواب تو ای عزیز! خیمه در مرز اسرائیل زده. شیر باید خوب بخوابد تا خوب بغرد. آنکه در «هاله ای از غبار» است، سران اسرائیل اند، نه تو که حتی خوابت هم نورانی است. به صورت تو نتابد خورشید، به کجا بتابد؟ خودت نگاه کن دیگر! پتو و لحاف نداری، اما اشعه های آفتاب مگر مرده اند که نازت نکنند و لای لای برایت نخوانند؟! کلا حضرت آفتاب، کارها دارد با تو… به وقتش. حاج احمد! به خدا چندی است هر وقت مسئولین نظام حرف می زنند، به خصوص کله گنده ترهای شان، در دلم می گویم؛ «آقا» چی می گه، اینا چی می گن؟! «آقا» تو فکر چیه، اینا تو فکر چی ان؟! «آقا» کجا رو می بینه، اینا کجا رو می بینن؟! در چنین منظومه نامنظومه ای، خامنه ای حتما چون تو یاری می خواست که فعلا در کهف باشی و بی حرف باشی تا وقت موعود. نمی دونم چیه حاج احمد! هر وقت درباره تو مطلب می نویسم، روزنامه ها سانسور می کنن! مطالب تو رو دیگه نمی دم بهشون! دوست ندارم خوابت رو پرپر کنم. کلی با این عکست حال می کنم. گمون کنم اون در، در غار کهفه. انگار یه شهیدی باشی که همه سینه اش خونی مالی شده، اما تخت گرفته خوابیده، بی هیچ دردی! حتی بدون لبخند! لبخند مال «نگاه آخرینه»، اما تو که شهید نیستی! غم و غبار مال غل و زنجیره، اما تو که اسیر نیستی! خاور میانه روی پر خواب تو می چرخه. خواب تو دیدن داره. یه جا باید باشه که بشه یه دل سیر نگاهت کرد یا نه؟ ببین چه جوری دارن نیگات می کنن! قفسه سینه ات که بالا پایین می شه، آرومشون می کنه. یه عده ناز می خوابن، خیلی ناز! از بس غرور داشتی، فقط توی خواب می شد نگاهت کرد. الحق چک تو خوردن داشت! دستواره پز می داد؛ حاج احمد باز هم به من سیلی زد! نه، نه… دوکوهه نام هیچ پادگانی نیست. دوکوهه جایی است که در آن پادگان حاج احمد متوسلیان واقع شده. «همت» با تمام حسینیه اش، حتی با سر جدایش، بخشی از عظمت توست. حاج احمد! تو سربند جنگی. پلاک دفاع مقدس. ما در قلب صهیونیسم، تیری به بزرگی پادگانی رها کرده ایم. پادگان را نمی توان در قفس کرد! پادگان حتی هنگام خواب، بسیجی محافظ دارد. اصلا شایدم داری خواب 2 تا بسیجی می بینی! خواب 2 تا شهید! خوشم میاد مثل بعضی ها نیستی که تنهایی خواب می بینن! اجازه می دی ما هم خوابت رو ببینیم و این2 تا بسیجی رو ببینیم. حاج احمدی دیگه! چی کارت کنیم؟ هم دوست داریم، هم ازت حساب می بریم. خیلی حساب می بریم! چون خوابی دارم از این حرفا می زنما و الا ما کجا شما کجا؟! یادش به خیر مادرت… همیشه می گفت: «من مادر شهید نیستم، مادر حاج احمدم». دیر اومدی، رفت! تو رو ندید و رفت! مادر حاج احمد بودن، ما چه بدونیم یعنی چی؟ ما چه بدونیم خواهرت در جدایی تو، چی داره می کشه؟ اصلا ما چه می دونیم چقدر می خواد این خواب نازت طول بکشه؟ فقط داریم یه دل سیر نیگات می کنیم! شایدم اومده باشیم به خوابت! سردار! در مذاکرات هسته ای، هیچ کس نیست روی میز مذاکره بزند و از خانم اشتون بپرسد؛ چه خبر از طولانی ترین گروگان گیری قرن؟! هیچ سند و مدرکی، تاکید می کنم هیچ سند و مدرکی، شهادت تو را تایید نمی کند. «بیداری اسلامی» اما وقت خواب نیست. مردان کهف باید جا به جا شوند. آرام آرام باید تکان بخورد دست های شان. باید بلند شوند. بیرون غار، سلسله هایی عوض شده. دیگر «سکه مبارک» خریدار ندارد. نگاه کن! این عربستان نیست؛ «دهکده رقیم» است. برخیز! «انتهای افق» تو را می خواند. ما نیز. برخیز! شعاع آفتاب باید شهادت تو را تایید کند.
حاج احمد! دل دوکوهه برایت تنگ است. دل بسیجی ها. بی تو چرا دروغ؟ سخت می گذرد به ما! این همه سخنران، هیچ کدامش تو نیستی. این همه جبهه، در هیچ کدامش تو نیستی. این همه جنگ، جناب فرمانده! نیستی، نیستی، نیستی! بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی. چقدر باید تلفات دهیم تا چرتت پاره شود؟! می شنوی… می بینی… کاش به جای خواب، مفقودالاثر بودی تا می گفتمت: «خب لااقل حرفی بزن، مرد حسابی». خسته شدیم از دست اصول گرایان، اصلاح طلبان، خودمون! صورت روزگار، سیلی تو را می خواهد. باید بلند شوی و سینه خیزمان کنی گرد صبحگاه ظهور. می ترسم ما را کوچک بار بیاورند اهل سیاست. ما تو را می خواهیم. ما تو را دوست داریم. من تو را دوست دارم. آخه بگو اینجا جای خوابه؟ نه بگذاری کسی از در تو بیاد، نه بگذاری کسی از در بره بیرون! حاج احمدی دیگه. چی کارت کنم؟ دارم محکم تایپ می کنم تا با صدای دکمه های کیبورد بیدار شی. شلوغ کنید بچه ها! سر صدا کنید! داد بکشید! پارسال، ما هوای حاج احمد رو داشتیم، امسال نوبت اونه. آخه بچه ها! من نمی دونم این چه راهیان نوریه که توش «انتهای افق» نیست؟! فکه هست، اما مکه نیست، مدینه نیست، قدس نیست. دوکوهه هست، اما حاج احمد نیست؟! بازی دراز هست، اما سرزمین حجاز نیست؟! کرخه نور هست، اما فرمانده ظهور نیست؟! تا کی جنوب؟! تا کی غرب؟! پس حاج احمد چه می شود؟! ما خوابیم یا سردار؟! او که برای ما سنگ تمام گذاشت، او که فحش تندروی از ولایت فقیه را خورد اما نگذاشت به ما بد بگذرد، او که مهربان بود، او که اخم داشت… ما برایش چه کرده ایم؟! اصلا یک سئوال؛ الان حاج احمد کجاست؟! دقیقا کجاست؟! اگر به سردار بد می گذرد، وای بر ما…
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]