سفارش تبلیغ
صبا ویژن








سخنی با استاندار محترم خوزستان

حجازی برای هرکس بیگانه باشد برای ما عزیز و دوست داشتنی است اگر دیگران تعریف صداقت و یک رنگی او را شنیده اند ما این صداقت و یک رنگی و حتی شجاعت در تصمیم را تجربه کرده ایم از
ابتدا هم طرف دعوای ما حجازی نبوده و الحق در بین گزینه هایی که برای
عمارت استانداری خوزستان سرک کشیده و در صف بودند سید عزیز ما از دیگران
سر است اینها را می گویم تا دشمنان دوست نما از آب گل آلود ماهی نگیرند
هیچگاه در این رسانه خبری در خصوص تغییر استاندار به میان نیامده این دوستان جاهل اند که خود خبر می نویسند و خود تکذیب می کنند حقیر
در دولت نهم و زمانی که دکتر مدیر عامل سازمان آب و برق خوزستان شد راننده
تاکسی شماره 458بودم دیگر به این خو کرده بودم که راننده تاکسی ام حتی لباس پوشیدن و حرف زدنم  شبیه عزیزان راننده تاکسی شده بود اینها را می گویم تا بدانید این اراده ازکجاست ؟
اولش سخت بود-در گر مای 50 درجه بایستی فلکه ساعت و فریاد کنی پردیس...!
یک نفر!
نا امید بودیم اما از رحمت خدا هنوز مایوس نبودیم
تاکسی شماره458تنها تاکسی اهواز بود که عکس احمدی نژاد را به پشت شیشه عقب الصاق کرده بود!
حرف هایی میزد که عین درد بود و برای ما که زخم خورده فساد اصلا حات و سازندگی بودیم سخنان او درمان درد بود
شش ماه و چند روز بعد از به قدرت رسیدن احمدی نژاد حجازی هم مدیر عامل سازمان آب و برق خوزستان شد
اما مافیای شمسایی اجازه نمی دادند کسی دکتر را ببیند
ودکتر هم نمی دانست که به دهان اژدها رفته است
گارد تشریفات را برداشته بود اما شبکه مافیایی شمسایی مسیر دریافت و خروج اطلا عات او را کنترل می کردند
و از نزدیک شدن افرادی که از آنها می ترسیدند به دکتر جلو گیری می کردند
یک روز زدیم سیم آخر!
ودکتر را زیارت کردیم!
با همان لباس کار رانندگی!
گفتم :دکتر تا دیروز در این عمارت مهندس بودم و امروز یک راننده تاکسی ام !
فقط می خواهم بدانم جرمم چیست؟
و بعد کد هایی به دکتر دادم و او همه را شنید!
نا امید به خانه آمدم
و فردا آقای عماد که دکتر او را به سازمان آورده بود مرا به دفترش خواست
تا مرا دید گفت:
تبریک می گویم
فردا بر گردید سر کار !
و پرونده ام را داد به منشی که ببرد امور اداری!
در امور اداری نسبت به پرونده کنجکاو شدم
همه حتی خانواده ام فکر می کردند که من دزدی کرده ام !
آقای بابادی وقتی پرونده را باز کرد
اشکهایش را پاک کرد
گفتم می خواهم پرونده را ببینم
گفت فلانی بگذر!
گفتم پنج سال از زندگی تباه شده من در عمارت اصلا حات و سازندگی در آن پرونده است
بگذار ببینم!
آنچنان احساساتم به جوش آمده بود
که او نتوانست مقاومت کند
گفت به شرطی که فتوکپی نگیری!
گفتم باشد!
در پرونده یک نامه بود ممهور به مهر گزینش اصلا حات!
که یک مشارکتی آن را امضا و مهر کرده بودو یک خط نامه نوشته بود:
هسته گزینش سازمان آب و برق خوزستان
آقای... اعلام نموده که ولایت فقیه را قبول ندارم
ن-ح
هسته گزینش-...
و دکتر با خط خودش درزیر آن نامه نوشته بود:
این آقایی که این نامه را امضا کرده خودش مشارکتی است و حق ندارد در مورد ولایت فقیه اظهار نطر کند-
مهندس ..فورا برگرددسر کار !...

امروز اگر بد خلقی می کنیم به خاطر آن است که نسبت به دکتر غیرت داریم و نمی خواهیم دستان آلوده ای که دکتر خود بهتر از ما می شناسد

چهره اورا تخریب کنند

امیدواریم که دکتر نیز حرف مارا بفهمدو از ما توقع تسلیم شدن در برابر غارت و چپاول را نداشته باشد

 دکتر محرم ماست وقتی قدم در این راه گذاشتیم یک نسخه از وصیت خود را به دفتر او فرستادیم

تا در مجلس ختم ما به عنوان والی دولت عدالت به رئیس نظمیه بگوید این آدمی را که توی خیابان به خون آغشته کردند سر نخ مرگش آن جاست !

چون وجدانش را قبلا آزموده بودیم

تا او چه خواهد...

والسلام



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :کیومرث کاتوزی::نظرات دیگران [ نظر]
    کلیه ی حقوق این وبلاگ متعلق به نویسندگان آن می باشد
    گروه فناوری اطلاعات آن لاین تکنولوژی