التقاط هم از آن مفاهیمی است که تکلیفش معلوم نیست. آنچه از تعاریف لغت نامه ای آن بر می آید با آنچه در وجه اصطلاحی آن معمول شده است همخوانی ندارد. این البته سرنوشت بسیاری از مفاهیم دیگر است. اساساً من نمی فهمم که چرا برای تعریف هرواژه می گویند که در لغت به این معناست و در اصطلاح به آن معنا. نسبت معنای لغوی و معنای اصطلاحی چیست؟ استعمار در لغت به معنای اراده برای آبادانی است اما چگونه این واژه در اصطلاح می شود غارت و سو استفاده از منابع یک کشور دیگر؟ خوب اگر استعمار چنین دلالت هولناکی دارد چرا از واژه دیگری برای آن استفاده نمی شود؟
التقاط در لغت به معنای برچیدن و چیزی را از موضعی برداشتن است. خوب تا اینجا که مشکلی وجود ندارد. به هر حال انسان ها در امر فرهنگ و اندیشه و حتی سبک زندگی در خلأ زندگی نمی کنند. ما همگی دانه چینی می کنیم از چیزهایی که می بینیم و میخوانیم و می آموزیم. اما چه می شود که التقاط در اصطلاح بار معنایی منفوری پیدا می کند؟ اگر التقاط در اصطلاح به معنای مخلوط کردن مکاتب گوناگون و شاید در تعارض است که هیچ اندیشه ای را شاید نتوان یافت که از گزند تضاد و تعارض در امان باشد. اگر بر فرض مکتب و اندیشه ای نیز یافت شود که هیچ تعارضی در آن دیده نشود باز عدم تعارض را نمی توان دال بر حقانیت آن مکتب تلقی کرد. شاید مکتبی تمامی گزاره های باطل خود را به نحوی دور هم چینش کند که در یک نگاه کلان به نظر برسد پازلی کامل و بی نقص چیده است و در عین حال هیچ بهره ای از حقیقت در آن یافت نشود. بسیاری از فریب هایی که ما می خوریم به واسطه همین فتنه گری هاست. همین که دیدیم گویا همه چیز دارد با همه چیز جور در می آید توهم رسیدن به حقانیت می زنیم. در حالی که ممکن است در یک گفتمان کاملا باطل نیز همه چیز با همه چیز جور در بیاید.
اندیشه و تعقل بشری چیزی از جنس وحی نیست که بی واسطه و مستقیم از آسمان نازل شده باشد. اندیشه بشری در تبادل و گفتگو شکل می گیرد. اندیشیدن یک کوشش بشری است و امری بین الاذهانی اما ایمان چیزی به غیر از آن است. جایگاه ایمان در قلب است و تدبر و تفقهی که قرآن بدان دعوت می کند از این جنس است. (لهم قلوب لا یفقهون بها) فلذا اندیشیدن و تبادل اندیشه نه تنها خود عملی التقاطی است بلکه انسان در فرایند اندیشیدن و برساختن الگوی فکری خویش دست آخر ناگزیر از التقاط است. التقاط تنها ترکیب پوپر و هایدگر و مارکس با اسلام نیست. از آن فراتر همسخنی با سقراط و افلاطون و ارسطوی یونانی نیز التقاط است. مشا و اشراق و صدرا نیز به این ترتیب ملتقط اند. جمهوری اسلامی ایران نیز در دلالت هایی که از هر سه واژه آن (جمهوریت و اسلامیت و ایرانیت) متبادر می شود التقاطی است.
حال تکلیف چیست؟ باید پذیرفت که در وادی اندیشه نه تنها از التقاط گریزی نیست بلکه اساساً اندیشه با التقاط به پیش می رود ولی این را نیز باید لحاظ کرد که اندیشیدن چیزی است و ایمان آوردن چیزی دیگر. نه اینکه اینها از هم جدا هستند نه! بلکه ایمان و اندیشه با هم نسبتی دارند. اندیشیدن راه است و ایمان آوردن مقصود. کار ما شاید این است که در طلب ایمان و حق الیقین باشیم و در عین حال با اندیشیدن و ریاضت و مجاهدت بکوشیم تا به مقام لیطمئن قلبی برسیم.
گاهی با خودم فکر می کنم که هبوط انسان از بهشت به دنیا خود سرمنشأ همین دچار شدن به التقاط است. انسانی که اسیر زمین است و در آرزوی آسمان. انسانی که در کشاکش فطرت و نفس است شدید مستعد التقاط است.اما این التقاط منزلگاه خوبی نیست بلکه گذرگاه است. همانگونه که دنیا گذرگاه است نه منزلگاه. با همین قیاس است که می توان مدرنیته را نیز گذرگاه دانست و به دیده فرصت بدان نگریست. مگر نه اینکه دنیا محل گذر است؟ خوب چرا مدرنیته را محل گذر ندانیم؟ تکلیف ما اگر این است که از رهگذر التقاط، به عالم ایمان سفر کنیم و از دنیا به سمت آخرت عبور کنیم از مدرنیته نیز باید به بهترین وجهی عبور کرد و گذر از یک چیز البته به معنای نابودی آن نیست بلکه استفاده کردن و پشت سر گذاشتن آن است. دنیا، مدرنیته و التقاط و مفاهیمی از این دست اگر در نزد ما بار منفی یافته اند نه از این حیث است که ذاتاً پلید و خبیث اند که گفته اند حتی آفرینش شیطان نیز از بزرگترین الطاف الهی در حق بشر بوده است. بار منفی آنها به خاطر حس اسارت و اضطراری است که به انسان می دهند و الا اگر به این دیده نگریسته شوند که باید از آنها عبور کنیم چشم دیگری باز می شود. این چنین نگاهی است که در نسبت ما با مدرنیته نه موجب تسلیم و انفعال است و نه موجب شیفتگی و وادادگی و نه موجب رویکرد صرفاً سلبی.
اگر گزاره ای چون " ما هم دنیا را میخواهیم و هم آخرت را" تولید می شود ثمره طبیعی انسان هبوط کرده مستعد التقاط است. غافل از اینکه دنیاخواهی و آخرت خواهی در تضاد اند مگر اینکه دنیا را بخواهیم برای آخرت و دین و پیامبر و وحی مگر غیر از این است که برای این تذکار آمده اند؟ آه چه قصه طنزی است که آدم ابوالبشر چهل سال بر گناهی که باعث تبعید او گشته بود زار می گرید و فرزندان این پدر برای این تبعیدگاه این چنان سینه چاک می کنند.
--------------------------------------------------------
- کم کار نشده ایم آقا هستیم همچنان ولی چه گویم که این سربازی روز به روز دارد بیشتر کمر مان را خم می کند. از یه طرف می گویند ازدواج کنید و فرزند بیاورید و از این طرف منه متاهل سی و یک ساله را می برند خدمت تا ساعت چهار بعد از ظهر نگه می دارند و جالب اینکه بدانید نظام وظیفه قانون گذاشته که سرباز فقط یک روز در ماه مرخصی دارد و جالب تر اینکه پادگان ما همین یک روز را هم نمی دهد و خلاصه اینکه تا پنج ماه دیگر باید بدون مرخصی خدمت کنم و اگر هم مجبور شدم برای کار اداری یا اثاث کشی غیبت کنم و هر روز غیبت هم سه روز اضافه خدمت بکشم. کسری هایم نیز تا به حال جور نشده فکرش را بکنید به هر ضرب و زوری سه ماه و نیم کسری پژوهشی را امضایش را بگیری حالا می گویند یک مقاله هم بیاور و من نمی دانم کی و کجا مقاله بنویسم در حالی که تا ساعت چهار پادگانم و بعدش هم آواره بنگاه و خیابان برای پیدا کردن یک سقف و به قول شاعر این منم سربازی تنها در آستانه فصلی سرد.
- اینقدر سرمان شلوغ بود که اساسا فراموش کردیم که اوایل ماه گذشته ششمین سالگرد تاسیس وبلاگ واژگون بود.
- این آهنگ "فورگاتن" آقای جو ستریانی را هم دانلود کنید که اگر تا به حال نشنیده اید اشتباه کرده اید.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]