کار به جای جالبی رسیده است. عده ای برای هجویات سیاسی اصلاح طلبانی مانند «مهدی کروبی» فلسفه می بافند و نظریه های جامعه شناختی سرهم می کنند که آخرین مدل آن، آراء آقای «عماد افروغ» در روزنامه «اعتماد ملی» است. ایشان نوشته که قدرت های خارجی هیچ گونه توطئه ای را برای «کودتای مخملی» در ایران برنامه ریزی و اجرا نکرده اند و در نوشتاری دیگر نیز، از مردم خواست تا مسئولانی را که زمینه محاکمه «محمدعلی ابطحی» و «محمد عطریانفر» را فراهم کرده اند، مجازات کنند! این گفتارها از سوی رسانه های اپوزیسیون با عنوان «دیدگاه های یک اصول گرا» و «جامعه شناس» بازتاب یافت، اما آقای افروغ نه ریشه در «اصول گرایی» دارد و نه گفتارهایش مستند به «رهیافت های علمی» است. چرا چنین قضاوت می کنیم؟!
نقد آراء سیاسی آقای افروغ نه مهم است و نه جذاب، اما ضرورت دستیابی به یک «الگوی آسیب شناسانه» درباره این چهره ها که دعوی «اصول گرایی» نیز دارند، سبب ورود به چنین حیطه ای است. این کار البته دشوار است؛ چه اینکه طی 20 سال گذشته آن قدر «مرام فکری» آقای افروغ دستخوش «دگرگونی های بنیادین» گشته که بدون بازخوانی کارنامه ایشان، نمی توان به قضاوت درباره عقایدش نشست. دهه 1360، آقای افروغ از اعضاء «دفتر سیاسی سپاه پاسداران» در شیراز به شمار می رفت و در زمره منتقدان سیاست های «میرحسین موسوی» جای داشت، اما پایان این دهه، آغاز نقل مکان او به «اردوگاه موسوم به چپ» بود. افروغ، شیفته تحلیل های «احمد اشرف» (نظریه پرداز مجله «ایران نامه» و بنیاد اشرف پهلوی» شد و به ترجمه و تبلیغ آراء سیاسی وی پرداخت، چنانچه واکنش انتقادی نشریه دفتر سیاسی سپاه را برانگیخت. در امتداد همین روند، به «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» نزدیک شد و در هفته نامه «عصر ما» آغاز به کار کرد. از رهگذر این ارتباط، سال 1372 با مدرک فوق لیسانس جامعه شناسی، به جایگاه مدیریت گروه اجتماعی «مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری» رسید! افروغ با حمایت «محمد موسوی خوئینی ها» در کنار «بهزاد نبوی»، «حسین بشیریه» و ... فعالیتش را روی پروژه اصلاحات و جامعه مدنی متمرکز ساخت و سپس، سر از روزنامه «سلام» درآورد. تا ابتدای دهه 1380 را در «اردوگاه اصلاحات» به سر برد، اما در بهمن 1382 نام «عماد افروغ» ناگهان در لیست نامزدهای اصول گرای مجلس هفتم ظاهر شد و به پارلمان راه یافت؛ در حالی که سیر گذار او از «اصلاح طلبی» به «اصول گرایی» آغشته به انواع ابهامات و اقسام سوالاتی بود که همواره بی جواب ماندند. با تشکیل دولت نهم، افروغ می پنداشت که باید او را بر صدر وزارت فرهنگ یا وزارت علوم بنشانند. وقتی «رویای وزارت» را بر باد رفته دید و هنگامی که اسمش از لیست اصول گرایان برای انتخابات مجلس هشتم خط خورد، هوس رجعت به همان «اردوگاه خودی»! را کرد؛ گرچه زمان حضورش در مجلس هفتم، به بهانه کار آکادمیک با اصلاح طلبانی مانند «هاشم آغاجری»، «حاتم قادری»، «علی محمد حاضری» و «غلامعباس توسلی» در تعامل بود. سرانجام سال 1387، افروغ با پیوستن به حامیان «میرحسین موسوی» برای سومین بار تغییر اردوگاه سیاسی اش را اعلام کرد.
این دگردیسی های پیوسته، از آقای افروغ آدمی تابع «هوس رانی های سیاسی» را ساخت. آنچه ایشان به عنوان آراء علمی به خورد مخاطبان می دهد، ناشی از همان هوس رانی ها است که نمونه اش را می توان در آراء اخیر او جست.
لب لباب گفتار آقای افروغ این است که پروژه ای برای کودتای مخملی در ایران وجود ندارد و می نویسد: «انقلاب مخملی، تنها در جغرافیای سیاسی خاص پیاده می شود؛ یعنی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی که سال ها زیر سلطه کمونیستی شوروی بودند. دلیل اصلی وقوع انقلاب مخملی در این کشورها، منش دیکتاتوری حاکم بر آنان بوده است.» او موکداً تاکید می کند که چون نمی توان این فاکتورها را در ایران یافت، پس هیچ توطئه خارجی ای هم در کار نیست! از منظر افروغ، آمریکا «فقط» دیکتاتوری های کمونیستی در اروپای شرقی را سرنگون می کند و چون جمهوری اسلامی، حکومتی دموکراتیک و غیرکمونیستی است، بنابراین ایالات متحده به فکر براندازی این حکومت نیست. ماشاالله! «شیطان بزرگ» نزد حضرات عجب هیبت نازنینی یافته که چنین ظریف به دفاع از آن برآمده اند. اولا، «انقلاب مخملی» کلید واژه ای است که برای «عملیات بی ثبات سازی CIA» با هدف «فروپاشی از درون» در «کشورهای هدف» جعل شد. تاریخ نگاری این پروژه دارای 3 مدل متفاوت است که افروغ با پیروی از الگوی «وزارت خارجه آمریکا»، این کودتاهای مرگبار را «انقلاب مخملی» نامیده اند. آمریکا برای پنهان ساختن رسوایی ها، شکست ها و جنایاتی که به اسم «جنگ نرم» مرتکب شد، «تاریخچه رسمی» این پروژه را به سال 1989 در چکسلواکی می رساند؛ در حالی که وفق اسناد شورای امنیت ملی آمریکا، «ریچارد هلمز» (معاون CIA) برای پیروزی کاندیدای هوادار آمریکا در شیلی و سپس براندازی دولت «آلنده»، دیپلماسی مشهور به «ترک1» و «ترک2» را در دهه 1960 طراحی کرد. (محور اعترافات «کیان تاجبخش» کارکرد دیپلماسی «ترک 2» برای کودتای مخملی بود.) الگوی کلاسیک پروژه «فروپاشی از درون» که در «دانشکده دفاع ملی آمریکا» تدریس می شود، عملیات علیه انقلاب ساندیست ها در نیکاراگوا (آمریکای مرکزی) است که از سال 1980 تعقیب شد. بنابراین، برخلاف تلقی افروغ، کودتای مخملی از اروپای شرقی آغاز نگشت. ثانیاً، «جان استاک ول» از رهبران گروه ضربت CIA نوشته که آمریکا با «عملیات فروپاشی از درون»، 20 دولت دموکراتیک را سرنگون و در انتخابات 12 کشور دموکراتیک دیگر رخنه کرده است، اما افروغ «کاسه داغ تر از آش» شده و می گوید که آمریکا فقط دیکتاتورها را سرنگون می کند!
افروغ که بود؟؟ افروغ که هست؟؟»
88/5/24 1:34 ع
کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی
گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]