چندی پیش، صادق زیباکلام در دفاع از رویکرد دیپلماسی در دولت یازدهم بیان کرده بود که مشکل ما نگاه ایدئولوژیک به جهان است. فارغ از دلالت های سیاسی این جمله، کلمه ایدئولوژی برای توصیف نگاه جمهوری اسلامی ایران به جهان جالب توجه و نیازمند مداقه است. می توان از جناب زیباکلام پرسید نگاه درست و غیر ایدئولوژیک به جهان چگونه است؟ سوال دقیق تر این است که ایشان دقیقاً چه چیزی را در مقابل ایدئولوژی قرار می دهند؟ تجربه مواجهه ما با غرب و نظام های لیبرال حاکم بر دنیا نشان می دهد که ما با یک ایدئولوژی دیگر طرفیم که البته ایدئولوژی بودن خویش را قبول ندارد و خود را به مثابه وضعیت طبیعی عالم معرفی می کند.
اما وضع نظری ما نسبت به فرهنگ و تمدنی که سودای جهانی شدن دارد چیست؟ جهانی شدن وضعیتی است که یک نظام ایدئولوژیک، ایدئولوژیک بودن خویش را انکار می کند و نهان روشانه خود را شکل بدیهی زیستن و سیر طبیعی تاریخ می خواند. در چنین وضعیتی هر آن کس که ناقد نظم جاری باشد متهم به ایدئولوژیک بودن می شود. چونان دزدی که برای پرت کردن حواس دیگران خودش زودتر از همه فریاد "آی دزد! آی دزد!" سر می دهد، نظام ایدئولوژیک جهانی نیز هر آنچه غیر خویش را با انگشت اتهام، به ایدئولوژیک بودن متهم می کند. طنز ماجرای ایدئولوژی ستیزی همین جاست که این مفهوم همواره توسط خودش انکار می شود چرا که اولاً هر ایدئولوژی، ایدئولوژی بودن خودش را انکار می کند و ثانیاً رقیب را نیز به اتهام ایدئولوژیک بودن نفی می کند.
اما داستان ایدئولوژی و ایدئولوژی ستیزی به همین جا ختم نمی شود. اهل اندیشه و نظر نیز برای پاسداری از مرزهای فلسفه و تفکر ناگزیرند از آن چیزهایی که تفکر نیست حرف بزنند. ایدئولوژی دم دستی ترین "دیگری" برای فلسفه است. اهالی فلسفه خویش را مبرا از ایدئولوژی می دانند و دیگران را نیز از درافتادن در دام ایدئولوژی بر حذر می دارند. با احترام به همه اهل نظر و تفکر باید پرسید که برای بالا بردن شأن تفکر و آزاد اندیشی چه نیازی به این است که مدام با پتک بر سر ایدئولوژی کوفته شود؟ فلسفه چه آن را یونانی و حاصل نسبت خاصی با وجود بدانیم و چه آن را تفکر ناب و فارغ از هرگونه ارزش داوری قلمداد کنیم شأنی دارد که مقام آزاد اندیشی و پرسشگری است.
با فلسفه است که افق ها گشوده می شود و از جهان آشنا، آشنایی زدایی می شود. اگر مقام و شأن تفکر پاس داشته نشود مشهورات و مأنوسات، آن چنان، جزم و جمود می آفرینند که جاهلیتی دیگر رقم می خورد. اما این چه ربطی دارد به انکار ذات و اساس ایدئولوژی؟ تفکر به جای اینکه ایدئولوژی را رقیب خود بپندارد می بایست به فکر کنترل و نقد مدام آن باشد و خطاها و تندروی های آن را گوشزد کند. نفی و انکار ایدئولوژی جز فریب دادن خود هوده ای نمی بخشد. انسان و جامعه انسانی درست یا غلط بدون ایدئولوژی نمی تواند باشد. ایدئولوژی چه درست و چه غلط، چه حق و چه باطل وجود دارد. آرمان و آرزوهای جمعی با ایدئولوژی سامان می گیرد. ایدئولوژی، دیگریِ فلسفه نیست، در ادامه آن است. ایدئولوژی را تنها با ایدئولوژی می توان نفی کرد. اگر فلسفه خود را دیگری ایدئولوژی تلقی کند خود را به حد و اندازه ایدئولوژی فروکاسته است. از طرفی باید پرسید که آیا غرب صرفاً هویتی فلسفی دارد؟ آیا غرب با فلسفه به عراق و افغانستان لشکرکشی می کند که ما فقط باید مواجهه ای فلسفی با آن داشته باشیم؟
به آغاز سخن برگردیم. فارغ از مباحثات بر سر یکپارچه بودن یا قابل تفکیک بودن اجزاء و عناصر فرهنگ و تمدن غرب مواجهه با آن از دو حال خارج نیست. یا آن را چنان که خودش، خودش را معرفی می کند وضع طبیعی عالم و روند ضروری تاریخ می دانیم یا در بداهت آن تردید می کنیم. جریان غالب روشنفکری چه از نوع سکولار و چه از نوع دینی آن که آبشخور جریانات لیبرال و اصلاح طلب است، غرب را تقدیر نهایی انسان و روند طبیعی تاریخ می دانند. تمام دغدغه آنها شریک شدن در تجربه غرب و جانماندن از قافله این تمدن است. اما در سوی دیگر جریانات دیگری نیز وجود دارند که نسبت به غرب به دیده تردید می نگرند. گفتمان های تقابل با غرب در جمهوری اسلامی ایران را می توان به دو دسته تقسیم نمود. گفتمان غرب زدگی و گفتمان امپریالیسم فرهنگی. گفتمان غرب زدگی بنا به خصلت فلسفی و نخبگانی خود بیشتر در محافل خاص فکری جریان یافته است. گفتمان غرب زدگی با بنیان های فکری غرب در می افتد و با طرح مباحث عمیق فلسفی با هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی غرب می ستیزند. اما جریان فراگیرتری که علی الخصوص در میان حاکمیت رایج است گفتمان غرب زدگی نیست. گفتمان حاکم بیشتر غرب را به مثابه نظامی سلطه جو تلقی می کند که قصد دارد که در عرصه سیاسی و فرهنگی هژمونی خود را بسط دهد. کلیدواژه هایی چون تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی از گفتمان امپریالیسم فرهنگی نشأت می گیرند. به واقع در گفتمان امپریالیسم فرهنگی مواجهه ای از جنس ایدئولوژی با غرب جریان می یابد. اختلاف میان این دو گفتمان، اساساً اختلافی بیهوده است. مواجهه ایدئولوژیک امپریالیسم فرهنگی نه در عرض مواجهه فلسفی غرب زدگی بلکه در طول آن عمل می کند. اما فارغ از این اختلاف به نظر می رسد که گفتمان دیگری در تقابل با غرب در جامعه ما به محاق رفته است. گفتمان غرب زدگی در سطح اندیشه و گفتمان امپریالیسم فرهنگی در سطح سیاسی و فرهنگی عمل می کنند. اما آنچه امروز جریان غالب جهانی بر ضد غرب است گفتمان ضد سرمایه سالاری است. روشنفکرهای مطرح جهانی و جنبش های فراگیر ضد غرب امروز سرمایه سالاری را در معرض انتقادات خود قرار می دهند. اما عجیب است که گفتمان نقد سرمایه سالاری هم در حاکمیت و هم در میان نخبگان فکری ما کمتر رایج است. امروز نقد سرمایه سالاری تنها به جریانات مارکسیستی و چپ محدود نمی شود. بسیاری از آزادی خواهان که بر ظلم نهادینه در نظام سرمایه سالاری وقوف یافته اند سعی در افشای حقیقت آن دارند. به نظر می رسد در کنار دو گفتمان غرب زدگی و امپریالیسم فرهنگی جای گفتمان نقد سرمایه سالاری خالی است.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]