شماره چهارصد و چهل و پنجم از دوره جدید سینمارسانه با پروندهای درباره اندیشههای سینمایی شهید آوینی و مطالب مفصلی پیرامون برنامههای نوروزی صداوسیما و مراسم اسکار هشتاد و چهارم منتشر شد.
این شماره از ماهنامه سینمارسانه با پرداختن به آراء و نظرات متفکر شهید، سید مرتضی آوینی، به تبیین دیدگاهها و مسیرهای ناتمام وی در باب نظریهپردازی هنر دینی پرداخته است. این پرونده شامل بحثهایی پیرامون ماهیت تکنولوژی و سینما، پرسشهایی از اندیشههای سینمایی شهید آوینی، سینمای سورئالیستی دینی؟! (سینمای اسلامی از منظر شهید آوینی)، بخش معرفی کتاب و یک مصاحبه تحلیلی با دکتر وحید رامینپور در باب فرهنگ، تمدن و سینما میباشد.
گزارشگر: درواقع، باید مقابل آن تعریفهای جدید و انگارههای دینی بایستیم؟ مثلاً باید با رویکرد اسلامی و نگرش اسلامی خودمان، دربارهی پیشرفت و توسعه و سینما و دیگر موضوعات وارداتی، نگاه و تعریفی جدید ارائه دهیم.
یامینپور: بله، دقیقاً. درواقع، دربارهی ورزش قهرمانی هم همین نسبت را میدهیم و اجمالاً میگوییم سلامتی بدن است. یکسری چیزها را به اشتباه متوجه میشویم! اینهمه سفارش کردهاند که سلامتی بدن خود را حفظ کنید یا عقل سالم در بدن سالم است. هیچ عقل سلیمی هم مشکلی با این گزاره و این “باید” ندارد، اما یکدفعه اینجا به اشتباه تصور میکنیم که آنچه ورزش قهرمانی به ارمغان میآورد، سلامتی است؛ درحالیکه اگر برگردیم و تعریف دینی و سنتی را از سلامتی پیدا کنیم، آنوقت سیاستهایمان هم تغییر میکند. مثلاً بهجای رشد ورزش قهرمانی، حوزهی سرمایهگذاریهایمان را تغییر میدهیم و آن را بهسمت ورزش همگانی یا لااقل بهسمت رشددادن حوزههای خاصی از ورزش سوق میدهیم، اما چرا در کشور ما ورزش قهرمانی آنچنانکه در فرانسه و آمریکا هست، سیاستگذاری میشود؟ چرا مانند آنجا، در کشور ما فوتبال و ورزشهایی محبوب است که شأن هیجانی دارد؟ معلوم است که از همان خاستگاه میآید. چرا انتظار داریم در ایران همان کارکردی اتفاق بیفتد که فوتبال در آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و اسپانیا دارد. ما هم مثلاً مجموعهای را ساختهایم که بهقول بعضی از استادان، اجمالاً بهجای اینکه گلادیاتورها در زمین بیایند و یکدیگر را بِدَرند، یکسری فوتبالیست میآیند و همدیگر را میزنند و میکوبند! اتفاقاً در چنین ورزشهایی، وقتی صحنههایی شبیه صحنههای بازی گلادیاتورها اتفاق میافتد، تماشاگران بیشتر هیجانزده میشوند و بیشتر در خاطرشان میماند. مثل ماندگارترین تصویری که علاقمندان به فوتبال در چندین سال اخیر دارند؛ حملهای که در فینال بازیهای جامجهانی، زینالدینزیدان با سر خود میکوبد به بازیکن تیم ایتالیا. این همان خاستگاه و پیامد را منتقل میکند.
گزارشگر: آخرِ این موضوع چه میشود؟ الان سینمای اسلامی که نداریم و هیچکس هم نمیتواند ادعا کند. تجربههایی که تابهحال بوده، یکسری کارهای شکستخوردهای است که جز بارقههایی از امید در بعضی از آنها، بقیهاش چیزی نبوده که حتی بچهمؤمنها و متدینها بتوانند از آن دفاع کنند و بگویند که ذات سینما سرگرمکننده است. این حرکت بهسمت نگاه اسلامی چطور باید باشد؟ شما مشکلات این راه و مسیری که طی شده است را چه میدانید؟
**>
یامینپور: برای پاسخ شما از همان تعابیری استفاده میکنم که مرحوم شهید آوینی استفاده میکرد. ایشان چند تعبیر دارد که به هم مرتبط هستند. یکی از آنها انکشاف و دیگری تحول باطنی است. تمام تمدن همینطور متولد میشود، یعنی شئون تمدنی با انکشاف و تحول باطنی متولد میشوند.
انسان مؤمن، انسانی است که در غفلتزدگی تمدنی طاغوتی نیست، یعنی به ذات شئونی که او را احاطه کرده است، آشناست و بهرهای از حکمت و ایمان دارد. وقتی با شأن تمدنی طاغوتی مواجه میشود؛ یا آن را میشکافد و کارکرد دیگری از آن بهدست میآورد، یعنی ماهیت یا پیامد و کارکرد آن را تغییر میدهد؛ یا آن را کنار میگذارد. از این دو حالت خارج نیست. خودِ شهید آوینی هم در مواجهه با بعضی از شئون هنری و رسانهای همین روش را دارد. مثلاً دربارهی نقاشی، طراحی، هنرهای تجسمی و سینما یکسان حرف نمیزند. میگوید این شاخه از هنر، اسلامیشدنی نیست و اصلاً در خدمت اسلام نخواهد بود.
البته باید دقت داشته باشیم. وقتی میگوییم ذات سینما اسلامی نیست، معنی آن، این نیست که بعداً میتوانیم این را اسلامی کنیم. اگر مؤمنانه با آن مواجه شویم، میتوانیم آن را بهخدمت بگیریم، یعنی اجمالاً چون امکان حذف آن نیست، میتوانیم کارکرد آن را تغییر بدهیم. مثل اینکه شما گاهی از قاشق، بهعنوان قاشق استفاده میکنید و با آن غذا میخورید یا گاهی از آن بهعنوان دربازکن و گاهی بهعنوان پیچگوشتی استفاده میکنید. نکتهای وجود دارد که گاهی تشکیک میکنید که اگر سینما را بدون ذات و ماهیت تلقی کنید که دیگر مشکل و منازعهای نداریم. مثلاً با چاقو میتوانی میوه پوست بِکَنی یا میتوانی با آن آدم بکشی! اگر اینچنین تلقی از آن است که دیگر گفتوگویی نداریم و هیچ منازعهای نیست، اما اگر تلقی از آن مثل تلقی «مارشال مک لوهان» از رسانه باشد که “رسانه همان پیام است” یا برای آن ذات و ماهیتی تلقی کنید و بهاصطلاح فلاسفه، افلاطونی با آن مواجه شوید، اینجا موضع تغییر میکند؛ باید از منظری دیگر و مؤمنانه با آن روبهرو شوی که ببینی در خدمتگرفتنی است یا نه؟ دراینباره هرکسی یا بنده نمیتوانم اظهارنظر کنم. آوینی بهعنوان هنرمند و سینماگر، شانس تمدن اسلامی را در مواجهه با سینما میآزماید. نکته اینجاست! آوینی میتوانست این شانس را دربارهی اقتصاد، دربارهی بانک، دربارهی بیمه یا دربارهی پارلمانتاریزم هم بیازماید. کار تمدن اسلامی این است، چون میداند در این موقعیت زندگی میکنیم و نمیتوانیم همینجا تعطیل کنیم و بگوییم همهچیز تعطیل تا یکسری نخبگان ما بروند، صد سال فکر کنند و ببینند چهکار میشود کرد؟ نه، تو مؤمنانه زندگی میکنی، موقعیتها آنگونه که مؤمنانه بتوانند متولد بشوند، بر تو منکشف میشوند. مثل جنگ و دفاع مقدس؛ اول انقلاب، شانس ما این بود که درگیر جنگ شدیم. وقتی درگیر جنگ شدیم، سازوکارها و نظامهای کلاسیک جنگ به کارمان نیامد، اما با پدیدهی جنگ، مؤمنانه مواجه شدیم و سازوکارها و نظامها را خودمان تولید کردیم. مدیریت جنگی، مدیریتی انقلابی و مؤمنانه شد.
گزارشگر: آیا این مؤمنانه، انقلابانه و خودآگاهانهبودن اتفاق نیفتاده است؟
یامینپور: شهید آوینی، خودش سینماگر و دوربین به دست است و میتواند منبع معتبری باشد از اینکه شانس تمدن اسلامی را در مواجهه با سینما بیازماید. چرا حرفهای آوینی در حوزهی سینما، بهنوعی برای ما حجت است؟ زیرا مؤمنانهترین مواجهه با سینما را آوینی داشته است. از این جهت است که میگوییم اگر تمدن اسلامی بخواهد شانس خود را در مواجهه با سینما آزمایش کند، یکی مثل آوینی باید این مواجهه را انجام دهد، پس حرفهایش در این حوزه اعتبار دارد. وقتی شانس خود را آزمایش میکند، حرفهایش را هم میزند. میگوید ذات سینما اسلامی نیست، اقتضائات سینما این است، اما سینما میتواند در خدمت اسلام قرار بگیرد. بعد، نمونههایی بهوجود میآید که خودِ آوینی به آن اشاره میکند. میگوید این فیلم، آن فیلمی است که میتواند از گُردهی سینما بار بکشد و سینما نمیخواهد به آن سواری دهد، اما آن سواری را فیلم «دیدهبان» میگیرد. بعد از اینکه سکانس اول «دیدهبان» را میبیند، متوجه میشود که سینما میتواند مفاهیم غیبی مثل توکل را منتقل کند. این، همان اتفاقی است که آوینی در ذات آدمهایی مثل «حاتمیکیا» کشف میکند که در خدمت اسلام قرار گرفته است. آوینی مؤمنانه با سینمای مستند مواجه شد و «روایت فتح» را ساخت و بعد آن را تعمیم میدهد و میگوید «مؤمنانه با پدیدهای مثل رُمان مواجه بشو». در رمان، فهم یا قبولکردن حرفهای ما بسیار دشوار است. رمان، ادبیات است. ایران هم قدیمیترین کشور در حوزهی ادبیات است. در ایران، بوستان و گلستان سعدی، عبید زاکانی، خیام و…، هریک پادشاهان حوزهی نثر، سجع و نظم بودند. در کشور ما، چه مشکلی با رمان وجود دارد؟ مشکل ما همان تعریفی است که از سینما میکنیم.
آوینی همین قاعده را تعمیم میدهد، وقتی دربارهی رمان صحبت میکند. از «میلان کوندرا»، «آلبر کامو» و«داستایوفسکی» حرف میزند و بعد، این قاعده را تعمیم میدهد. میگوید اگر مؤمنانه با پدیدهی رمان مواجه بشوید، میتوانید مثل سینما آن را به خدمت بگیرید، البته سادهانگارانه و سادهلوحانه با آن مواجه نشوید. اگر سادهلوحانه با آن مواجه شوید، اقتضای ذات خود را به شما تحمیل میکند و همان سینمایی میشود که هست.
گزارشگر: به گفته آوینی: «اهل ولایت از سیطرهی زمان، مکان و تاریخ طبیعت خارج هستند، چه برسد به روشها و ابزار تمدن. آنان نخست جان خود را از اسارت تبلیغات رهایی میدهند و آنگاه خداوند به شکرانهی این رهایی آنها را نسبت به غفلت فراگیری که بشر امروزی گرفتار است، تذکر میبخشد.» اکنون این ویژگی که آوینی برای اولیاء الهی در نظر میگیرد که در هر دورهی زمانی، معدود افرادی دارد؛ اگر بخواهیم بگوییم اهل ولایت، باید چنین ویژگیهایی داشته باشند که سراغ سینما بروند، عملاً غولی درست کردهایم و میخواهیم افرادی را به مبارزه با این غول بفرستیم که وقتی به پشت سر نگاه میکنیم، میبینیم که در صف، اینچنین نیرویی را حتی بهاندازهی پنج نفر هم نداریم.
یامینپور: سؤال شما از این جهت مطرح میشود که مدیریتی به این موضوع نگاه میکنید. بهعنوان یک مدیر فرهنگی نظام که چند دانشکدهی سینما و تئاتر دارد و هر سال، دانشجو میگیرد و هر سال جشنوارههای مختلف سینمایی برگزار میکند یا رسانه ای دارد با صد شبکهی داخلی و بینالمللی که هریک 18 تا 24ساعت در روز برنامه پخش میکند؛ این نگاه مدیریتی است.
آوینی حقیقتی را از نگاهی حِکمی به شما میگوید و این ریشهی عمیقی دارد، یعنی این نیست که شما بروید با آوینی صحبت کنید و بعد او را مجاب کنید که از این شروط کوتاه بیاید و شروط سادهتری بگوید که عدهی بیشتری مشمول قاعده شده و بتوانند از این درگاه و دروازه وارد شوند و سینماگر بشوند.
بهدلیل اینکه آوینی سینما را شأنی از هنر و هنر را هماُفق و محاذی با حکمت تعریف میکند؛ این خصلتها را نام میبرد. تعریف آوینی از هنر چیست؟ او گوش هنرمند را نیوشای عالَم ملکوت میداند. میگوید گوشی در ملکوت دارد، زبانی در عالَم مُلک. بعد میگوید هنرمند الّا و لابُد، واجد الهامات غیبی است. حالا اگر این الهامات غیبی ازطرف ملائکه الله باشد، هنری که از هنرمند صادر میشود، هنر دینی است. اگر گوش او شنوندهی الهامات شیاطین باشد که خداوند میفرماید بعضی وقتها، استراقسمع میکنند، هنرش شیطانی میشود. هنر، محاذی حکمت است، یعنی همانطور که حکمت میتواند آینده را پیشبینی کند و همانطوریکه حکمت، حقیقت را برای شما متجلی میکند، هنر هم همان کار را انجام میدهد، با این تفاوت که هنر در تشخیص و تبیین، هم صریحتر و هم سریعتر است. مثل تفاوتی که مثلاً فلاسفهی غرب بین «داوینچی» و «دِکارت» قائل هستند.داوینچی، «رافائل» و «سِروانتس» سرآغاز هنر مدرن هستند، اما در قرن14 و 15? تا فلسفهی غرب بیاید، قرن18 میشود. میشود دِکارت و «کانت» و… و اوج آن به «هِگِل» در قرن18 میرسد، یعنی 4قرن طول میکشد تا فلسفهی غرب آن چیزی را که هنر مدرن در قرن14 تبیین و بیان کرده است، به زبان فلسفه بیان کند.
شأن هنر بسیار والاست. برای همین است که نمیتوانید کوتاه بیایید. هنر بازی نیست، هنر سرگرمی نیست، ممکن است پیامد آن سرگرمی باشد، اما خودِ هنر سرگرمی نیست، مگر اینکه شما کوتاه بیایید و هر اتفاق خلاقانهای را هنر بنامید.
چرا هِگل میگوید هنر در دورهی مدرنیته مرده است؟ ایشان میگوید هنر را از الهامات هستیشناسانه و حقیقتجویانه تبدیل کردیم به اتفاقات خلاقانه، یعنی جایگاهی را که الهامات هنری از آن نازل میشود، از عالم غیب، به عالم ذهن تغییر دادیم. این یعنی مرگ هنر، یعنی ابتذال؛ یعنی جایگاه الهامات نفسانی شما بهجای اینکه عالم غیب باشد، «ایگو»، و قیل و قال درونی و نفسانی شما میشود و بعد آن چیزی میشود که الان میبینید.
هِگل قرن18 میگوید هنر مُرد. میگوید دورهی مدرنیته، دوران مرگ هنر است. پس آن چیزی را که ما الان میبینیم، چیست؟ این اتفاقاتی که الان به اسم هنر رخ میدهد که تمام نظریههای زیباییشناسی را نقض میکند و با هیچ نظریهی زیباشناسی نمیتوانی بگویی هنر است، چیست؟ نهایتاً، نظریههای زیباییشناسی را کنار میگذارند و میگویند هر چیزی که مخاطب را شوکه کند، هنر است. هر چیزی که مخاطب را تحتتأثیر قرار دهد، ولو اینکه حالت تهوع به او دست دهد، ولو اینکه او را عصبانی کند، هنر است. آوینی به این نمیگوید هنر.
او اول، مشکل خود را با این مسئله حل کرده است و تعریفی دیگر از هنر ارائه میکند. او بسیار بلندمرتبه هنر را تعریف میکند، تعریفی محاذی حکمت. طبیعی است وقتی میخواهید به آدمها اجازه دهید که وارد عرصهی هنر بشوند، شأن آنها را هم والا درنظر میگیرید و به هرکسی اجازهی ورود نمیدهید. هنرمند حتماً کسی است که اهل ذکر، اهل تذکر، اهل تِذکار و اهل شنیدن الهامات غیبی است. وقتی چنین هنری از عالم غیب، بر جان و روح هنرمند نازل میشود، آنوقت هنرمند با تبحری که در بکارگیری فن دارد، آن را به عالم مُلک میآورد و روی بوم میکشد، یا با دستکاری در الفاظ، آن را به شعر، یا در ویزور به یک شات، یا آن را به سکانس، یا به یک فیلم و شاید هم آن را به یک داستان تبدیل کند. بعد از این اتفاق، پروسهی نزول وحی رخ میدهد. وقتی خودت را پاکیزه و تزکیه کردی، الهامات غیبی بر جانت فرود میآید. سپس این الهامات غیبی را به بیرون متجلی میکنی و پروسهی دنیایی شروع میشود. مخاطب اثر، این مسیر را برعکس طی میکند، یعنی در بیرون، مخاطب الهاماتِ تو بوده است و واجد الهامات تو میشود و متوجه تذکری میشود که تو در عالم غیب، متوجه آن بودی.
هنر، آگاهانه و ناآگاهانه نیست؛ نوعی تأثیر و تأثر است. چرا میگویند بخشی از موسیقی حرام است؟ چون هنرمند شیطانی، الهامات شیطانی خود را تبدیل به نوا و نغمه میکند. بعد کسی که این موسیقی را میشنود، در الهامات شیطانی سازندهی موسیقی شریک میشود!
پس معماری حرام داریم، فیلم حرام داریم و شعر حرام هم داریم. اصلاً بحث فقهی نمیخواهم بکنم، اما تأثیر معماری عمیقتر است یا تأثیر موسیقی؟ شما در شهری زندگی بکنید که الهامات شیطانی، این شهر را ساخته است. تعبیر عجیبی است. اینها حرفهایی است که نباید از زبان من گفته شود، از دهان من بزرگتر است. ابنعربی میگوید: «بالصنعة ظهرالحق فیالوجود»؛ صنعت، تولید انسان است و انسان نمیتواند تولید نکند، از طریق صناعت انسانی حق متجلی می شود.
در زمان پیامبر، میگفتند که هرکسی جنّش قویتر است، شعرش قویتر است! چرا جن؟ چون جن است که استراقسمع کرده و به تو الهام میکند. وقتی فیلمهای «مارتین اسکورسیزی» را میبینی، میگویی که چگونه اینچنین سکانسی به ذهن او رسیده؟! اصلاً اینچنین تصویربرداریای از سطح بشر برتر است! حتماً برای این آدم، اتفاق خارق العاده ای می افتد. یعنی اینکه وقتی میفهمد چگونه باید این کار را انجام دهد، بهنوعی به او الهام میشود. شعر، الهام است. داستان، الهام است. «علیزاده» وقتی قطعه ی نینوا را نواخت، مگر نگفت نغمهاش را در شب به من الهام کردهاند. حالا بعضیها میگویند و بعضیها نمیگویند! بعضیها هم خودشان نمیفهمند که چگونه این اتفاق میافتد. میگوییم بعضیها در شیطنت، دست شیطان را از پشت میبندند! چرا «واکوفسکی»، واکوفسکی میشود؟ «مارکز»، مارکز میشود؟ چرا هیچکس نمیتوانست «صدسال تنهایی» را بنویسد، اما این فرد میتواند بنویسد؟! در تصویرسازی هم به همین صورت است، از مستهجنترین و شهوانیترین تصویرها، حتی روی کاغذ! این هم نوعی الهام است! چرا فقط «اسکورسیزی» میتواند «آخرین وسوسهی مسیح» را اینطوری بسازد!
بعضی وقتها، بعضی از بازیگرها میگویند که ما بازیمان نمیآید یا شاعر میگوید الان نمیتوانم شعر بگویم. اینها تمسخر نیست، الهامات است. وقتی به شأن هنرمند آنقدر احترام میگذارید، هنرمندتان هم در حد یک حکیم، عزیز میشود.
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]