«هر سال، هنوز دی نشده، قلبم تیر می کشد». این را 2 سال پیش جانباز 70 درصدی می گفت که دی ماه، هم تلخی شکست در کربلای 4را تجربه کرده بود و هم شیرینی پیروزی در کربلای 5 را. چیزهایی می گفت از این 2 کربلا… «هفته اول دی ماه 65 در کربلای 4 از جمع12 نفره ما که هم دانشجو داشتیم، هم استاد، هم طلبه، هم دانش آموز و هم حاج حسن که با 70 سال آمده بود جبهه، جز من، همه شان شهید شدند. با همین چشم های خودم، قطعه قطعه شدن شان را دیدم. اغلب هم تا شهید شوند، دقایقی طول کشید. درد بدی می کشیدند. مثلا «محسن» خوب یادم هست تیر به قلبش خورده بود. کنار هم بودیم. بادگیر آبی رنگش که چقدر هم بهش گشاد بود، شده بود سرخ سرخ! چند قطره از خونش پاشیده بود روی لباس خاکی من. چه دردی می کشید، نمی دانم، اما خوب می دانم که با دست راستش، محکم دستم را گرفته بود و فشار می داد. گاهی که به هوش می آمد، ذکر می گفت. «یا حسین» و «یا زهرا». همان حالت، یک دفعه بهم گفت: خیلی تشنه ام مجتبی! خواستم بلند شم و از قمقمه ام که 2 متری آن ورتر افتاده بود، آب بیاورم برایش. دیدم نمی توانم، از بس محکم گرفته بود دستم را! گفتم: محسن جان! خب، دستم را ول کن، بتوانم بلند شم! گفت: نمی توانم، خیلی درد دارم! گفتم: مگر تشنه ات نیست؟! دیگر حرفی نزد… دیگر صدای محسن را نشنیدم. محسن به شهادت رسیده بود، در حالی که هنوز دستم را محکم گرفته بود! آن روز، دست راست محسن، در دست چپ من بود! حیف بود روزگار دست من و محسن را از هم جدا کند. نمی خواستم این جدایی را. خوش نداشتم این جدایی را، تا اینکه 2 هفته بعد، در کربلای 5 وقتی به خاطر چند تیر و ترکش، دست چپم را از دست دادم و در خاک بهشتی شلمچه جا گذاشتم، متحیر شدم از حکمت خدا. گاهی با محسن شهید زمزمه می کنم؛ پسر خوب! کاش آن روز قلبم را فشار می دادی… به خدا هر سال، هنوز دی نشده، قلبم تیر می کشد».
در آستانه یوم الله مظلوم و مقتدر «9 دی 88» این را از قصد نوشتم تا مبادا شهدا و جانبازان دی ماه سال 65 را فراموش کنیم. شهدای کربلای 4 را، جانبازان کربلای 5 را. کاش محسن، آن دنیا و مجتبی، این دنیا دست ما را هم بگیرند. کاش دست شان روی قلب مان باشد. راستی! شما می دانید یک جانباز شیمیایی 70 درصد که یک دست هم ندارد، وقتی قلبش تیر می کشد، دقیقا چقدر درد می کشد؟! جوان/ 30 آذر 1391
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]