کریستوفر بالس در مقاله "ذهنیت نسلی"* یک نسل را عبارت از فاصله میان والدین با فرزندان شان می داند. با این حساب هر بیست الی بیست و پنج سال باید نسل ها تغییر کند. اما از آنجا که همه باروری ها با هم اتفاق نمی افتد هماره نسلی میانی وجود دارد و لذا تحلیل گران تاریخی و تحلیل گران فرهنگ عامه یک دهه را معیار تغییر نسلی قرار می دهند. از این روست که ما از نسل دهه شصت یا هفتاد سخن می گوییم. اما به راستی چطور می توانیم متولدین یک دهه را به صورتی یکپارچه به عنوان یک نسل بازشناسیم؟ "ذهنیت نسلی" مفهومی است که کریستوفر بالس پیشنهاد می دهد. ذهنیت نسلی توسط ابژه های نسلی مشترکی شکل می گیرد که حس هویت نسلی را ایجاد می کنند. به این ترتیب نسل عبارت است از مجموعه ای از انسان ها که در ابژه های نسلی با یکدیگر سهیم شده اند. خوبی این مفهوم این است که تصور کمی از نسل را به مبدل به درکی کیفی می کند.
هویت نسلی ثمره ذهنیت نسلی است و ذهنیت نسلی محصول ابژه های مشترک نسلی. معمولاً سال های بیست الی سی سالگی است که آحاد یک نسل، نوعی خودآگاهی نسبت به این هویت پیدا می کند و نسل خود را از میان دو نسل قبل و بعد خود باز می شناسد. هر نسلی ابژه های نسل قبل را به ارث می برد ولی در آن دست می برد و ماده آن را صورتی دیگر می بخشد و خیلی زود همین بلا بر سر ابژه های نسلی خودش می آید و تنها خاطراتی مشترک از آنها باقی می ماند که ایجاد نوعی حس حسرت نوستالژیک می کند. کارتون های تلویزیونی کودکی مان، بخاری های نفتی و کرسی ها، بازی های کودکی و نوجوانی، ژیان و وفولکس های قورباغه ای، عکس های آدامس فوتبالی، آتاری، تفنگ ترقه ای، فیلم های سینمایی جمشید هاشم پوری، کپسول های گاز پرسی و بوتان که بخشی از کوچک ترین ابژه های نسل ما هستند که امروز یا نیستند یا تغییر صورت داده اند. اما چون شروع تجربه ما از این دنیا با آنها شکل گرفته تغییر آنها حس حسرت و تمام شدن یک نسل را می آفریند. در مجموع برای شناخت تصور یک نسل از عالم و به عبارت دیگر عالمی که یک نسل داشته است می توان به ابژه های آن نسل رجوع کرد.
اما هر نسلی در معرض تبادل و تهاجم ابژه های نسل های قبل و بعد خویش است. نسلی که در برهه های حساس و سرنوشت تاریخی خود را بازشناخته حامل تجربیاتی است که آن را فراتاریخی می داند و قصد دارد آن را به نسل های بعد خود منتقل کند. تاریخ را اگر به ساده ترین شکل ممکن آن به صورتی خطی فرض کنیم که مدام به پیش می رود لاجرم باید همواره نسل جدید را نسبت به نسل های گذشته پیشرفته تر فرض کنیم در حالی که این چنین نیست و تاریخ دوره هایی دارد. هر دوره ای عالمی خاص خودش دارد. دوره ای بر مدار انقلاب می چرخد. دوره ای عصر شکوفایی هنر است. در برخی دوره ها انسان های بزرگی متولد می شوند و برخی دوره ها تاریخ عقیم می شود.
سوالات و دغدغه های هر نسلی تابعی است از روحی که بر آن دوره حاکم است. برای سخن گفتن از پدران مان و اینکه ما چگونه آنها را می بینیم باید سفر کنیم به عالمی که آنها در آن زیسته اند. بدون این زیستن که امکانش فراهم نیست بیان ما از پدران مان صرفاً توصیفی است که در آن عالم خود را معیار قرار داده ایم و آنها را در نسبت با آن سنجیده ایم. در بررسی پدیده شکاف نسل ها نباید تنها عقب ماندگی نسل گذشته از فهم تغییرات را لحاظ کرد. در واقع این نسل جدید است که در فهم ذهنیت نسل گذشته دچار مشکل است. درکی که من از ذهنیت نسلی پدرم دارم به مراتب ناچیزتر از آن درکی است که او از نسل من دارد.
برای این منظور شاید کار دقیق تر آن بود که به سراغ پدران و مادران برویم و با آنها مصاحبه بگیریم وبا نگارش نوعی تاریخ شفاهی ابژه های نسلی شان را ثبت کنیم و ذهنیت شان را نسبت به عالم با ذهنیت خودمان قیاس کنیم.
علی الحساب می توانیم صرفا از مشاهدات و تجربیاتی بگوییم که آن را لمس کرده ایم. مثل اینکه پدر من با اینکه تحصیل کرده دانشگاه صنعتی آریامهر است ولی در کار با کامپیوتر و اینترنت راحت نیست. او که در جوانی با دوربین عکاسی زنیت روسی اش بهترین عکس ها را می گرفته با دوربین دیجیتال ارتباطی برقرار نمی کند. او متعلق به دنیای آنالوگ است. حدس می زنم که دنیای الان برایش بیش از حد پیچیده به نظر می رسد. اگرچه شتاب تغییرات در این زمان افزون تر است اما او از زمانی که هنوز درشکه و گاری وسیله نقلیه عمومی بوده است و اخبار با تلگراف جابجا می شده است آمده است. تلفن برای او تحولی بس شگرف بوده است. چه رسد به کامپیوتر و ماهواره و اینترنت و موبایل.
او اگرچه الان در خانواده هسته ای و در آپارتمان زندگی می کند ولی خانواده گسترده را تجربه کرده است. نسل او تغییرات اجتماعی را بیشتر از نسل من تجربه کرده است. بر خلاف تصور غالب حدس می زنم که او بیشتر از من عالم را در حال تغییر می بیند. پدرش به پایتخت مهاجرت کرده و مادرش اهل روستا بوده است. بنا به اقتضای شغلی به کشورهای زیادی سفر کرده است. او تجربه روستایی بودن و شهرستانی بودن و تهرانی بودن و جهانی بودن را با هم داشته است. او مهاجرت از روستا ها به شهرها و از شهرها به پایتخت را بیش از آنکه ثمره توسعه نامتوازن بداند ثمره پیشرفت می داند. اینکه از چشم من او یک تکنوکرات است تنها به این دلیل نیست که در دانشگاه صنعتی، مهندسی خوانده و سپس وارد مشاغل صنعتی شده است. او جز پیشرفت خطی تصور دیگری برای عالم ندارد. سیزده ساله بوده که خبر پا گذاشتن انسان به کره ماه را شنیده است.اگرچه به صرافت از مشکلات و پیچیدگی های عصر جدید سخن می گوید و گاه برای گذشته آه می کشد اما سیر در این خط رو به پیشرفت را ناگزیر می داند.
باز بر خلاف تصور غالب احساس می کنم دغدغه های مادی در نسل او پر رنگ تر از نسل ما بوده است. نسل او دغدغه معیشت را بیشتر احساس کرده است فلذا بیشتر در جهت کسب منافع مادی تلاش کرده است. اقتصاد برای او بسیار جدی تر از آن چیزی است که برای من است. گویی نسل او قدر رفاه را بیشتر می داند. اما می داند که برای رفاه تلاش لازم است. آن هنگام که بازنشسته شده بود بی تابی اش را احساس می کردم.
پدرم به خوبی به زبان قومیت خود صحبت می کند و با اینکه بزرگ شده پایتخت است هنوز هویت قومی خود را حفظ کرده است. او هنوز با روضه های موذن زاده اردبیلی گریه می کند و با روضه خوانی و سینه زنی هیات های تهرانی ارتباط برقرار نمی کند. اما این هویت قومی به نسل من ارث نرسیده است. در نسل من ارتباط با هویت قومی گسسته شده است.
بر خلاف نسل پدربزرگم که سفت و محکم به ذهنیت های نسل خویش وابسته بودند هیچ وقت احساس نکردم که پدرم اراده تحمیل ذهنیت های نسل خودش را داشته باشد. در تحصیل، در ازدواج و حتی در سلیقه سیاسی هیچ اصراری ندارد که فرزندانش مانند او بیاندیشند و عمل کنند. برعکس حتی سعی می کند حتی از فرزندانش هم چیزهای جدید بیاموزد. باز هم بر خلاف تصور غالب فکر می کنم خواست و توانایی او برای وفق دادن خود با تغییرات از نسل من قوی تر است.
او نسلی متعلق به سنت و دوره قدیم نیست. گسست از قدیم با او آغاز شده است. او چیزی از هویت قومی و باورهای سنتی برای من به میراث نگذاشته است. شاید تنها چیزی که از ذهنیت نسل او به من می رسد همین اراده به گسست و تغییر است. شاید به همین دلیل است که انقلاب در نسل او رقم می خورد و نه در نسل پیش از او.
پی نوشت :
*بالس، کریستوفر، ذهنیت نسلی، ترجمه حسین پاینده، مجله ارغنون، شماره 19
این یادداشت در شماره 7 (شماره پیاپی 12) نشریه هابیل به انتشار رسیده است.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]