اگر از امید حرف می زنیم باید بگوییم که منظورمان امید داشتن به چه چیزی است. امید واری همواره معطوف به چیزی است. همچنین مفهوم امید را نمی توان بدون نا امیدی بازشناخت. امیدواری، متضمن نوعی آرزو و کوشش مشتاقانه همراه با تردید و اضطراب و احتمال شکست است. به واقع همین اضطراب و تردید و بیم از شکست است که امید را معنا می بخشد. اگر مطمئن باشیم که صد در صد در آینده به ثروت و امنیت و درجات علمی می رسیم دیگر نیازی به امیدواری نخواهیم داشت تا موتور محرک ما باشد برای تکاپو.
امیدواری است که انسان را از انفعال خارج می کند و به فعالیت وا می دارد و فردیت انسان را شکوفا می کند. اریک فروم به عنوان یکی از اعضای حلقه فرانکفورت در کتاب ((به نام زندگی)) در مورد دو مفهوم فعال و منفعل بحث می کند. در آن کتاب فرد منفعل را فردی معرفی می کند که صرفآ واکنش نشان می دهد و در او از فردیت خبری نیست اما فرد فعال فردی است که در پی بالفعل کردن نیروهای بالقوه ذات انسانی خویش است. اریک فروم اشاره می کند که ساختارهای جامعه مصرفی جامعه را هر چه بیشتر به سمت انفعال سوق می دهد. جالب اینکه در این جوامع سعی می شود تا با خلق قهرمان های پوشالی انسان منفعل را از ترس و ناامیدی و انفعال برهانند.
آموزه های دینی به ما می گوید که ناامیدی از جنود شیطان است. این شیطان است که وعده فقر و فلاکت می دهد و هیچ گاه نباید از رحمت الهی ناامید شد. اما امیدواری اگر به چیزهای واهی باشد خود ثمری جز سرخوردگی و ناامیدی نخواهد داشت. به واقع انسانی که به چیزهای پوچ دلخوش داشته است را باید ناامید کرد تا مرجع اصلی امید را بیاید. انسان سراسر ناامید از انسانی که به چیزهای واهی امید بسته است یک قدم جلوتر است.
می توان دو نوع امیدواری فردی و اجتماعی را از یکدیگر تفکیک نمود. امیدواری فردی و روانی را می توان به معنای رها کردن امواج منفی و تلقینات نا امید کننده تلقی کرد که باعث رشد اعتماد به نفس و احساس توانایی فردی می شود. رویکردهای بازاری روانشناختی مانند مباحث رازهای موفقیت بیشتر بر جنبه های فردی امیدواری تمرکز می کنند و فرد را در جامعه ای پر از اضطراب رها می کنند. اما هنگامی که امیدواری را به مثابه مفهومی اجتماعی به کار می بریم باید دقت کنیم که در دام این اندیشه قدیمی نیفتیم که جامعه را چونان موجودی زنده تصور می کند. همواره وقتی سخن از جامعه شاد یا افسرده می کنیم گویی جامعه را به مثابه موجودی واجد احساس در نظر گرفته ایم که لبخند می زند و یا اخم می کند. قائل شدن صفاتی چون شاد و افسرده برای جامعه تنها مفهومی ساختاری دارد. جامعه امیدوار، جامعه ای است که ساختارهایش امیدواری را بازتولید می کنند.
سینما به مثابه یکی از قدرتمندترین ابزار صنعت فرهنگ نقش عمده ای در تزریق امید و همچنین ناامیدی در میان جامعه دارد. روایت سینمایی برای مخاطبی که خود را به دست آن می سپارد عالمی خلق می کند که مخاطب در آن عالم به دنبال جای خود می گردد. گویی مخاطب عنان خود را به دست کارگردان می سپارد تا با او راهی سفری ناشناخته شود. حال باید پرسید آیا این ساربان خود راه بلدی است که می داند مخاطب را به کدامین سو می برد یا خیر؟ جدای از اینکه در اثر سینمایی با قهرمان مواجه باشیم یا خیر خود کارگردان پیشتر نقش قهرمان را بر عهده گرفته است. سینمای بی قهرمان، سینمایی که همه در آن قربانی اند. سینمایی که در آن هیچ یاری رسانی وجود ندارد و سینمایی که بر محوریت ضد قهرمان می چرخد ثمری جز تزریق ناامیدی ندارد.
اما آیا جامعه ای که همواره نیاز به قهرمان داشته باشد خود در معرض انفعال نیست؟ در روان کاوی ((ego)) را عهده دار آن بخش ذهن انسانی می دانند که در دوران بلوغ شکل می گیرد و شخصیت انسانی را شکل می دهد. جامعه منفعل جامعه ای است که همواره نیاز به قهرمان و منجی و پدر دارد و هنوز در دوران کودکی خود باقی مانده است و به بلوغ نرسیده است. چگونگی قهرمان نیز از جمله مباحثی است که کمتر بدان پرداخته ایم. کارکرد قهرمان این نیست که چتر حمایت بر دیگران بگشاید بلکه قهرمان واقعی قهرمانی است که دیگران را به حرکت وا می دارد و از همگان قهرمان می سازد.
اما همان طور که در مقدمه بیان شد شاید لازم باشد که جامعه ای را که به وعده های پوچ امید بسته است را کمی نا امید کرد. با این سنجه می توان رسالت سینما را در برهه های مختلف تاریخی در تزریق امید یا دادن هشدار، ارزیابی نمود. هنرمند آن گاه که احساس می کند جامعه در یک بی خیالی و سرخوش غافلانه فرورفته است می بایست تلنگر بزند و غفلت زدایی کند. مسلماً چنین هنری را نمی توان سیاه نمایی و یأس آفرین نامید. اما به هر حال نمی توان جامعه را در وضعیت تعلیق و اضطراب رها کرد. هنرمند باید در حداقلی ترین شکل ممکن کورسوی امیدی برای مخاطب بازنگه دارد.
شاید واقعیت همواره ناامید کننده جلوه کند ولی آن چیزی که امید را زنده نگاه می دارد آرمان است. جامعه بی آرمان، جامعه بی هدف و چشم انداز، جامعه ای که به زندگی روزمره مشغول است و فراسوی خود به دنبال هیچ چیز نیست جامعه ای مرده است.
مفهوم امیدواری در همسایگی مفهوم وعده زیست می کند. هر خبری که در رسانه ها منتشر می شود به واقع به نوعی در حال وعده دادن است. وعده جنگ، وعده صلح، وعده گرانی، وعده تحول اقتصادی و .... در جهان رسانه ای شده امروز که مرز میان کاذب و واقع از میان رفته است و واقعیت ها از دهلیز رسانه ها برساخته می شوند بیش از آنکه واقعیت اهمیت داشته باشد بازنمایی آن در رسانه هاست که اهمیت یافته است. حال می توان پرسید که وعده هایی که در رسانه ها داده می شود از کدام سنخ است؟ آیا می خواهند ما را با "بزک نمیر بهار میاد" تخدیر کنند؟ در این صورت وظیفه هنر تخدیرزدایی است. اما وظیفه هنر و هنرمند به اینجا ختم نمی شود. هنر می باید انسان را از امید واهی به امید واقعی سوق دهد و با ترسیم آرمان های پیش رو جامعه را به حرکت وا دارد.
این یادداشت در ویژه نامه سینمای امید که به همت جبهه فکری انقلاب اسلامی انتشار یافته است، درج گردیده است.
بازنشرها : فارس نیوز،
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]