سفارش تبلیغ
صبا ویژن







هوالمحبوب

نامه ای که پیش رو دارید متعلق به فرزند شهیدیست که من احترام ویژه ای برایش قائلم نامه اش را خواندم صداقت عجیبی در آن نهفته بود واقعیتش بسیاری از دوستانم همین حس و حال را دارند یک هفته قبل از انتخابات به دوستی که از دوستان بسیار قدیمم و از بچه های محله امان دولاب بود و سالها با هم در کردستان بودیم و هنوز هم در سپاه خدمت می کند زنگ زدم با اصرار عجیبی به من می گفت باید به موسوی رای بدهی حتی مرا به روزهای دفاع مقدس که موسوی را دیده بودیم حواله می داد و می گفت موسوی هنوز همان موسوی است خیلی تعجب کرده بودم به او گفتم علی جان من با این چیزهایی که می بینم ایمان دارم موسوی اون موسوی قدیم نیست موسوی امروز با کسانی متحد شده که نشون می ده از همه گذشته و اعتقاداتش دست برداشته  با حجاریان، تاج زاده ،خاتمی ،هاشمی و فائزه و... اما اون این چیزا سرش نمی شد ،کلی هم سر من داد و بیدا کرد با نگرانی از او خداحافظی کردم اما یکی دور روز پش تماسی با من گرفت عذرخواهی کرد گفت منو حلال کن اشتباه کردم به من می گفت علیرضا جان به خدا شبا از اینهمه نامردی و خیانت افراطیون و اینها که این اعمال رو انجام می دهند خوابم نمی برد دچار افسردگی شده ام اگر دست من بود زمان را به عقب بر می گرداندم تا رای خویش را از موسوی پس بگیرم خیلی دلداریش دادم و به او گفتم خدا را شکر گذاری کنیم که رهبری بی نظیر و با شهامت هنوز بر کشور ما رهبری می کندو هنوز جوانانی از همان جنس بچه های دوران دفاع مقدس اما با سنینی کم اما با شعوری عالی در بسیج خدمت می کنند و مردمی شجاع و با شعور داریم و با همت اینها انقلاب را از گزند دشمنان حفظ می کنیم  واقعیتش این نامه هم از جنس همون حرفهای دوستم هست دوست دارم شما هم مطالعه بفرمایید .

نامه دوم

میرحسین عزیز
حال من مثل حال فردی است که اشتباه بزرگی از پدرش دیده و تحمل شکسته شدن پدر را در درون خودش ندارد. همه اش خدا خدا می کند که ای کاش اشتباه کند. حال من حال کسی است که خانه آرزوهایش به یکباره سرش خراب شده و با تمام وجود احساس بدبختی می کند.
میرحسین عزیز
تو برای امثال منی که  از همه جا مانده و رانده بودند یک امید بودی یک آرزو، آرزویی که می شد در آن همه چیز را دید.
توبرای امثال منی که از رو شنفکر نماهای سیاست باز آزرده شده و چوب بی تقواییشان را بارها خورده بودند یک خبر خوش  بودی
تو برای امثال منی که از ریاکاریها و بی تقوایی های داعیه داران خط امام و شهدا دل چرکین بودند و به دنبال یک جو صداقت می گشتند طلیعه روشنی از صبح بودی
اما میرحسین عزیز
تو و من اشتباه کردیم. اشتباهی که تو کردی ، اشتباه سالها پیش دوستان دوم خردادی بود، و آن گول سوت و کف زدنهای جوانهایی بود که حداقل غم نان،  برایشان چیز بی معنی است. آقای موسوی وقتی آمده بودی گفتی آمده ام تا بگویم که مستضعفین ولی نعمتان جامعه ما هستند و نباید کرامت آنها زیر پا برود اما بینی و بین الله  چقدر این شعار در بازنمایی تبلیغاتی که از شما شد مشخص بود. آیا ستاد شما پر بود از پابرهنگان و مستضعفانی که امید و آرزویشان شما بودید یا اینکه تمام بچه پول دارهای شهر پاتوقشان را ستاد شما کرده بودند همانهایی که پول یک جفت کفششان می ارزد تمام زندگی امثال من را( البته من نمی گویم چرا آنها آمدند ، می گویم پس چرا خبری از این قشری که مدعی دفاع از آنها  بودی نبود)
آقای موسوی اشتباهی که خاتمی کرد این بود که به جای طبقه ضعیف و پایین جامعه که بدنه اصلی جامعه ما هستند به طبقه متوسط و نخبه گان دل خوش کرد او احساس کرد که پشتوانه نخبگان و طبقه متوسط ، دیگر افراد را نیز با او همراه خواهد کرد. در حالی که در جامعه ما نخبگان راه خود را می روند و عامه مردم راه دیگر را (درد بزرگی است  این جدایی نخبگان از مردم یا مردم از نخبگان که پرداختن به آن مجال دیگری می طلبد) و شما هم اشتباه او را خواسته یا ناخواسته (حداقل در بازنمایی که ستاد شما از شما ارائه داد) تکرار کردید.
شما را به دیدن فیلم تبلیغاتی دومتان دعوت می کنم، شما فکر کردید مردم به خاطر نشان دادن خاتمی یا خانم معتمدآریا به شما رای خواهند داد آیا سخن از عدالت جنسیتی برای زنان طبقه پایین جامعه که هنوز ولی نعمت خود را همسرشان می دانند و گیر 4 قران نفقه هستند  چه معنی و مفهومی دارد . این حرفها و این اداها تنها می توانست قشر کوچکی از بدنه طبقه متوسط  فربه شده جامعه را که دلخوشیشان بازیگران سینما و غمشان سهمیه بندی جنسیتی دانشگاه است با خود همراه کند.
میرحسین عزیز برای ما مهم نبود که رای بیاوری یا نیاوری ، مهم این بود که گفته بودی می خواهم گفتمان انقلاب را زنده کنم. یادت هست وقتی آمدی گفتی راضی نیستم حتی یک عکس از من چاپ شود!! اما واقعا چه شد. پس کجا رفت آن همه حرفهای خوشگل انقلابی.
میرحسین عزیز شما ضربه اول را زمانی خوردید که  در ستاد انتخاباتیتان جای عاشقان سینه سوخته ای که سالها منتظر آمدنتان بودند و حاضر بودند برای انقلاب از همه چیزشان بگذرند به دوستان مشارکتی دادید که تنها به شما به عنوان یک ابزار پیروزی نگاه می کردند. و به همین دلیل شما را مجبور کردند که از معیارهایتان عدول کنید. و یا اینکه بازنمایی از شما کردند که بسیار متفاوت با شعارهای ابتدایی تان بود. این سوال را دردمندانه می پرسم نقش بزرگانی مثل مهندس باقریان که در متقاعد کردنتان برای آمدن تاثیر داشتند، در تصمیمهایتان چقدر بود. یادم هست وقتی با عده ای از فرزندان شاهد پیش ایشان رفتیم و خواستیم ستادی با عنوان فرزندان شاهد حامی میرحسین تاسیس کنیم ایشان با این کار مخالفت کردند او معتقد بود شما اجازه استفاده ابزاری از شهدا را به کسی نمی دهید اما بعدها دیدم که ستادتان پر شد از همین کارها و گروهها.
ضربه دومی که شما خوردید هنگامی بود که به رای طبقه متوسط و مرفه جامعه و از طرفی نخبگان اجتماعی دل خوش کردید. درحالی که از تجربه دوره قبل استفاده نکردید و الا می دانستید که طبقه مستضعف و ضعیف جامعه که بدنه اصلی جامعه ایران را تشکیل می دهد سالهاست با نخبگان خود قهر کرده اند و به اشارات طبقه متوسط نیز بهایی نمی دهند.
میرحسین عزیز
من در اینجا نمی خواهم ادعای شما را در تقلب گسترده انتخاباتی رد یا تایید کنم اما این را می دانم که در حال خوردن ضربه سوم هستی ، و مسبب این ضربه هیچ کس نیست به جز شما. من معتقدم شما دقیقا تبدیل شده اید به ابزار یک سناریوی از پیش نوشته شده، بخشی از این سناریو توسط قشری از ستاد شما نوشته شده است و قسمت دیگر توسط حریفانتان.
خواهش می کنم کاری نکنید که در این جامعه هیچ نقادی از ترس زدن برچسب آشوبگر جرات نفد کردن نداشته باشد، کاری نکنید که مردم به ولایت فقیه که به قول خودتان ما را از کودتاهای بسیار نجات داده است بی اعتماد شوند ،
یادم هست پدرم که شهید شد مادرم به زنان فامیل نهیب می زد و می گفت: گریه نکنید ، نمی خواهم دشمن شاد شوم. اما میرحسین عزیزم قبول داری؟ این روزها بدجور دشمن شاد شدیم.
 در آخر می خواهم بگویم ،میرحسین عزیز انقلاب هنوز به تو احتیاج دارد. تو را به خدا دست از این خودکشی مزخرف بردار.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :حاج رضا::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی