چندسالی است بچه های مذهبی و انقلابی ورود خوبی داشتند به رشته های علوم انسانی. رشته هایی چون علوم اجتماعی، مدیریت رسانه، تعلیم و تربیت و ... اما مطالعات فرهنگی گرچه سخن روز است اما هنوز ناشناخته مانده و نسبت به سایر دانش های انسانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.تاکید این روزهای رهبر انقلاب بر مفاهیمی چون مصرف و سبک زندگی را می توان نشان اهمیت این میان رشته تلقی کرد. دوستانی شاید مایل باشند برای ادامه تحصیل در مقاطع تکمیلی از این گرایش بیشتر بدانند. توصیه می کنم این شماره ماهنامه سوره اندیشه (62 و 63) را حتماً ببینند که پرونده ای درباب مطالعات فرهنگی دارد و بنده نیز یادداشتی در این شماره درمعرفی و فرصت هایی که برای ما ایجاد می کند نوشته ام. مطالب این پرونده عبارتند از : (تیره و تبار مطالعات فرهنگی / دکتر نعمت الله فاضلی)، (آمدنش بهر چیست؟ در باب شکل گیری، گسترش و ورود مطالعات فرهنگی به ایران، گفتکو با دکتر عباس کاظمی)، (جولان در غیاب حقیقت، مناسبات قدرت و فرهنگ در مطالعات فرهنگی / اسماعیل نوده فراهانی)، (مطالعات فرهنگی مطالعه چیست؟درباره امکان ها و ظرفیت های مطالعات فرهنگی در بوم ایرانی / محمد الیاس قنبری)
درباره امکان ها و ظرفیت های مطالعات فرهنگی در بوم ایرانی
معروف است که کارل مارکس، وقوع انقلاب کمونیستی را در انگلستان پیشبینی کرده بود. گرچه انقلاب مورد نظر او هرگز در این جزیره به وقوع نپیوست ولی سالها بعد انگلستان ملجأ پیدایش ایده ها و نظراتی شد که سنخیت فراوانی با اندیشههای انتقادی مارکس داشت و ملهم از آن بود. پیش از تأسیس رسمی مطالعات فرهنگی که بهواقع باید آن را سنتی انگلیسی دانست روشنفکرانی در انگلستان پیدا شدند که به روشنفکران اهل ادب و یا منتقدان فرهنگ شهرت یافتند. از جمله آنها می توان به ریموند ویلیامز، ماتیو آرنولد و فرانک ریموند لیوس اشاره نمود. عمده مباحث این گروه حول انتقاد از فرهنگ آمریکاییِ در حال رسوخ به انگلستان و اضطراب از فرهنگ پست تودهها و به تبع آن توجه به مسأله آموزشِ طبقات پایین دست بوده است. آنها همچنین نسبت به گسترش مادی گرایی و مصرف زدگی و غفلت از عقلانیت و زیبایی هشدار می دادند. ادبیات از نظر آنان علی الخصوص لیوس واجد اهمیت فراوانی در عرصه فرهنگ است.
ماتیو آرنولد فرهنگ را این چنین تعریف نمود : ((جستجوی کمال مطلق، به یاری فراگرفتن بهترین اندیشیده ها و گفته ها در باب مطالبی که بیشترین ارتباط را با ما دارد.)) تعریفی که پویایی و ارزشمداری در آن عیان است.
گفته میشود تا به حال بیش از چهارصد تعریف برای مفهوم فرهنگ ارائه شده است. این واژه در هر زمینه، معنایی متفاوت اتخاذ میکند. به طور مثال دو نظام معرفتی مردمشناسی و مطالعات فرهنگی که هردو داعیه بررسی فرهنگ را دارند با این مفهوم به دو شکل کاملاً متفاوت روبرو میشوند. شاید بتوان این تفاوت را ناشی از این دانست که یکی فرهنگ را به مثابه آنچه هست مطالعه میکند و دیگری فرهنگ را به مثابه آنچه باید باشد. مردمشناسان بدون هیچگونه تعهد و ارزشگذاری به فرهنگها میپردازند در حالی که در رویکرد مطالعات فرهنگی به وضوح نوعی تعهد و ارزشگذاری دیده می شود.
فرهنگ در این سنت یک کوشش انسانی برای شکوفایی استعدادها و نیل به کمال محسوب میشود. از این رو در عنوان مطالعات فرهنگی، پسوند فرهنگ، بیش از آنکه موضوع مورد بررسی را نشان دهد صفتی است برای مطالعات. مطالعاتی که کالچرال است. در واژه "مطالعات" نیز نوعی تواضع و در عین حال گشودگی نهفته است که آن را نسبت به مفاهیمی چون دانش، متمایز میکند. مطالعات فرهنگی خود را نه یک دانش یا رشته علمیِ دانشگاهی بلکه نوعی رویکرد یا بصیرت نظری یا پروژه سیاسی در جهت هموار کردن مسیر برای اقدامات عملی میخواند. این ویژگی مسلماً برای نظام حکومتی و دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی قابل توجه خواهد بود. ارزشمدار بودن این میانرشته و عطف توجه آن به نقادی برای نظامی که خود از جمله منتقدترین رژیمهای دنیاست بیشک آن را واجد پتانسیل فراوانی جهت استفاده خواهدنمود. همچنین جالب است بدانیم که اول بار، مفهوم «مهندسی فرهنگی» در بین اصحاب این رشته در سنت استرالیایی مطرح شده است.
چه قائل به چیزی به نام پستمدرن باشیم یا نباشیم و چه آن را برانداز تفکر مدرن بدانیم یا در ادامه تفکر مدرن و مدرنیته متأخر و یا به تمامیت رسیدن پتانسیلهای مدرنیته، باز نمیتوان انکار کرد که در دوره معاصر جریاناتی پدیدآمده که سلسله مراتب نظم مدرن را بر نمیتابد و قواعد گذشته را مورد بازنگری قرار میدهد. پستمدرنیسم حتی اگر سرنگونکننده مدرنیسم نباشد، قطعاً زلزلهای است که به شدت آن را تکانده است. در چنین وضعیتی است که دستگاههای معرفتی کلاسیک کارکرد خود را از دست داده و نیاز به رویکردی جدید احساس میشود. گرچه برخی چون دکتر حسین کچویان از این وضعیت با عنوان مرگ جامعهشناسی و تولد مطالعات فرهنگی یاد میکنند اما برخی دیگر از اساتید چون دکتر نعمتالله فاضلی پیدایش مطالعات فرهنگی را قائم به تلاش خود جامعهشناسان و محققان اجتماعی برای سازگارکردن خود در جهت شناخت جامعه نوین میدانند.
رشتههای علمی از اواخر قرن نوزدهم و در یک فرآیند تخصصی شدن و تقسیم کار در دنیای مدرن شکل گرفتهاند و واجد حدی از انسجام و یکپارچگیاند. مطالعات فرهنگی اما پس از پایان جنگ جهانی دوم و در نتیجه بحرانهایی که رشتههای دانشگاهی با آن مواجه شدند شکل گرفت. چرا که این رشتههای تخصصی به علت ریز ریز شدن و جزیی نگری، دیگر فهم کلیتهای اجتماعی و فرهنگی را نداشتند و نظریه پردازی اجتماعی در حال عقیم شدن و ناباروری بود.
پس از دوره روشنفکران اهل ادب، مطالعات فرهنگی که در دهه 1960 در بریتانیا توسط مکتب بیرمنگهام شکلگرفت متمایل به یک سنت نئومارکسیستی و چپ بود و نئومارکسیست های مورخ و نئومارکسیستهای منتقد در تأسیس آن نقش داشتند. افرادی مانند ادوارد تامسون، ریچارد هوگارت، و بسیاری از روشنفکران برجسته دیگر بریتانیا همچون استوارت هال در شکلگیری آن نقشی اساسی ایفا کردند. گویی پیشبینی مارکس مبنی بر وقوع انقلاب کمونیستی در انگلیس به شکل دیگری جلوهگر شد و ایدههای قرن نوزدهمی مارکس، در انگلستان قرن بیستم و با رویکردی متناسبتر با جامعهای که از اقتضائات تولید عبورکرده و آرام آرام به عرصه مصرف انبوه وارد میشود احیاءگردید. متناسب با همین تغییرات است که نئومارکسیستهای مکتب فرانکفورت با بازخوانی مارکسیسم، ازخودبیگانگی را این بار نه در عرصه تولید بلکه در عرصه مصرف جستجو میکنند. مطالعات فرهنگی در مسیر خود تنها ملهم از مارکسیسم و نئومارکسیسم باقی نماند و به غیر از نئومارکسیستهای بیرمنگهام و فرانکفورت و همچنین نئومارکسیستهایی چون آلتوسر، گرامشی و لوکاچ، جریانات گوناگونی از جمله ساختارگرایی، زبان شناسی سوسور، پست مدرن هایی چون فوکو که عطف توجه به مسأله قدرت را برانگیختند، منتقدان ادبیِ عمدتاً روسی چون میخائیل باختین و فرمالیستها، صاحب نظران حوزه مطالعات پسااستعماری و شرق شناسی و جنبشهای جهان سوم چون ادوارد سعید، متفکران فمینیست مانند ایریگاری، علاقمندان به حوزه ادبیات و نشانهشناسی مانند بارت، جامعه شناسانی که بیشتر به حوزه فرهنگ و مصرف علاقه داشتهاند مانند زیمل و وبلن و نظریه پردازان حوزه رسانه مانند کاستلز، در آن نفوذکرد. همه این جریانات در نقطهای کانونی به نام مطالعات فرهنگی جمع شدند تا بتوانند با استفاده از مزایای ایجاد یک فضای بینارشتهای، مسائل معاصر را تحلیل کنند. به واقع اگر در دوره مدرن شاخههای علوم به واسطه گسترش مفاهیم و اطلاعات، از یکدیگر تفکیک و دچار انشعاب میشدند، مطالعات فرهنگی در سیری بر عکس و متناسب با اقتضائات جوامع پیچیده مصرفی و رسانهای دوره پسامدرن شکلگرفت. درست مثل این که برای حل مسائل اجتماعی اتاق فکری مشتمل بر انواع تخصصها ایجاد شود تا با همفکری و ترکیب روشهای مختلف، توانایی بیشتری برای درک و تحلیل مسائل ایجادشود. چرا که جوامع معاصر را نمیتوان تنها به وسیله یک شاخه از دانش مورد تحلیل قرارداد.
گرچه عنوان میشود که تعریف مطالعات فرهنگی کار دشوار یا ممتنعی است اما به هرحال میتوان به وسیله خصلتهای عمده و بارز آن و اشتراکاتی که در میان سنتهای گوناگون آن وجوددارد تعریفی از آن ارائه نمود. در مجموع میتوان مطالعات فرهنگی را پروژهای سیاسی دانست که با اتخاذ رویکردهای غالباً انتقادی پسامدرن و ایجاد بینش و بصیرتی خاص ناظر به مناسبات جاری قدرت در جامعه که از دهلیز فرهنگ بازتولید میشوند در کار رصد و دیدهبانی فرهنگی است. اگر دانش مدرن در پی افسونزدایی (دینزدایی) از جامعه سنتی بود، مطالعات فرهنگی را میتوان کارگزار افسونزدایی از مناسبات پنهان قدرت و محدودیت ها و آسیبهای جامعه مدرن دانست. اگر عقلانیت ابزاری در سودای کنترل، انقیاد، اقناع و تسخیر است مطالعات فرهنگی با پروار کردن عقلانیت انتقادی و رهایی بخش می تواند همواره دریچههایی از امید به آزادی و عدالت را بگشاید. البته همانگونه که ذکر شد نباید و نمیتوان مطالعات فرهنگی را تنها به رویکردی سلبی فروکاست و وجوه ایجابی آن از جمله همان مهندسی فرهنگی را نادیده گرفت. همچنین به شکلی انضمامی میتوان نمود اصلی آن را در نقد جریانات جاری فرهنگی و سیاستگذاریهای فرهنگی جامعه به کارگرفت.
از خصلتهای عمدهای که این رویکرد را هرچه بیشتر واجد پتانسیل گسترش و استفاده در جامعه ما میکند علاوه بر ارزشمداری و متعهد بودن، انعطاف آن در بستر بومی است. مطالعات فرهنگی بنابر خصلت میان رشتهای و ترکیبی و بسیار باز و منعطفی که دارد نسبت به سایر شاخههای علوم اجتماعی از قابلیت بومی شدن بیشتری برخوردار است.
همچنین در دوره جدید اصرار فراوانی وجود دارد بر دیدهشدن همه اموری که گویا در طی چند قرن پس از عصر روشنگری به حاق فراموشی رفته و با این توجیه که ارزش مطالعه و تفکر ندارند به حاشیه رانده شدهبودند. از همین روست که مفاهیمی چون اوقات فراغت، فرهنگ عامه، سبک زندگی، زندگی روزمره، جوانان، کودکان، زنان، اقلیت ها، مهاجرین، سیاه پوستان و ... در مطالعات فرهنگی کلیدواژه میشوند. لازم به ذکر است که مفاهیمی از این دست را باید به سیاسیترین شکل آن فهمید. به عنوان مثال اگر سبکزندگی در مطالعات فرهنگی مورد توجه است به دلیل فرصتی است که برای مقاومت ایجاد میکند چرا که عرصهای است که هنوز تا حدی از دستاندازی قدرت جهت اعمال کنترل و انقیاد، گریختهاست. اینگونه است که در مطالعات فرهنگی مرز میان فرهنگ نخبه و والا و فرهنگ عامه از میانرفته و فرهنگ عامه، عرصهای خطیر جهت اعمال قدرت و مقاومت فرهنگی معرفی میشود. فلذا از جمله فرصتهایی که مطالعات فرهنگی ایجاد میکند قراردادن فرودستان یا همان مستضعفین در مرکز توجهات است.
اهمیت وافر دیگر مطالعات فرهنگی را باید در کاربرد آن برای تحلیل جامعه شبکهای یا همان جامعه اطلاعاتی یا رسانهای دانست. در وضعیتی که ما غرق در مصرف رسانهای هستیم، مطالعات فرهنگی میتواند با تولید سواد رسانهای ما را در درک، تفسیر و نقد معناها و پیامهای رسانهای یاریکند. با رسانهایشدن و مصرفیشدن هرچه بیشتر جوامع، اندیشمندان مطالعات فرهنگی از مفهومی با عنوان چرخش نشانهای نام می برند. این مفهوم بدین معناست که دیگر امر واقع از مرکزیت افتاده و این تصاویر و به تعبیر بودریار فراواقعیتها هستند که تصورات ما را شکل میدهند. همچنین در دوره معاصر این رسانه ها هستند که با اسطورهسازی نسبت به اعمال قدرت و اقتدارهای ایدئولوژیک و تعیین جایگاه و طبقه افراد مشروعیتبخشی میکنند. یادگیری چگونگی خوانش، نقد و مقاومت در برابر فریبکاریهای رسانه میتواند جامعه را در رابطه با اشکال مسلط رسانهای و فرهنگی تقویت کند.
مطالعات فرهنگی را می توان رویکردی پسامدرن به مقوله فرهنگ یا رویکردی فرهنگی به عصر پسامدرن تلقی نمود. لازم به ذکر است که مطالعات فرهنگی علیرغم پتانسیلهایی که برای رصد، نقادی و اصلاح فرهنگی چه در سطح بین المللی و چه در سطح داخلی برای ما دارد، متأسفانه مانند سایر حوزههای دانش انسانی در ایران از کارکرد و تواناییهای واقعی خود بازمانده است. مدعیان مطالعات فرهنگی ایرانی حتی موضوعات مورد پژوهش را نیز از جوامع غربی اخذ میکنند و از عنایت به مسائل و موضوعات مبتلابه جامعه اسلامی ایران خودداری میکنند. علاوه بر آن اصرار عجیبی در میان اصحاب مطالعات فرهنگی در ایران وجود دارد که این میان رشته را از وجوه پسامدرناش تهی کنند و آن را رویکردی مدرن جلوه دهند. نگارنده خود در طول دوره تحصیل به گوش خود بارها از اساتید این رشته جملاتی از این دست را شنیدهاست که باید فوکو را در ایران واژگونه بازخوانی کرد! یا قرائت پستمدرن از مطالعات فرهنگی آن را سانتی مانتال و بی مصرف میکند! عجیبتر آنکه از این اساتید که (البته احترام شان بر شاگرد واجب است)، کمتر سخنی در انتقاد از مولفههای مدرنیته، نظام سرمایهداری و سلطه استعمار به میان میآید.
اما نکتهای که درباره مطالعات فرهنگی نمیتوان نادیدهگرفت تصدیق و ترویج چند فرهنگگرایی در آن است. مطالعات فرهنگی با ترویج سیاست چند فرهنگگرا و آموزش رسانهای، قصد دارد افراد را از اینکه چگونه روابط قدرت و سلطه در متون فرهنگی همانند تلویزیون یا فیلم، رمز گذاری میشوند آگاه سازد و همچنین مشخص کند که چگونه مردم میتوانند در مقابل این معانی مسلط رمزگذاری شده مقاومت کنند و خوانش انتقادی و بدیل خودشان را ایجاد نمایند. اما باید دقت نمود این چند فرهنگگرایی در صورت افراط، به نسبی گرایی حاد میانجامد. مسلماً ترویج چند فرهنگگرایی تا آنجا که محدود به اعتباربخشی به حاشیه ها و رنگین پوستان و سنت های بومی و درکل به هر آن چیزی که نسبت به مردِ سفید پوست غربی درجه دو محسوب میشدهاست قابل ستایش است اما به هرحال آنجا که پای آموزه های وحیانی و حق و باطل به میان آید نمی توان پذیرای این نسبیگرایی حاد شد.
بازنشرها : سایت علوم اجتماعی اسلامی،
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]