"من اخیراً در حال تحقیق و فیش برداری پیرامون موضوع امکان یا عدم امکان تحقق تمدن تراز اسلام در عصر غیبت هستم. در این تحقیقات که با مراجعه به بخش های مغفول قرآن و عترت در اسلام شناسی معاصر است به این جمع بندی رسیده ام که اساساً تحقق تمدن تراز اسلامی در عصر غیبت ممکن نیست و خداوند و اهل بیت علیهم السلام همچنین تکلیفی را بر دوش شیعه در عصر غیبت نگذاشته اند."
این گفته ها را به تازگی مهدی نصیری در مصاحبه با روزنامه اعتماد بیان کرده است اما این حرف های نصیری برخلاف آن چیزی که تصور می شود به هیچ وجه جدید نیست. به عنوان مثال او در مصاحبه با نشریه پنجره در دی ماه 88 چنین می گوید :
"سیطره مدرنیته در یک قرن اخیر تا آن حد جدی شد که اگر حتی آن نگاه جامع و دقیق و عمیق به مدرنیته هم در آن زمان وجود میداشت، به نظر من این "توانایی " نبود که بتوانیم این جامعه مدرن شده را به دوران ماقبل مدرن برگردانیم و تمدن اسلامی به معنای واقعی کلمه را تأسیس کنیم. چنین چیزی "ممکن " نبود و اکنون هم همینطور است. گذشت سی سال از انقلاب اگرچه در جاهایی وقفهها، زحمتها و موانعی را در مسیر پیشرفت مدرنیسم ایجاد کرده و در جاهایی به تقویت و احیای سنت انجامیده است، اما در جاهایی هم اساسا مدرنیته را تشدید، تقویت و تعمیق کرده ایم."
عجیب است که چرا این حرف ها که سال ها پیش نیز توسط او بیان شده امروز حساسیت بر می انگیزد. به نظر می رسد که حرف های او درباره عدم امکان تحقق تمدن اسلامی در عصر غیبت به واسطه حرف های سیاسی اش در تمجید از عملکرد دولت روحانی مبدل به سخنانی شاذ و حساسیت بر انگیز می شوند. سخن گفتن از عدم امکان تحقق تمدن اسلامی به عنوان مثال بارها توسط میرشکاک بیان شده است. بحث درباره تمدن تراز و مطلوب اسلام و امکان و امتناع آن بحثی مفتوح در عرصه اندیشه است. شاید حتی برخی به کل منکر آن باشند و اعتقاد داشته باشند تمدن و تمدن سازی اساساً انگاره ای دنیوی است و ادیان هیچ دغدغه ای بر تمدن سازی و آباد کردن دنیا ندارند. اما آنچه در این یادداشت مطمح نظر است درباره سیر تغییرات آراء مهدی نصیری و تأثیرات این تغییرات نظری بر تغییرات عملی و سیاسی اوست.
نصیری در مقام یک ژورنالیست منتقد که زمانی در روزنامه کیهان یا هفته نامه صبح شدیدترین انتقادها را متوجه سیاست های دولت رفسنجانی می کرد تغییر چشمگیری داشته است. البته این تغییرات را نباید تغییراتی در ذائقه و گرایش سیاسی نصیری و یا از سر استحاله وی تعبیر کرد. به گفته خودش او سال هاست که در حاشیه سیاست است و درباره مصادیق سیاسی سخن نمی گوید. در مصاحبه ای که پس از انتخابات ریاست جمهوری در 24 تیر 92 با او در سایت خبرآنلاین منتشر شده می گوید :
"من سال هاست در حاشیه سیاست قرار دارم ولی بی اطلاع از سیاست نیستم و روند کلی امور را دنبال می کنم. نتیجه انتخابات اخیر برای من کاملا غیر منتظره نبود و من احتمال قابل توجه رأی آوردن آقای دکتر روحانی یا عارف را می دادم و در خواب خوش برخی اصول گرایانی که خود را برای همیشه تاریخ برنده انتخابات می دانستند نبودم. قبل از انتخابات به برخی دوستان گفته بودم که علی رغم آنکه به روحانی یا عارف رأی نمی دهم اما رأی آوردن یکی از این دو را خلاف مصلحت کشور نمی دانم و البته رد صلاحیت آقای هاشمی را نیز به مصلحت نمی دانستم."
وی در پاسخ به این سوال که شما با این همه انتقاداتی که از جریان اصلاحات و یا جریان هاشمی رفسنجانی داشتید چطور به چنین نظری رسیدید می گوید :
"من در دوران فاصله گیری از متن سیاست و رفتن به حاشیه تأملاتی در مسائل مختلف اعتقادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی داشتم و به نتایجی رسیدم. از جمله این نتایج این بود که ما در عصر غلبه واقعیت ها بر آرمان ها زندگی می کنیم. واقعیت هایی که عرصه را بر آرمان ها و ایده آل ها سخت تنگ کرده و امکان تحقق آنها را بسیار پایین آورده است. در چنین شرایط و زمانه ای آرمان گرایی فارغ از دیدن درست و عمیق واقعیت ها نتایجی اندک و بلکه نتایجی معکوس خواهد داشت."
البته این گفته های او در باب آرمان و واقعیت و اینکه ما در عصر سیطره واقعیت بر آرمان زندگی می کنیم قابل مناقشه است. اساساً در هر عصری و هر تمدنی واقعیت هایی سیطره می یابند. به این معنا همه اعصار عصر سیطره واقعیت اند. اما در هر عصری آرمان های تاریخی و فراتاریخی نیز جریان دارد. آرمان و واقعیت دوگانه ای متناقض نیستند.
رهبر انقلاب در دیداری که چندی پیش با دانشجویان داشتند در باب آرمان و واقعیت چنین گفتند که :
"در موضوع نسبت آرمانگرایی با واقعیات، ما هم آرمانگرایی را کاملاً تأیید می کنیم و هم دیدن واقعیات را. آرمانگرایی بدون دیدن واقعیات، به خیالپردازی و توهم منجر خواهد شد. البته باید میان واقعیات و آنچه که تلاش می شود بعنوان واقعیات القاء شود، تفاوت قائل شد. یکی از روشهای معمول در جنگ روانی القاء واقعیت های غیرواقعی است. یکی از کارکردهای بصیرت این است که انسان واقعیات را آن طور که هست، ببیند و دچار اشتباه نشود. یکی دیگر از شگردهای جنگ روانی، بزرگنمایی بیش از حد برخی واقعیات و نادیده گرفتن واقعیات دیگر است. به عنوان نمونه، یکی از واقعیات این است که بخشی از نخبگان از کشور خارج می شوند اما در کنار آن، واقعیت دیگری وجود دارد که «افزایش چشمگیر دانشجویان نخبه» است، اما در تبلیغات، واقعیت اول بزرگنمایی می شود و واقعیت دوم به هیچ وجه گفته نمی شود."
دوگانه آرمان-واقعیت در بیان رهبر انقلاب دوگانه ای متضاد نیست که لزوماً باید به یک سوی آن لغزید. اساساً اگر آرمانی نباشد افقی نخواهد بود که در راستای آن واقعیات بروز یابند. واقع بینی تضادی با آرمان گرایی ندارد. با تعریف نادرست از واقع بینی شعارهایی مانند مرگ بر امریکا نیز که بر خاسته از آرمان های انقلابی ماست از آن حیث که علی الظاهر با واقع بینی جور در نمی آید باید کنار گذارده شود! استقلالی که امروز به اعتراف دوست و دشمن بارزترین ویژگی کشور و نظام ماست خود روزی جزو آرمان ها بوده است. حتی انتظار ظهور و پیروزی مستضعفان بر مستکبران نیز چیزی از جنس آرمان است. آرمانی که باید فعالانه و واقع بینانه در راستای تحقق آن کوشید.
نصیری البته خود بهتر به این مسأله واقف است زیرا در همان مصاحبه مذکور پس از انتخابات می گوید :
"آرمان گرایی در نظر و عقیده هیچ گاه قابل تعطیل نیست. انتظاری که در شیعه مطرح است همین است اما آرمان گرایی در عمل و به عینیت در آوردن آرمان ها کاملاً نسبی و بسته به واقعیت ها و توانمندی ها و ناتوانایی ها و امکانات و زمینه هاست. اینکه ما در آرمان گرایی فقط صحبت از توانمندی های مان بکنیم و چشم بر ناتوانی های مان ببندیم نه عقلانی است و نه دینی. شما اگر فرمانده یک عملیات نظامی باشید در همان حال که ترسیم می کنید تا کجا باید پیشروی کنید مناطقی را هم که نمی توانید فتح کنید و لذا هیچ تلاشی برای رفتن به سمت آن مناطق نباید صورت بگیرد هم باید مشخص کنید."
البته بر مثالی که نصیری در سخن فوق می زند باید این را هم افزود که هیچ فرمانده ای قبل از عملیات در جمع سربازانش از ضعف و ناتوانی و تسلیم نیز سخن نمی گوید.
مدرنیته واقعیتی موهوم نیست و سخن گفتن از سیطره مدرنیته را نمی توان القاء واقعیتی غیرواقعی دانست اما نکته دومی که رهبر انقلاب به آن اشاره می کنند یعنی بزرگنمایی برخی واقعیات و نادیده گرفتن برخی واقعیات دیگر در نظرات برخی از افراد منتسب به جریان غرب شناسی که مدرنیته را چنان مهیب می بینند که الاسلام یعلو و لایعلی علیه و الله اکبر را فراموش می کنند دیده می شود. بدون نیاز به ذکر نام واضح است که در جریان غرب شناسی دو نحله انقلابی و غیر انقلابی و یا کمتر انقلابی از یکدیگر قابل تمیزند. نحله کمتر انقلابی این جریان از ترس درافتادن به دام ایدئولوژی و بنیادگرایی هرگونه کنش انقلابی و آرمان گرایی را کنشی ایدئولوژیک و به دور از اندیشه می خواند. واژه هایی چون اصلاح سبک زندگی، جنگ نرم، تهاجم فرهنگی، افسران جوان جنگ نرم، عمار، بصیرت که همگی طرح شده از سوی رهبر انقلاب هستند در این جریان برتافته نمی شوند و گاه مورد طعن و کنایه نیز قرار می گیرند.
واضح است که میان اندیشه های نظری نصیری با سخنانی که امروز در باب سیاست و به عنوان مثال برخی تمجیدات از دولت روحانی و سیاست اعتدال بیان می کند مسلما نسبتی وجود دارد. این تغییر در سلوک سیاسی و همچنین نسبت میان این تغییر با اندیشه های نظری او مورد اعتراف خودش نیز هست. نصیری در مصاحبه با اعتماد و در پاسخ به این سوال که تغییر در جهتگیریهای سیاسی شما از کی به وجود آمد می گوید :
"تغییر در نگرش سیاسی من هم در واقع از سنخ همان تغییرات در مباحث اعتقادی و کلامی است یعنی به نظر خودم به مبانی دینی و شیعی نزدیکتر شدهام وقتی نگاه من به مدرنیته و تجدد عوض شد که محصول آن هم نگارش کتاب اسلام و تجدد بود، در امر سیاست در حقیقت به واقع گرایی تمایل بیشتری پیدا کردم."
وقتی مصاحبه کننده اعتماد می گوید که خوب این تغییرات مربوط به سالهای 77 و 78 است نصیری می گوید :
"بله شروعش از آن موقع است. در نگاه جدید، دیگر مدرنیته یک حادثه معمولی در تاریخ بشریت نبود که مثلا نتیجه تکامل علمی و فکری و تاریخی بشر است و بشر از جهت علمی و تکنیکی به کمال رسیده است و دین با این علم و تکنیک هیچ مشکلی ندارد بلکه موید و مشوق آن است یا مثلا اینکه مشکل ما با مدرنیته تنها از جهت مسائل فرهنگی و اخلاقی آن است. من از این نگاه مشهور فاصله گرفتم و با استناد به مبانی دینی این مساله را مطرح کردم که اسلام در تقابل کلی با مدرنیته است و اساسا تمدن مدرن یک انحراف از مسیر تمدنیای بود که انبیا برای بشر ارائه کرده بودند. البته این مساله را هم مطرح کردم که امروز دیگر گریزی از بسیاری از وجوه مدرنیته نیست و ما به حکم اضطرار و ناچاری به این وجوه از جمله علم و تکنیک مدرن تن میدهیم چرا که تن ندادن منجر به عسر و حرج و اختلال در نظام معیشتی میشود. خوب با چنین نگاهی ما با پدیدهیی غیردینی مواجهیم که همه شوون فردی و اجتماعی ما و جهان را در نوردیده است و روز به روز هم سلطه آن شدیدتر میشود. من بسیاری از مشکلات کنونی کشور را در ابعاد فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی ناشی از سلطه تمدن جدید میدانم و الزاما همه آنها نتیجه سوء تدبیر و مدیریت ما نیست و تا زمانی که چنین سلطهیی وجود دارد، حل بسیاری از مشکلات و تحقق یک الگوی دینی غیر ممکن است."
با مراجعه به این سخنان و همچنین سخنانی که نصیری درباره واقعیت و آرمان می گویدبه وضوح می توان تشخیص داد که او در باب سیاست نه با عینک آرمان گرایی که با عینک واقع بینی می نگرد. واقع بینی البته از نظر او تعریف خودش را دارد که همان توجه به اضطرار است.
اکل میته مثالی فقهی است که او برای توضیح وضعیت و چاره ما در دوران سیطره مدرنیته تکرار می کند. به عنوان مثال او در مصاحبه با نشریه پنجره در دی ماه 88 می گوید :
" من رفتن بهسراغ احکام ثانویه و احکام اضطراری و حکومتی برای اینکه جامعه و حکومت به بنبست نرسد را قبول دارم، اما قائل به تغییر و تکامل احکام اولیه نیستم. مدرنیته و تحولات زمانه نمیتواند احکام اولیه را تغییر دهد. شما میتوانید بگویید براساس ضرورت، مصلحت و اضطرار، امروز از اجرای یک حکم دست میکشیم و تن به حکمی جدید میدهیم، اما این حرف که زمانه تکامل یافته است و باید فقه ما نیز همپای آن متکامل شود، از اساس غلط و ویرانگر است. مثلا بانکداری مدرن ذات و شاکلهاش ربوی است، اما میتوان به دو صورت با آن برخورد کرد. میتوان گفت چون نمیتوان بساط این بانکداری را برچید و برچیدن آن منجر به اختلال در نظام معیشتی کنونی میشود، لذا اضطرارا باید حداقل در بخشهایی به آن تن داد. یک نوع برخورد دیگر این است که اینطوری به قصه نگاه نکنیم و در بانکداری مدرن هیچ اشکالی نبینیم و بگوییم که بانکداری مدرن مثل هر امر مدرنی محصول تکامل بشر است و از آن سو چون نمیتوانیم ربا را از آن حذف کنیم، بیاییم در حکم ربا بازبینیکنیم یا در آن تشکیک کنیم. این چیزی است که قابل قبول نیست."
نصیری از جمله افرادی است که سعی می کند دانسته هایش را انسجام بخشد و با استناد به آیات و روایات برای پاسخ به پرسش ها و ابتلائات زمانه و وضعیت ما پاسخ هایی بیابد. این البته کاری جسورانه و نیاز اساسی ماست. آزاد اندیشی و سوق اندیشه از مسائل نظری بی فایده به سمت مسائل روز و مبتلابه و تولید ایده های جدید ضرورتی است که پر کردن خلأ آن علاوه بر کوشش و مطالعه و تحقیق به جسارت نیز احتیاج دارد و این جسارت در مهدی نصیری در طرح ایده هایش وجود دارد.
مبادی اندیشه نصیری مکتب تفکیک و اندکی نیز ارجاع به مباحث غرب شناسی است. شتابزده نمی توان چنین تلفیقی را به التقاط متهم نمود. تهمت التقاط زمانی رواست که اندیشه هایی از اساس متعارض و با نیت هایی ایدئولوژیک با هم جمع شوند در حالی که اندیشه از اساس تعهد تام به پیروی از یک جریان فکری خاص ندارد. اندیشمند، در کار دانه چینی از سخن های متفاوت و تلفیق و ترکیب آنها برای سنتز ایده های جدید است. از این حیث اینکه نصیری سعی دارد جریانات اخباری و تفکیکی را با جریانات غرب شناسی تلفیق کند نه تنها اقدامی عجیب نیست بلکه لازمه کار فکری است. همچنین نمی توان رویکرد او را در اندیشه کنشی ایدئولوژیک دانست. ایدئولوژی با پیش فرض هایی که نسبت به خیر و شر اختیار کرده است از به خدمت گرفتن هر اندیشه ای که احساس کند می تواند کمکی به خود باشد دریغ نمی کند. مارکسیست های مسلمان با همین رویکرد ایدئولوژیک آن بخش از آموزه های اسلامی را که می تواند در خدمت مارکسیسم قرار گیرد بر می گزینند. نصیری اما برای نقد مدرنیته دست به دامن سنت گرایی یا اندیشه های انتقادی پست مدرن نمی شود چرا که دغدغه اصلی او نقد مدرنیته نیست. بلکه نقد مدرنیته و مباحث غرب شناسی برای او نقش بازوی کمکی برای بسط مبانی تفکیکی و پروژه ای که در دین شناسی دنبال می کند را ایفا می کند. لذا باید پرسید که چه سنخیتی میان تفکیک و غرب شناسی می یابد که دست به تجمیع و تلفیق آنها می زند؟
مبانی تفکیکی نصیری از منابع غنی و دست اول است ولی اندیشه های غرب شناسانه او از منابع دست اول نیست. فلذا می توان او را تفکیکی ای دانست که گاه به مباحث غرب شناسی نیز استناد می کند. مکتب تفکیک ضد عقلانیت نیست. ضد فلسفه و عرفان است. البته مخالفت این نحله با فلسفه و عرفان به معنای نابود کردن فلسفه و عرفان نیست بلکه به معنای جدا کردن آنها از نقش تبین گری دین و دست اندازی به اعتقادات شیعی است. تفکیکیون معتقدند که فلسفه ها و عرفان های رایج هیچ ربطی به دین ندارند و نه تنها نمی توانند دهلیزی برای فهم و ترویج دین باشند بلکه موانع و انحرافاتی بزرگ در آموزه های دینی ایجاد می کنند. به عنوان مثال استدلال می کنند که فلسفه هیچ تعهدی به دیانت ندارد و همچنین مکاتب فلسفی نسبت به امر واحد مواضعی گاه کاملاً متضاد دارند. میان فلسفه و عرفان نیز از قدیم الایام نزاع ها فراوانی وجود داشته است فلذا از اساس این دو جریان با آن همه تکثر و اختلاف نمی توانند در خدمت دیانت توحیدی اسلام قرار گیرند که لازمه آن اعتقاد به اصول ثابت و منسجمی است که در وحدت با یکدیگر به سر ببرند. نصیری نسبت به فلسفه و عرفان البته موضع سخت تری دارد و صراحتاً آنها را جریانات کفرآمیز تلقی می کند. نصیری سه حجاب برای رسیدن به فهم ناب از دین را فلسفه، عرفان و مدرنیته می داند. نصیری در مناظرات جنجالی و چالش برانگیزی که با طرفداران فلسفه و عرفان داشته است با قوت و جدیت ظاهر شده است. به عنوان مثال می توان به متن مناظره های داغ او با حجه الاسلام وکیلی و غرویان و رهدار اشاره نمود. اما تفاوت بارز نصیری با علما و بزرگان جریان تفکیک استفاده او از برخی مباحث غرب شناسی است. او صرفاً از غرب شناسی برای تحکیم و تکمیل ایده تفکیک بهره می جوید. البته این به خدمت گرفتن غرب شناسی همان گونه که ذکر شد کنشی ایدئولوژیک نیست. حکماً نصیری سنخیتی میان غرب شناسی و تفکیک می بیند که به امکان استخدام غرب شناسی برای مکتب تفکیک می رسد. تفکیک البته موافقت ها و مفارقت هایی با جریان غرب شناسی مرسوم دارد. اینکه نصیری در کنار دو حجاب فلسفه و عرفان حجاب مدرنیته را نیز قرار می دهد که از جنس آن دو نیست بلکه از جنس تمدن است جالب به نظر می رسد. نصیری احتمالاً به این نکته وقوف یافته است که تمدن مدرن نیز که امروز بر عالم سیطره دارد حاصل فلسفه است و فلسفه ای که ادعا می کند بی طرف است نه تنها بی طرف نیست بلکه حاصلش تمدن مدرنی است که رقم زده است. برای هر دوی این جریانات (یعنی غرب شناسی و تفکیک) کفرشناسی و طاغوت شناسی از اهم مسائل است. فلذا مفهوم غرب زدگی به معنای سیطره کفر مدرن نیز می تواند کمک شایانی به بسط اندیشه تفکیک نماید. نصیری در اظهار نظری صریح و در پاسخ به این سوال که اگر شما با فلسفه مخالفی و آن را الحادی می دانی آیا معتقدی که باید آن را تعطیل کرد پاسخ می دهد :
"حقشناسی ملازم با باطلشناسی است، توحیدشناسی ملازم با شرکشناسی است، رشدشناسی ملازم با غیشناسی است. ما معتقدیم مبانی قرآن و معارف اهلبیت در باب الهیات و توحید، زمانی به درستی فهمیده میشود که بتوانیم نقطه مقابل آن را که همین مبانی فلسفی است، بشناسیم. بسیاری از آیات و روایات ما ناظر به نقد و رد یک نظریه فلسفی است که در فلسفه یونان مطرح بوده است. بنابراین اگر ما آن حرف فلسفی را نشناسیم و ندانیم حتما نمیتوانیم عمق آن آیه یا روایتی که ناظر به رد فلان مساله در فلسفه یونان بوده را بفهمیم."
لحن این عبارات اما بسیار شبیه به حرف های سید احمد فردید می ماند که غرب زدگی را همان یونان زدگی و سیطره 2500 سال فلسفه یونان می داند که با غفلت از وجود و در افتادن به موجود بینی از اساس انحرافی بزرگ و علت در افتادن به دامن نیهیلیسم و نیست انگاری مضاعف مدرنیته است. اما فردید جمله ای نیز دارد به این مضمون که : من فلسفه را با فلسفه رد می کنم. فردید که به تأسی از هایدگر دست به نقادی تاریخ دوهزار و پانصد ساله فلسفه با خاستگاه یونانی آن می زند اگرچه ترجیح می دهد که آموزه هایش حکمت یا حکمت انسی نامیده شوند ولی ابایی از این هم ندارد که فیلسوف خطاب شود. فردید بارها تکرار کرده بود که فلسفه اگر صرفاً به مفهوم سازی و حصول خلاصه شود به بیراه می رود و حضور نیز در کنار حصول لازم است. از این رو می توان حدس زد که آن فلسفه ای که نزد او مذموم است فلسفه ای است که صرفاً به اندیشه هایی حصولی تقلیل یافته است که از آن تعبیر به یونان زدگی می کند و نه فلسفه در تمامیت آن. از این حیث اندیشه غرب شناسانه فردید با مبادی فلسفه ستیزانه تفکیکی کاملاً قابل جمع نیست. چرا که تفکیکیون با فلسفه از آن حیث که یونانی و یونان زده است مخالفت نمی کنند بلکه مطلق فلسفه را مسیری انحرافی می دانند. نیاز به توضیح نیست که آن دست از مبانی اندیشه فردید که ناظر به آراء ابن عربی است نیز با دشمنی و مخالفتی که مکتب تفکیک با ابن عربی دارد نیز به هیچ وجه سنخیتی برای جمع شدن با تفکیک پیدا نمی کند. البته نصیری نیز در نقد مدرنیته و پیوند غرب شناسی با تفکیک مدعای آن را ندارد که وامدار فردید بوده است. او صراحتاً خود را متأثر از آرا و اندیشه های آوینی می داند. البته اینکه چرا نصیری با اینکه به گفته خودش یک بار به همراه میرشکاک به منزل فردید هم رفته است ولی هیچ سخنی از تأثیر فردید بر دیدگاهش نمی گوید و تنها به ذکر تأثیر خود از آوینی اشاره می کند به نظر تمهیدی هوشمندانه از جانب وی است چرا که در آثار آوینی سخنی از فلسفه و عرفان و هایدگر و ابن عربی نیست. حال اینکه آراء آوینی چه نسبتی و البته چه تفاوت هایی با فردید دارد خود بحث دیگری است که در جای خود جالب به نظر می رسد. نصیری در ستایش از آوینی و درباره علت ترجیح آوینی بر فردید در مصاحبه ای با خبرگزاری فارس در فروردین 1390 می گوید:
"البته من نکته ای را در مورد آقای آوینی بگویم که ایشان گوی سبقت و نیز خلوص فکری را از همگان ربود و او با نگاهی بسیار نزدیک و همسو با مبانی دینی، غرب و مدرنیته را نقد می کرد. آقای آوینی در یکی از مباحث خود که نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی غرب را نقد میکند، میگوید: وظیفه ما به عنوان علمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز این چنین اقتضا دارد که ما در نور بی نهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزی فرهنگ غرب به عنوان حقایقی مسلمانگاشته می شود، نگاهی دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق بر داریم. همه احکامی که امروز درکتابهای علوم انسانی به نام علم در سراسر جهان اشاعه می یابد، مع الاسف از ظلمات کنونی فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نمی برد. بازنگری این احکام و گشودنحقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفهای است که ما در جهاد اعتقادی برعهده داریم. مسؤولیت ما در برابر حق، به جهاد نظامی با استکبار خاتمه نمىیابد و براى اشاعه فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چارهای نیست جز اینکه ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم، فرهنگ و فلسفهای که پشتوانه حیات سیاسی استکبار و ریشه آن است .
این نگاه خیلی عمیق و دینی است و بنده این عمق و خلوص را در هیچ یک از کسانی که موضع انتقادی نسبت به غرب دارند، ندیده ام."
البته ما نمی دانیم که آوینی اگر زنده بود چه سلوکی داشت و چه تغییراتی ممکن است در اندیشه و عمل پیدا کند اما نظر به سلوک عملی او در طول دوره حیات و در افتادن مستقیم و صریحش با جریانات روشنفکری و انتشار مجله و فیلمسازی و همچنین با ارجاع به همین سخنانی که نصیری از آوینی نقل می کند و توجه به عباراتی چون جهاد اعتقادی و جهاد نظامی می توان پی برد که آوینی توسط آن نحله ضد عملگرا و کمتر انقلابی غرب شناسی قابل مصادره نیست.
اگرچه ایده رسوخ در مدرنیته که توسط آوینی طرح شد در همان اجمال ماند و تفصیل نیافت ولی به همان اندازه اجمال نشان از نسبت فعالانه و نه منفعلانه آوینی نسبت به مدرنیته دارد. تقوای آوینی نسبت به مدرنیته تقوای ستیز است و نه تقوای گریز. نسبت ما با مدرنیته ناشی از تعریف و البته قوتی است که برای آن قائلیم. اگر با تسامح، مدرنیته را بسط و گسترش نفسانیت و دنیاطلبی در عالم تعریف کنیم چرا نتوان از آموزه های دینی در مذمت نفس اماره، دنیا و دنیاطلبی برای عبور از آن بهره جست؟ اساساً اگر شیطان، نفس اماره و دنیا چنان مهیب و قدرتمندند چرا خداوند ارسال رسل و دعوت به قیام کرده است؟ چرا فرموده است که کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره؟ بنا بر اندیشه های غرب شناسانه، مدرنیته اگر مکر خداوند و مظهر قهر و غضب الهی نیز باشد باز چیزی از وظیفه ما کم نمی کند. چه بسا فتنه ای باشد که ما را بیشتر می آزماید. عبور از مدرنیته نه با انفعال که نیازمند مجاهدت است. والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. گم گشتگی و ضلالت مدرن نه تنها به معنای انفعال نیست بلکه به معنای مجاهدت بیشتر برای یافتن راه های سعادت است و به فرموده قرآن : من یتق الله یجعل له مخرجا هر آن کس که تقوا پیشه کند خداوند برای او راه خروجی قرار می دهد.
نصیری نه حشمت الله طبرزدی است نه محمد نوری زاد و نه عبدالکریم سروش! نسبت او با نظام و انقلاب و ولایت فقیه وثیق تر از آن است که درباره اش قضاوت های نابجا و عجولانه انجام شود. پشتکار و همت او چه در دورانی که به فعالیت مطبوعاتی و فرهنگی و انتشاراتی همت داشت و چه امروز که به اندیشه ورزی اهتمام دارد ستودنی است. نسل ما لااقل هفته نامه صبح را که هر دوشنبه انتظارش را می کشیدیم فراموش نمی کند. دوری از جنجال سیاست و ورود به مباحث عمیق دینی و اندیشه ای البته اقتضائاتی دارد که از آن جمله افزایش روحیه مدارا و گفت و گوست. اتفاقاً نصیری در مناظراتی که به عنوان یک تفکیکی با مدافعان فلسفه و عرفان دارد بسیار تند و تیز بحث می کند و با جدیت هرچه تمام تر از مبانی فکری خود دفاع می کند. او در عرصه اندیشه جسورانه و انقلابی رفتار می کند ولی امروز بر خلاف دیروزش ترجیح می دهد در موضع گیری های سیاسی به گفته خودش واقعیت ها را مقدم بدارد. به نظر می رسد این تغییر در مشی سیاسی را نمی توان به وزیدن نسیم اعتدال نسبت داد. شاید نصیری به این استنباط رسیده است که نزاع ها و جدال ها و درگیری ها و موضع گیری های صریح و انقلابی در سطح سیاست اگر مبتنی بر چالش های عمیق در سطوح دینی و اندیشه ای نباشد حاصلی جز مغشوش تر شدن فضا ندارد.
ولی اگر حقیقتی برای انقلاب اسلامی قائل باشیم با هر مبادی و مقدمات فکری و انتساب به هر جریان دینی و فکری می توان این مشی جسارت در اندیشه و تساهل و محافظه کاری در سیاست را همواره اتخاذ نمود؟ با اتخاذ این مشی آیا اساساً کنش انقلابی معنایی می یابد و اگر قرار بود صرفاً در وادی نظر جسارت به خرج داده شود و در عرصه عمل تساهل و تسامح و محافظه کاری پیشه شود اساساً انقلاب اسلامی اتفاق می افتاد؟ بدیهی است که کنش انقلابی به معنای کنش غیر عقلانی و یا کنش هایی معطوف به نفی و سلب و یا محدود به اقدامات تند فیزیکی نیست اما گاه لازم است ناظر به همان حقیقتی که برای انقلاب اسلامی قائلیم در عرصه های عینی سیاست نیز مواضعی محکم گرفته شود و از برخی سیاست ها که با انقلاب اسلامی نسبتی ندارند یا در تعارض با آن هستند قاطعانه انتقاد شود و نسبت به آنها صراحتاً اعلام برائت شود. این صراحت و قاطعیت و مرزبندی است که آرمان ها را نیز زنده نگاه می دارد و الا تسلیم شدن در برابر آن چیزی که سیطره واقعیت خوانده می شود نه تنها اعتقاد و پافشاری بر آرمان ها را سست می کند بلکه بیش و پیش از آن به ضرر خود واقعیت هایی تمام می شود که به چنگ آمده اند. اگر بر آرمان پای نفشاریم چه انگیزشی برای حفظ واقعیت های مطلوب موجود و به چنگ آوردن واقعیت های فرارو خواهیم داشت؟
اگر پرسش مرکزی جریان روشنفکری پرسش از علت عقب ماندگی ما بود پرسش جریان غرب شناسی علت بسط و سیطره مدرنیته و چگونگی عبور از آن است. اما همان طور که روشنفکرها هیچ وقت پیشرفت ها را ندیدند و حتی برای یکبار هم از خود نپرسیدند که علت برخی موفقیت ها و پیشرفت های ما چیست، جریانات غرب شناسی نیز کمتر از خود پرسیده اند که علت به تمامی مدرن نشدن ما چیست. البته داوری اردکانی در رساله ای در باب سنت و تجدد و ذیل طرح بحث توسعه به صرافت این بحث افتاده است. آنجایی که وی از شکل گیری برنامه های توسعه به عنوان متممی برای تجدد که خود را یگانه سرنوشت همه فرهنگ ها تلقی می کرد سخن می گوید به شکست تجدد در بسط خود اشاره می کند. شاید التفات بیشتر به شکست های مدرنیته اندکی از هیبت مدرنیته در اذهان غرب شناسان ما بکاهد.
این یادداشت در شماره 209 هفته نامه پنجره منتشر شد.
نوشته شده توسط :واژگون::نظرات دیگران [ نظر]