متناسب با وضعیت سیاسی این روزها بد ندیدم این یادداشت قدیمی از دکتر فیاض را که در آبان 87 در وبلاگ گذاشته بودم دوباره باز نشر کنم.
تحلیلى بر بسترهاى تکرار نامزدى در ریاست جمهورى
[دکتر ابراهیم فیاض]
درحالى که بعضى در غرب در حال تحلیل انقلاب ایران بودند، در دانشگاه ها و حتى گاهى حوزه هاى علمیه نظریه هایى درست ساخت و کاملى وجود نداشت تا هموطنان ما با آن وضع خود را تبیین کنند.
«میشل فوکو» که از سوى لوموند در هتل آزادى تهران اقامت داشت و طى مصاحبه هایى وقایع را از نزدیک دنبال مى کرد، در جایى از بدیل جمله «کارل مارکس» که گفته بود «مذهب روح جهان بى روح است» استفاده مى نماید و مى نویسد: «ایران روح یک جهان بى روح است.» هر کدام از این جمله ها در زمان خاصى گفته شده بودند و وضعیت گذار جهان از صورتى به صورتى دیگر را توضیح مى دادند. مارکس گذشته جهان را با جمله خود توصیف مى کرد و فوکو آینده جهان ما را به توصیف مى کشید. شاید جهان که یک روز مى خواست مذهب را به عنوان روح دوران سپرى شده کنار بگذارد، حال مى خواهد همان روح را بازگرداند. فوکو در جایى مى گوید: «انقلاب ایران، صد سال آینده جهان و غرب را نشان داد.» به این ترتیب نامى که او براى مقاله اش انتخاب مى کند، معنا مى یابد: «ایرانى ها چه رؤیایى در سر مى پرورانند.» به نظر او جریان هاى آینده جهان ماجراجویانه و ساختار شکنانه است.این موضوع از سوى نویسندگان دیگرى نیز پیگیرى مى شود «لمرت» در سال 1993 کتابى با عنوان «سوشال تئورى» مى نگارد. این کتاب 14 سال پس از انقلاب نوشته شد و در آن پنج نوع تاریخ یا دوره تاریخى ترسیم گشت.
درحالى که بعضى در غرب در حال تحلیل انقلاب ایران بودند، در دانشگاه ها و حتى گاهى حوزه هاى علمیه نظریه هایى درست ساخت و کاملى وجود نداشت تا هموطنان ما با آن وضع خود را تبیین کنند.
«میشل فوکو» که از سوى لوموند در هتل آزادى تهران اقامت داشت و طى مصاحبه هایى وقایع را از نزدیک دنبال مى کرد، در جایى از بدیل جمله «کارل مارکس» که گفته بود «مذهب روح جهان بى روح است» استفاده مى نماید و مى نویسد: «ایران روح یک جهان بى روح است.» هر کدام از این جمله ها در زمان خاصى گفته شده بودند و وضعیت گذار جهان از صورتى به صورتى دیگر را توضیح مى دادند. مارکس گذشته جهان را با جمله خود توصیف مى کرد و فوکو آینده جهان ما را به توصیف مى کشید. شاید جهان که یک روز مى خواست مذهب را به عنوان روح دوران سپرى شده کنار بگذارد، حال مى خواهد همان روح را بازگرداند. فوکو در جایى مى گوید: «انقلاب ایران، صد سال آینده جهان و غرب را نشان داد.» به این ترتیب نامى که او براى مقاله اش انتخاب مى کند، معنا مى یابد: «ایرانى ها چه رؤیایى در سر مى پرورانند.» به نظر او جریان هاى آینده جهان ماجراجویانه و ساختار شکنانه است.این موضوع از سوى نویسندگان دیگرى نیز پیگیرى مى شود «لمرت» در سال 1993 کتابى با عنوان «سوشال تئورى» مى نگارد. این کتاب 14 سال پس از انقلاب نوشته شد و در آن پنج نوع تاریخ یا دوره تاریخى ترسیم گشت.
به نظر لمرت در آخرین دوره که از 1979 میلادى شروع مى شود، بیش از هر چیز یک انقلاب فرهنگى در جهان رخ داده است که در آن غرب از مرکزیت خارج مى شود.در میانه این اوضاع و احوال واقعه 57 در ایران به خاطر کمبود و کوتاهى تئوریک فهم نمى شود. به همین خاطر رویارویى با انقلاب به صورت مستقیم و غیر مستقیم آغاز شد. غیر از گروه هاى مارکسیستى (که به هر حال با هر چیز دیگرى هم مخالف بودند) لیبرال هاى مذهبى قبل از دیگران وارد عمل شدند. نماینده تفکر آنها طیف نهضت آزادى و ملى مذهبى ها بودند. نقطه عطفى که مى توان وضع ایشان را با تکیه به آن روشن ساخت، اعتقاد به قحط الرجال بود به گونه اى که «مهندس بازرگان» در جایى مى گوید ما دچار قحط الرجال هستیم. درنگ در این جمله با توجه به موقعیت و متنى که در آن گفته شده است، باعث مى شود بپرسیم آیا ایران به عنوان یک کل از قحط الرجال رنج مى برد یا این یک نوع تفکر خاص است که چنین حس مى کند و مردى براى به میدان فرستادن ندارد به نظر مى رسد طیف هاى مورد نظر به لحاظ تئوریک به بن بست رسیده بودند، زیرا مبدأ و منشأ فکرى آنها غرب کلاسیک بود که از نقطه نظر فوکو تمام شده و دوران ساختارشکن ها، قیامگران حاشیه اى و صورتبندى هاى جدید فرا رسیده بود. آنها تلاش مى کردند انقلاب را با همان تئورى هایى توضیح دهند که به واسطه انقلاب ابطال شدند، مبناى تفسیرهاى مذهبى ایشان غربى بود. از این رو در عین تفاوت هاى جدى، شباهت هاى جدى ترى داشتند. لیبرال ها از اسلام، انقلاب و حتى «ما» تبیینى لیبرالى و سوسیالیست ها تبیینى سوسیالیستى به دست مى دادند. ولى در نهایت میل داشتند همه چیز از جمله قرآن را بر پایه علوم تجربى تفسیر نمایند.
تفسیر تجربى دین به نوعى مبناى تجدد بود که در آن سال ها رو به احتضار مى گذاشت. به همین سبب نسل هاى جدید آنها را رها کردند. ممکن است ایشان معتقد باشند که نوعى اعمال قدرت از بالا آنها را کنار گذاشت. حتى اگر این نظریه درست باشد، باز ناقص است، زیرا اعمال قدرت از بالا زمانى اثر دارد که یک گروه خاص پیوند قابل توجهى با جمهور مردم نداشته باشد. وقتى طیفى از روند جامعه جا مى مانند، در اقلیت قرار گرفته و به لحاظ اثرگذارى منزوى مى شوند، زیرا نسلى بازمانده از یک واقعه تاریخى هستند و در نتیجه اعلام قحط الرجال کرده و مدام افراد تکرارى را پیشنهاد مى دهند.در حقیقت ما از هر طیفى مى بایست تئورى هاى تازه اى تولید مى کردیم. سپس افرادى را تربیت مى نمودیم که با آن تئورى ها تناسب داشته باشند و آنگاه ساختارهایى را در ادامه براى اجراى تئورى و مجرى هاى جدید درمى انداختیم تا جامعه بدون رکود و بحران پیش رود. این سیر ساده نزد بسیارى درک نشد و گروه هایى از راه راحت طلبى به تئورى هاى غربى متأخر مانند پوپریسم انگلیسى و پست مدرنیسم فرانسوى روى آوردند. این نیز نوعى تقلیل ماهیت ما به تصور غربى بود. چنین چارچوبى قابلیت تبیین ما را نداشت، زیرا از سویى دور از واقع بینى و بر اساس الگوهاى از پیش تعیین شده بود و از طرف دیگر در خود معجون ناهمگونى را مى ساخت. پوپریسم بر ادامه تجددگرایى اصرار داشت، درحالى که پساتجددگرایى بر پایان یافتن آن پاى مى فشرد. به هر تقدیر تفسیرى نسبى گرایانه از انقلاب به دست داده شد. اشکال اساسى نسبى گرایى این بوده و هست که انقلاب در سطح منطقه و جهان خود را به مثابه یک واقعیت اثرگذار به نمایش مى گذارد. مردم ایران در حال دیدن جهان و جهان در حال دیدن مردم ایران است. مهمتر از هر چیز دیگر زبان فارسى در سطح جهانى دوباره مطرح شد، زیرا زبان عرفان و زبان انقلاب اسلامى بود. فهم تمدن ها و همچنین فهم انقلاب اسلامى منوط به دانستن زبان فارسى است و ما شاهد هستیم که گستره آموختن زبان فارسى به کشورهایى رسیده که خود بر زبان ملى خویش به عنوان منبع هویت تأکید مى کنند. علاقه کشورهایى نظیر سوریه، لبنان، تایلند، کره جنوبى، ژاپن و غیره باعث مى شود زبان فارسى در سطح منطقه و جهان درک شود. این موضوع بسیار مهم (که غالباً نادیده گرفته شده است) باعث مى شود، تمدن ما شناخته شود و از این راه پیش رود. انقلاب نیز دیده شده و اعمال مشابه، مثل راهپیمایى میلیونى چند روز پیش مردم عراق نشانگر همین موضوع است. امروز در بعضى از نقاط جهان انقلاب اسلامى را مى شناسند، درحالى که اطلاع دقیقى از ایران به مثابه یک امر جغرافیایى ندارند. زمانى واتیکان اعتراف کرده بود انقلاب ایران در جهت گرایش مردم به مسیحیت تأثیر داشته است. شاید همه اینها فقط به این خاطر باشد که دوباره به مذهب به عنوان روح و منبع تفکر و حیات باور کرده ایم. در این گیر و دار گروه هایى مایلند مذهب را با سنجه دیگرى بسنجند. بعضى براى نقد سنت (که به هر حال باید باز اندیشیده مى شد) عملاً به سمت سنت دیگرى که غربى بود، سوق یافتند که خود را در فرایند دوم خرداد 76 به بعد نشان دادند. ایشان به جاى نوعى ایرانى گرایى غیر ارتجاعى به سمت غرب گرایى متمایل شدند و در تیرماه 84 نتیجه ارتجاع خود را در شکست انتخاباتى و گسست هاى حزبى خویش دیدند. حال بعد از مدتى از درون ساختار خود، افرادى را براى رقابت سیاسى معرفى کرده اند که در حقیقت معرف وضع ساختارى ایشان است. شخصیت هایى که تجربه کاندیداتورى در دوره قبل را دارند و حتى کسانى که قبلاً نیز در مقام ریاست جمهورى بوده اند. این صف آرایى تکرار جمله بازرگان بود که از قحط الرجال شکایت مى کرد. متوسط سن نمایندگان ایشان بیش از 60 سال است و این مى تواند به معناى به پایان رسیدن خط فکرى ایشان باشد. چرا بعضى طیف ها نمى توانند نیروهایى جوان تولید کنند و پیرمردها را براى رقابت آماده مى نمایند تفسیر تفکر انقلاب و استخراج تئورى از آن مى توانست ما را در جهان جدید فعال و کارآمد کند. براى زندگى در جهان ساختارشکن مى باید جوانانى ماجراجو با پشتوانه فکرى ملى دست و پا کرد تا از حرکت ارتجاعى در قالب نظم جهانى شدن، پیشگیرى کنیم. در جهانى که اقتضاى آن قیام حاشیه علیه مرکز است، تابعیت از مرکز بیش از اندازه محافظه کارانه مى نماید. همین محافظه کارى بود که باعث شد بعضى قائل به تقسیم کار جهانى پیشنهادى از سوى غرب شوند و مثلاً بپذیرند که دیگران تولید کالا نمایند و ما فقط به صادرات نفت بسنده کنیم. از چنین عقیده اى مخالفت با تولید انرژى هاى جدید اتمى سر مى زند، اما در شرایطى که جهان وارد بحران سرنوشت سازى شده است، جایى براى محافظه کارى باقى نمانده است.
این یادداشت در رجا نیوز
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]