گروه فرهنگی - رجانیوز: «موسسه طلوع» که در سال 92 فعالیت علمی و آموزشی خود را آغاز کرد، در مدتی کوتاه به یکی پایگاههای مهم نیروهای انقلاب اسلامی به منظور ارائه مطالب تحلیلی و تبیین مسائل روز مبتنی بر اهداف انقلاب اسلامی تبدیل شده است؛ پایگاهی که هم اکنون دارای یک هیات علمی قوی شامل اساتید و بزرگان حوزههای مختلف علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم اقتصادی است و به یک شبه دانشگاه انقلابی بدل شده است.
به گزارش رجانیوز، دکتر «وحید یامینپور»، اگر چه در دانشگاه به تدریس رشته حقوق اشتغال دارد، ولی مطالعات جدی را نیز در زمینه تاریخ و تمدن غرب و تئوریهای نوین علم ارتباطات داشته است که همین مطالعات در کنار سابقه اجرای برنامههای پربیننده سیاسی و فرهنگی در رسانه ملی سبب شده تا نظرات قابل تاملی در باب الزامات فعالیتهای رسانهای داشته باشد.
دکتر وحید یامین پور در درسگفتار «دغدغه های فرهنگی و رسانه ای در دوران پسااستعماری» که در ترم اخیر موسسه طلوع حق ارائه کرد به بیان این نکات پرداخته است. در ادامه رجانیوز گزارش مختصری از جلسه دوم این درس گفتار را منتشر میکند. همچنین علاقمندان جهت دسترسی به فایل صوتی کلاسها میتوانند به آدرس Toluehagh.ir مراجعه نمایند.
دغدغههای فرهنگی و رسانهای در دوران پسااستعماری
اجمالا ما جلسه قبل راجع به قلمرویی که قرار است در مورد آن صحبت کنیم، بحث کردیم در مورد ارتباطات بین الملل غیر ملموس که به آن دیپلماسی عمومی گفته میشود صحبت کردیم.
دیپلماسی علمی است که روابط دولتها با آن تنظیم میشود ولی دیپلماسی عمومی دانشی است که رابطه? دولتها با ملتها، یا ملتها با ملتها تنظیم میشه و ابعاد غیرملموس دارد.
اینکه عضو آژانس بین المللی انرزی اتمی هستیم یا نه، کدام کنوانسیون را قبول کردهایم و چه تعهداتی برای ما بوجود آمده، یا روابط سازمان ملل همه دانش حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل است، روابط رسمی و ملموس و عینی روابط بین الملل است که سیاست مداران از این حوزه در روابط باهم استفاده میکنند.
ولی قلمرویی از دانش در عرصه بین الملل وجود دارد که اتفاقا مهمتر است، اثر گذارتر است، پیچیدهتر است، پیشرفتهتر است و امروز که ما در موردش صحبت میکنیم فوق العاده توسعه یافتهتر است، آن هم حوزه دیپلماسی عمومی یا ارتباطات بین الملل است، یعنی ارتباطاتی که دولتها از اشکال غیر ملموس برای پیش برد اهدافشون در حوزه قدرت استفاده میکنند.
همه چیز هم معطوف به قدرت است، همه دارند فکر میکنند که چگونه دایره نفوذ و قدرتشان را توسعه دهند.
این مقدمه اول خلاصه جلسه گذشتهمان بود.
تاریخچه مطالعات پسا استعماری
مقدمه دوم چهارچوب بحث نظریای است که انتخاب کردهایم چهارچوب نظری بحث ما حوزه مطالعات پسا استعماری است.
حوزه مطالعات پسا استعماری یک حوزه مطالعاتی متاثر از فضای چپ است، جریانهای نئومارکسیستی و جریانهایی که سردمدار اعتراضهای آکادمیک و فرهنگی و نظری به جریان امپریالیسم و دنیای لیبرال سرمایه داری است (به تعبیر ما به استکبار)
100 سال پیش دنیای چپی وجود نداشته است. دنیای شرق از 1917 به این طرف بوجود آمده است. آن چیزی که شما در دوران جنگ سرد میبینید تا 1989، یک منازعه نبرد جدی بین دنیای راست و دنیای چپ است، بین بلوک غرب و بلوک شرق است.
ادبیاتی که منتج به انقلابهای کارگری در اروپا یا انقلابهای مارکسیستی شده، ادبیاتی که منجر به شکل گیری احزابی مثل حزب توده و یا چریکهای فدایی یا امثال اینها و یا سازمان مجاهدین خلق در ایران شده، اینها ادبیات رسمی و کلاسیک مارکسیستی بوده. حالا در هر کشوری احتمالا با یک ملغمهای از ادبیات بومیاش مثلا در ایران اینها میگفتند جامعه توحیدی بیطبقه، یعنی تئوریهای مارکس رو اسلام مالی کرده بودند ولی چهارچوب نظری همان چهار چوب نظری مارکس است.
از این دوره که عبور کنیم شما در 30-40 سال اخیر شاهد رشد و شکل گیری و توسعه ادبیات نئومارکسیستی در فضای دانشگاهی هستید. دیگر ادبیات ساده مارکسیستی مسائل را تحلیل نمیکند. معتقد به رویاروییهای داغ و منازعههای سخت با نظام لیبرال سرمایه داری نیستند.
عموما ادبیات انتقادی متمرکز است بر ساختارهای غیر ملموس، ساز و کارهای پیچیده استکباری و نقد امپریالیسم. البته بین اینها تفاوتهایی وجود دارد ولی در کل این چهارچوب نظری، چهارچوب نظری نئومارکسیستی (چپ) به حساب میآید و ادبیات، ادبیات انتقادی است که به شدت مورد توجه روشنفکرهای ما (نه روشن فکرهای لیبرال) قرار گرفته است.
مرحوم شریعتی خودش متاثر از بخشی از این رویکردها بود. در ادبیات شهید آوینی در انتقاد به غرب این ادبیات پسا استعماری وجود دارد و اصلا هر کسی که در کشورهای غربی منتقد نظام امپریالیسم و نظام لیبرال سرمایه داری است رد پایی از تفکر پسا استعماری دیده میشود، مگر در ادبیات یک نفر این رد پا دیده نشد که آن هم خودش تبدیل به یک چهارچوب نظری و منحصر به فرد خودش شد و آن هم حضرت امام خمینی (ره) بود.
ادبیات انقلاب اسلامی یک ادبیات پیراسته است. رد پای مطالعات پسا استعماری در آن هست اما به لحاظ راهبردی بسیار همسایه و همنشین است. یعنی میتوانند از چهار چوبهای یکدیگر وام بگیرند و استفاده بکنند.
رضاخان میخواست با روشهای سخت و دستوری تغییرات فرهنگی ایجاد کند
این دو نکته بسیار مهم بود که عرض شد.
هفت جمله را آماده کردم که در طول ترم عرایضم را حول این هفت جمله ادامه خواهم داد.
جمله اول: در مطالعات پسا استعماری تغییرات فرهنگی خودجوش، دانسته نمیشود؛ بلکه در متن سیاست و روابط بین الملل و تحت تاثیر رسانهها تحلیل میشود.
بعضیهای ممکن است تعبیر بکنند که تغییرات فرهنگی در جوامع یک تغییر خودجوش و برآمده از رخ دادههای تاریخی است. در مطالعات پسا استعماری روی این نکته تاکید خواهیم کرد که تغییرات فرهنگی در کشورهای غیر غربی تابعی از اراده? کشورهای امپریالیستی است و خودجوش نیست. کلمه امپریالیسم فرهنگی اینجا ابداع میشود. خود چهار چوب اشاعه فرهنگی را هم اتفاقا راستیها و لیبرالیستها به کار میگیرند.
به عنوان مثال رضا خان چگونه میخواست سلایق و نگاههای سکولار را در کشور ما گسترش بدهد؟ از روشهای کاملا سخت و دستوری حجاب از سر مردم بکشد، هیئتها را تعطیل کند، طبقه متوسط را با راه انداختن ادارات تکثیر بکند، نظامیان را ساماندهی بکند، رادیو و تلویزیون راه بیاندازد، روحانیون را به سربازی بفرستد، مدارس جدید را تاسیس کند و مکتب خانهها تعطیل کند و امثال این کارها (کاملا دستوری). ما به این میگوییم مدرنیزاسیون، یعنی مدرن کردن، اجبارا مدرن کردن.
لیبرالیستها در چهارچوب مفهوم اشاعه فرهنگی معتقدند شما گزارههای فرهنگی را توسعه بدهید، اینها را با گزارههای فرهنگی آشنا کنید، آنها خودشان با دستهای خودشان ساختارهای مدرن را در جامعهشان محقق خواهند کرد.
در مقابل این چهار چوب یک چهارچوب دیگری وجود دارد که ما به آنچهار چوب اشاعه فرهنگی میگوییم. معتقد است لازم نیست شما به زور چادر از سر مردم بکشید، به زور حسینیهها را تخلیه کنید. شما گزارههای فرهنگی را توسعه بدهید، اینها را با گزارههای فرهنگی آشنا کنید، آنها خودشان با دستهای خودشان ساختارهای مدرن را محقق خواهند کرد در جامعهشان.
مهمترین تئوریای که در حوزه جامعهشناسی توسعه به آن اشاره میشود تئوری دانیل لرنر است که ترم پیش هم اشارهای به تئوری دانیل لرنر کردیم.
اینجا یک هم گرایی بین لیبرالها و چپها هست، هر دوی آنها اعتراف میکنند که روش این است. منتها چپها اعتراض میکنند که امپریالیسم دارد این کار را انجام میدهد، راستها میگویند ما باید این کارها رو انجام بدهیم! یعنی خود تئوریهای توسعه راستیها (لیبرال سرمایه داری) میگوید که باید این کار را انجام دهیم.
هدف تبدیل مستعمرههای گذشته به اقمار فرهنگی است
باید جوامع پیشا تجدد را از مسیر رسانههای ارتباط جمعی و مسیر آموزشهای عمومی عبور دهیم و تبدیلشان کنیم به جوامع متجدد. وقتی هم میگوییم تبدیل شوند به جوامع متجدد اراده این نیست که به کشورهای مستقل با درآمد اقتصادی بالا تبدیل شوند، بلکه در واقع داریم در مورد این صحبت میشود که کشورهای پیشا تجدد که مستعمرههای رسمی و سیاسی دول غربی بودند تبدیل شوند به اقمار فرهنگی دنیای غرب جدید.
شکل ماجرا علی الظاهر تغییر کرده ولی در باطن اتفاق جدیدی رخ نداده است.
در مطالعات پسا استعماری تغییرات فرهنگی، خودجوش دانسته نمیشود
پس این شد گزاره اول: در مطالعات پسا استعماری تغییرات فرهنگی خودجوش، دانسته نمیشود؛ بلکه در متن سیاست و روابط بین الملل و تحت تاثیر رسانههای تحلیل میشود.
حرف این است که رسانهها طبق این فرمولی که خدمتتان عرض کردم، ابزار امپریالیسم برای تولید الگوهای فرهنگی هستند. فرهنگ خودش متولد نمیشود و از هیچ چیزی تلقی خود جوش نباید داشته باشیم.
دیدید این روشنفکران لیبرال سرمایه دارها، در ادبیات ضد توهمی که درست میکنند میگویند:
چرا توهم توطئه دارید شما؟ این الگو خودش در جامعه رشد کرده، یا مثلا تحت تاثیر الگوهای بومی است.
اما مطالعات پسا استعماری به هیچ قبول نمیکند که این ماجرا بومی است. این حتما از طریق رسانهها الگو سازی شده برای توده، الگوهای فرهنگی و کارکردهای اجتماعی خودش تولید شده و به جامعه حقنه شده است.
ادوارد سعید میگوید شناخت شرق از خودش، آن تخیلی است که غرب تولید کرده، نه آن چیزی که فی الواقع شرق است
الان میخواهم از آدمی نام ببرم که بسیار در این مطالعات موثر است. مطالعاتی که به نقش ابزار رسانه در ساخت الگو و باور و ایجاد تغییرات فرهنگی در کشورها به عنوان مستعمرهها و اغمار عقب افتاده غرب میپردازد.
با توجه به نقش او در مطالعات پسا استعماری چون آغاز کننده بخش مهمی از این مطالعات بوده است و نامش ماندگار شده، یک آمریکایی فلسطینی تبار به اسم ادوارد سعید که دارای دو کتاب «شرقشناسی» و «امپریالیسم» است که به تبیین برخی از نگاههای او میپردازیم.
میخواهیم راجع به جدیترین نکاتی که ادوارد سعید میگوید صحبت کنیم. حرف این است که آن چیزی که ما به اسم شرق میشناسیم یا جامعه غیر غربی، این شناخت از کجا آمده است؟
ما خودمان را چگونه میشناسیم؟ حالا به دلایلی به ایران خودمان نگاه نکنید موضوع را از منظر یک فرد در کشورهای دیگر ببینید. مثلا به مصر و الجزایر فکر کنید، به ترکیه و اردن فکر کنید، به عموم کشورهایی که ایران نیستند فکر کنید.
ادوارد سعید میگوید شناخت شرق از خودش، آن تخیلی است که غرب تولید کرده، نه آن چیزی که فی الواقع شرق است. این یک نکته مهم است.
ما همواره در باره? یک تخلیل و تصوری از خودمان داریم صحبت میکنیم که این تصور را از نگاه غرب گرفتهایم.
غرب میگوید من آزادی بیان، احترام به بانوان، مشارکت سیاسی و... هستم و شرق هر آنچه که اینها نیست
ادوارد سعید میگوید همه? آنچه که غربیها در مورد شرق میگویند؛ آن چیزی است که آنها میخواهند از طریق آن شرق را ببینند. شرق به عنوان یک دیگری، شرق آن چیزی است که غرب نیست. یک ماهیت پیچیدهای برای خودش دارد و با ماها تفاوت دارند.
این دوتا کارکرد دارد، کارکرد اولش برای خود غرب است. غرب میگوید تو چه هستی؟ غرب میگوید من آن هستم که شرق نیستم. میگوییم تو چه هستی؟ میگوید من جامعه آزادم، جامعه احترام به زنانام، من جامعه مشارکت سیاسی آزادانه در تعیین سرنوشت سیاسیام، من جامعه صلحام، من جامعه پیشرفت انسانیتام. میگوییم پس شرق چی است؟ هرآنچه که اینها نیست.
یک دیگری تعریف میکند، جلوی خودش میگذارد، خودش را در مقابل او یک دگر به اصطلاح درست میکند. خودش را در نسبت با او تعریف میکند، لذا غرب دوست دارد دیگری را ان چنان که خودش دوست دارد تعریف کند و در مقابل خودش قرار بدهد.
استراتژی رسانهای غرب در خصوص ایران یعنی معادل شدن ایران با اعراب و تصاویر زلزله بم
سیاستهای رسانهای بخش جدیاش از همینجا ناشی میشود، بعضی وقتها ممکن است به این فکر کنید که فلان کشور مریض است که از ایران این تصویر را نشان میدهد.
این یک استراتژی رسمی رسانهای، فرهنگی است. من در مورد آمریکا و انگلستان و فرانسه صحبت نمیکنمها، کشورهای دست چندم، فرض کنید اوکراین.
از یکی از این رفقا میشنیدم، که اوکراین هنوز هم وقتی میخواهد از ایران خبر نشان بدهد، تصاویر زلزله بم را نشان میدهد. مثلا میخواهد بگوید انتخابات یازدهم ریاست جمهوری در ایران برگزار شد، هنوز تصاویر زلزله بم را نشان میدهد.
یک ذهنیت مخدوش همراه با رمزها نشانههای ثابت، این نشانهها ربطی هم به واقعیتهای شرقی ندارد.
یک مستند طنز خبری cnn ساخته بود که یک آدمی مثلا میرفت از آمریکاییها میپرسید: ایران کجاست؟ آنچه که از ایران به ذهنتان میآید بگویید.
اولا چند تایشان میگفتند Iraq؟ میگفت: نه ایران! میگفت نشنیدم!
یعنی طرف فرق بین Iran و Iraq را نمیدانست. الباقی میگفتند ایران همان عربها هستند دیگر؟ شتر، بیابان و...
بعضیهایشان که پیشرفتهتر بودند فیلمهای مثلا عباس کیارستمی دیده بودند، مثلا ایران یک دهاتی است، یک قطاری از کنار آن عبور میکند، یک عدهای کنار ریل قطار زندگی میکنند.
آخرین و پیشرفتهترین تصویری که غرب اراده کرد دنیا از ایران ببینند جدایی نادر از سیمین بود/ در جشنواره برلین در فیلمهای ایرانی شرکت کننده، آپارتمان، پل، بزرگراه و هیچ نشانهای از تجدد نبایستی باشد
پیشرفتهترین تصویری که از ما ایرانیان دیدهاند چه بوده؟ تصویر جدایی نادر از سیمین؛ که کاش تیزر اسکار را میآوردم شما میدیدید. در تیزری که برای معرفی فیلمها در اسکار تهیه شده بود، کدام صحنه از جدایی انتخاب شده است؟ آن صحنهای که پدر در حمام دچار تشنج میشود و پسر خودش را میزند.
بعد یک چهار چوبهای ثابت رسانهای هم وجود دارد برای این دیگر بودگی.
مثلا در جشنواره فیلم برلین اگر فیلمی از ایران شرکت میکند به هیچ وجه نباید تصویری از آپارتمانها تاسیسات صنعتی و بزرگراهها در آن باشد، یعنی تمام نشانههای آدم متجدد باید از فیلم در بیاید. حالا شما در فیلم جدایی به هیچ وجه شما چنین شاتی نمیبینید.
نه بزرگراه در آن هست، نه تاسیسات عظیم نشان داده میشود و نه آپارتمانهای شیک و امروزی نشان داده میشود (حالا بنده به دنبال این نیستم که چنین چیزهایی نشان داده شود)
چه تصویری از ایران در این فیلم نشان داده میشود؟ هم خانه? لوکیشن اصلی و هم خانه? شهاب حسینی و ساره بیات (آن زنی که در خانه? اینها کار میکند) دو خانهای هستند که شما امروز چنین دکوراسیونی نمیبینید، الان دیگه نداریم تو تهران خانهای که اینگونه باشد، آشپزخونهاش اپن نباشد و یا کاشیهایش آن شکلی باشد کاملا طراحی شده برای جشنوارههای اروپایی.
کارگردانهای امروزی ما در ایران کاملا میدانند که چه باید بسازند که در اروپا امکان حضور در جشنوارهها را داشته باشند. چون غرب در این دیگر بودگی شرق کاملا مصر است در تصوری که از شرق به آدمهای خودش نشان بدهد.
بخواهیم بگوییم چه فایدهای برای غرب دارد؟ میگوییم یک فایدهاش برای خود غرب است در واقع برای تصویری که از غرب به خودشان و مردمشان نشان میدهد، دوم تصویری است که از شرق به ما نشان میدهند. این نکته اولش بود.
این دیگر بودگی برای غرب ضروری است، حیاتی است. میگویند هر مفهومی را میشود دو نوع تعریف کرد، یک نوع تعریف جوهر انگارانه است، مثلا بنده خودم را در طول و عرض مختصات جغرافیایی تعریف بکنم، این یک تعریف است. تعریف دیگر تعریف دیگر انگارانه است مثلا: کجا نشستهام؟ در فاصله 5 متری از پنجره.
شرق عالمی پیچیده در اوراد و اسرار مالیخویایی پیشا تجدد / غرب امید میدهد که اگر مردم شرق از فرهنگ خود دست کشیده و دل به غرب دهند تصویرشان را در رسانه تصحیح میکند
تعریف غرب از خودش، تعریف چند متر نسبت به شرق است، شرقی که خودش برای مردمش تعریف میکند، لذا بهره خواهد برد که شرق را عالمی پیچیده در اوراد و اسرار مالیخولیایی پیشا تجدد نشان دهد.
مثلا شما فیلم بابل رو نگاه کنید که چند سال پیش برنده شد، چه تصویری از خاور میانه نشان میدهد؟ یک نگاه کل انگارانه درباره شرق هم هست. ما وقتی میگوییم شرق، داریم از مراکش صحبت میکنیم تا ژاپن. البته ژاپن خودش بخشی از تقدیر غرب است. مگر کشورهایی که قبول کردند بخشی از مترو پلها باشند، مثل سنگاپور، مالزی، کره جنوبی.
ما معمولا از اینها تصویر مخدوش نمیبینیم چون اینها در تقدیر غرب شریکاند و غرب میخواهد تصویر خودش را به اینها تسری بدهد. لذا میخواهد به مردم دنیا این امید را بدهد که اگر کسی با ما همراه باشد تصویرش تصحیح میشود.
از ایران با همه تمایزهایش یک تصویر باید ارائه شود / در فیلم اسکندر الیور استون لشکر ایران لشکر عرب هاست!
سایر عالم شرق است، و از همه دنیا همین تصویر کل انگارانه ارائه میشود. ایران با همه تمایزهایی که با کشورهای عربی دارد در تصویری که غرب از ایران نشان میدهد با همه? عربها شریک است.
شما ببینید فیلم معروف الکساندر که الیور استون ساخت، کارگردان بسیار معروفی و حرفهای است که دوست ندارد کارهای هنریاش مخدوش شود با اشتباهات تاریخی، ولی شما ببینید همین فیلم چه تصویری از لشکر ایران را نشان میدهد؟ لشکر ایران لشکر عرب هاست!
پوشش و آرایش جنگیشان، پوشش و آرایش لشکر عرب هاست. یعنی دارد آن انگاره سازیهای شرقشناسانه را تقویت میکند.
تاکید بر تصویرسازی از شرق توسط تمدن غرب، کارکرد مهمش خودباختگی فرهنگی و احساس عقب افتادگی و طفیلی بودن در مردم شرق / انتخاب هوشمندانه غرب از تصویری که جدایی نادر از سیمین در سر بزنگاه رویایی بزرگ غرب و ایران یعنی انتخابات88 از ایران در دنیا میسازد
کارکرد دوم کارکردی است که برای خود ما شرقیها است. شما خودتان از خودتان چه تصوری داشته باشید! شما باید بدانید طفیلی ملل غرب هستید، شما باید بدانید که شما ذاتاً عقب افتاده هستید، و....
فیلم جدایی نادر از سیمین برای تصویری که آمریکا میخواهد از ما به خودش و به ما ارائه دهد، فیلم مناسبی است.
من اسکار را خیلی باهوش میدانم، یعنی من فکر نمیکنم که صدها تحلیل گر و صدها فیلمی برای انتخاب کردن، در بهترین موقعیت سیاسی برای مواجهه، تصمیمی غیر هوشمندانه بگیرند، چون میدانید جدایی {نادر از سیمین} در اسکار زمانی رای آورد که در بالاترین بحران تصاعدی بین ایران و غرب بودیم یعنی دقیقا بعد انتخابات 88.
من اسکار را جاهل نمیدانم و آمریکاییها را افراد بسیار باهوشی میدانم. هم گلدن گلوب دادند، هم اسکار دادند هم بقیه اروپاییها که پول ساخت فیلم بعدیاش را به او دادند. ذهنیت بنده هم این نیست که آقای فرهادی کارگردانی است که میخواهد به ایران لطمه بزند، نه اصلا این طور نیست. حرف بنده این است که اصغر فرهادی و بقیه کارگردانهایی که میتوانم تک تک اسمشان را بیاورم، به جز معدودی اتفاقا در دایره شرقشناسی افتادهاند. یعنی تلقی اینها از خودشان به عنوان شرق دارند همان چیزی است که غرب به آنها ارائه میکند.
ملتی که شعار استقلال میدهد باید ببیند چه میزان از لحاظ فرهنگی مستقل است؟/ اصغر فرهادی دنیا را همانگونه دیده است که غرب میخواهد ببیند، غرب را آنطور که غرب خواسته دیده است و شرق را هم همانگونه که غرب خواسته دیده است
کل بحث امروز ما این است که بنده میگویم ما مستعمرهایم.
اصلا مطالعات پسا استعماری میگوید که همه? دنیا مستعمره است. اینکه ملتی شعار استقلالاش را با صدای رسا سر بدهد خیلی شعار بزرگی است. باید بیایید ببینیم چه قدر از نظر فرهنگی مستقل است؟
مستعمره نبودن به خودکفایی در تولید بنزین و گندم و... که نیست.
اگر اصغر فرهادی یا افراد دیگر فیلم ساختهاند برای این نبوده که بروند و خرس برلین بگیرند، یا اسکار بگیرند.
به قول ادوراد سعید: او دنیا را همانگونه دیده است که غرب میخواهد ببیند، غرب را آنطور که غرب خواسته دیده است و شرق را هم همانگونه که غرب خواسته دیده است.
حالا بعضی وقتها خیلی منطبق بر این دیدگاه هستند و اسکار میگیرند و بعضیها خیلی منطبق نیستند و در این چهار چوبها نمیگنجند.
این بحثها کنایهای به اصغر فرهادی نبوده و نیست، در چهارچوب بحثمان در خصوص شرقشناسی و در واقع کنایهای به امپریالیسم فرهنگی است.
لذا این یک توهم سیاسی نیست. بنده نمیخواهم کسی را شماتت سیاسی بکنم، در چهار چوب مطالعات پسا استعماری دارم تاکید میکنم بر علت انتخاب و رفتار غرب و همچنین سیاستهای رسانهای آنها در قبال کشور عزیزمان ایران.
نوشته شده توسط :سادات علوی::نظرات دیگران [ نظر]