نگاهی به عملکرد عمار بن یاسر در مقاطع مختلف
طبق نقل ابن ابی الحدید، قبل از عرضه خلافت از سوی عبد الرحمن بر علی و عثمان، عبدالرحمن از مردم نظرخواهی میکند که عمار و مقداد در ابتدا زبان به سخن میگشایند و علی را لایق میشمرند و عبدالرحمن را در انتخاب عثمان شماتت میکنند.[13]
شارح نهج البلاغه از تلاشهای عمار و یاران برای بازگرداندن شورای سقیفه نیز یاد کرده است تا جایی که ابوبکر و عمر شکایت به عباس عموی پیامبر می برند.[14]
وقتی بنی امیه بیعت خود با علی علیه السلام را مشروط به وانهادن اموالشان حضرت رد کرد و آنان با کینه و اظهار دشمنی پراکنده شدند. عمار به یاران خویش گفت: «برخیزید از پیش این گروه برادرانتان برویم که از آنان چیزهایی به ما رسیده و کارهایی دیده ایم که خوش نمی داریم و از آن بوی ستیز و طعنه زدن نسبت به امام شان احساس می شود.»
ابوالهیثم و عمار و ابو ایوب سهل بن حنیف و جماعتی همراه ایشان به حضور علی علیه السلام رفتند و گفتند: «ای أمیرالمؤمنین! در کار خود بنگر و این قوم خود، یعنی این گروه قریش، را پند و اندرز بده که آنان پیمانت را شکسته و با عهد تو مخالفت کرده اند، در نهان ما را هم به کنار نهادن تو فرا می خوانند. خدایت به سعادت رهبری فرماید! و این بدان سبب است که ایشان مساوات و برابری را خوش نمی دارند و ایثار را از دست داده اند و چون میان ایشان و غیر عرب مواسات برقرار کردی ناراحت شده اند با دشمن تو رایزنی کرده و او را بزرگ ساخته اند و اینک برای پراکنده ساختن جماعت و دلجویی از گمراهان آشکارا خون عثمان را طلب می کنند. هر چه رأی توست آن را اعمال فرمای.[15]
بعد از انتخاب عثمان به خلافت، مقداد و عمار یاسر به سوی حضرت رفتند و اعلام آمادگی خود را جهت نبرد اعلام کردند و حضرت اظهار داشتند که یارانی نمی بینم و شما به زحمت می افتید.[16]
امام علی علیه السلام زمانی که ابوموسی اشعری مردم کوفه را به عدم همراهی با علی علیه السلام ترغیب می کند، فرزند خویش حسن صلوات الله علیه و عمار یاسر را به سوی کوفه روانه می کند و در آنجا میان ابوموسی و عمار در مسجد بگو مگو بالا می گیرد و عمار ابوموسی را ساکت می کند و او را وادار می کند که نسبت به حدیث مجعولی که خودش شنیده است به تنهایی عمل کند و خود در خانه اش به تنهایی بنشیند و از فتنه دور باشد و این گونه است که از کوفه دوازده هزار و یک تن به سپاه حضرت می پیوندند.[17]
وقتی برای زبیر پیغام آوردند که عمار قاصد علی است، زبیر گفت: وای که پشتم شکست، وای که بینی من بریده شد، وای که سیه روی شدم و این سخنان مکرر کرد و سپس لرزید. تا جایی که برخی از افرادش در حقانیت زبیر به شک افتاده و او را ترک کردند.[18]
چون مردم در جمل کنار لگام شتر نابود می شدند و دستها بریده و جانها از بدنها خارج می شد، علی علیه السلام فرمود: مالک اشتر و عمار را پیش من فراخوانید. آن دو آمدند. فرمود: «بروید این شتر را پی کنید که تا آن زنده باشد آتش جنگ فرونمی نشیند.»[19] پس از مدتی نبرد امر حضرت را انجام دادند.
بعد از خطبه روشنگرانه ای که أمیرالمؤمنین در صفین می خواند. عمار فریاد می دارد که:«همانا أمیرالمؤمنین صلوات الله به شما فهماند که امت در آغاز برای او استقامت نیافت و سرانجام هم برای او استقامت نخواهد یافت.[20]
زمانی که حضرت علی علیه السلام برای آغاز جنگ با طلحه و زبیر از اصحاب نظرخواهی می کند، عمار یاسر برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: «ای امیر مؤمنان، اگر مقدور است حتی یک روز هم درنگ روا مدار. پیش از فروزان شدن نائره جنگ با سیهکاران، ما را همراه ببر و پیش از پدید آمدن موانع و تفرقهها رهسپار شود. ابتداء آنان را به صلاح خویشتن آشنا ساز، اگر نیوشیدند به فرجام نیک دست یازند، چنانچه خیرهسری کردند با آنان از در ستیز درخواهیم آمد. سوگند به خدا ریختن خون آنان و تحارب با ایشان موجب تقرب و کرامت در بارگاه یزدان خواهد بود.»[21]
در جنگ صفین حضرت عمار را فرمانده سواره نظام و همچنین پیادگان کوفه قرار می دهد.
روز سیم عماربن یاسر به میدان رفت که عمروعاص به جنگ او درآمد و طرفین سخت نبرد کردند. عمار گفت: «ای اهل عراق آیا میخواهید دشمنان خدا و رسول را ببینید که با خدا و پیغمبر دشمنی و جنگ و ستیز کرده و بر مسلمین قیام و مشرکین را یاری نمودهاند و چون دین خداوند دین خود را گرامی داشته و نصرت دادن ناگزیر از روی ترس و ضعف بدون رغبت و میل نزد پیغمبر رفته و تسلیم شدند به خدا سوگند او همیشه به دشمنی اسلام و مسلمین کمر بسته و از گناهکاران و تبهکاران پیروی کنید و به جنگ او دلگرم باشید.[22]
عمار در صفین گفت: «ای بندگان خدا با من به مصاف مردمی آیید که به زعم خود از عثمان خونخواهی میکنند. عثمان همان کسی بود که به خود ستم کرد و بر بندگان خدا از روی کتاب خدا حکومت نکرد. بلکه نیکوکاران ستمسیز و آمران به نیکیها او را کشتند. این دنیاپرستان دینستیز گویند: «چرا او را کشتید؟» گفتیم: «به خاطر آنکه در دین بدعت گزارد.» گفتند: «او بدعت نگذاشت.» زیرا آنان را تطمیع کرده بود. پس آنان میخوردند و میچریدند و گستاخی میکردند.»[23]
عمار در جواب عمروعاص در خونخواهی عثمان میگوید: «من گواهی میدهم که تو در کارهای خود چیزی نمیخواهی که خشنودی خدا را متضمن باشد. تو اگر امروز کشته نشوی، فردا خواهی مرد، تو خوب فکر کن که اگر هر یکی از مردم به اندازه نیت خود پاداش یا کیفر یابد تو در این کار چه خواهی شد؟ تو سه بار به دشمنی با پغمبر با او جنگ کردی و این چهارمین بار است که تو با صاحب این علم (اشاره به علی کرد) جنگ میکنی که این بار هم ار آن سه بار بهتر نیست.» عمروعاص به گفتن شهادتین پرداخت. عمار گفت: «خاموش! که تو این ذکر را در حیات و ممات محمد ترک کرده بودی.[24] پس از آن عمار جنگ کرد و پیش رفت و برنگشت تا کشته شد.[25]
عمار گفت: «آیا صاحب پرچم سیاه را که مقابل من است میشناسی؟ او عمروعاص است. من سه بار همراه رسولالله با صاحبان آن پرچم جنگیدم و اینک این چهارمی از آنان بهتر و نکوکارتر نیست. بلکه بدترین و فاجر ترین آنهاست. آیا در بدر و احد و حنین حضور داشتهای یا تو را آگاهی دهم؟» مرد گفت: «خیر» عمار گفت: «جایگاه ما در کنار پرچمهای رسولالله بود و جایگاه اینان زیر بیرق مشرکین. آیا تو این سپاه و افراد را دیدهای؟ سوگند به خدا دوست داشتم یاران ستیزهگر معاویه تن واحدی بودند و من آن را قطعهقطعه میکردم. به پروردگار قسم که خون جملگی آنها از خون گنجشک هم حلالتر است. آیا خون گنجشک حرام است؟»[26]
به هنگام برپا شدن جنگ صفین مردی به عمار گفت: «ای ابایقظان، آیا رسول خدا نگفت با مردم بجنگید تا اسلام آورند و چون مسلمان شدند جان و مالشان در امان است؟» گفت: «آری، ولی سوگند به خدا آنها اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پوشیده داشتند تا دیدند یارانی دارند، اظهار کفر کردند.»
رجز دیگری از عمار: «خداوندا تو میدانی که اگر من خود را در این دریا بیندازم و تو تو از من خشنود باشی من این کار را میکردم. خداوندا تو میدانی اگر من بدانم که از من راضی خواهد شد و رضای تو بسته به این باشد که من شمشیر خود را به شکم خویش فرو برم من بر تیزی شمشیر تکیه دهم تا نیش آن از پشت من نمایان شود حتماً چنین کاری را برای رضای تو میکنم.
به خدا سوگند من وضع را چنین میبینم که آنها به اندازه با ما نبرد کنند که اهل باطل با دلیری آنها در حق داشتن ما شک و ریب می برند. به خدا قسم اگر آنها ما را بزنند و برانند و عقب بنشانند تا به نخلستان هجر برسانند باز من یقین دارم که من برحق و آنها بر باطل هستند.
بعد از آن گفت: هر که رضای خدا را بخواهد و طالب مال و فرزند نباشد سوی من آید. جمعی به او گرویدند و آماده جهاد شدند، او گفت: برویم در طلب این گروه که خون عثمان را طلب میکنند ، به خدا آنها به خونخواهی عثمان قیام نکردهاند و انتقام را نمیخواهند، بلکه طعم گوارای دنیا را چشیدهاند و دنیا را دوست میدارند، آنها میدانند اگر حق را پیروی کنند مانع خوشگذرانی و تنعّم آنها میباشد و دیگر بر بستر نرم دنیا غلط نخواهند زد.[27]
عمار، هاشم بن عتبه بن ابی وقاص، پرچمدار علی را در میانه میدان مییابد، سریع به دنبال او میرود و او را به جنگ تشجیع میکند: «ای هاشم پیش برو، بهشت زیر سایه شمشیرهاست و مرگ زیر سایه سرنیزه هاست ، درهای آسمان باز شده و حوریان زیبا در انتظارند، من امروز دوستانمان را میبینم، محمد و یاران او را میبینم.»[28]
عمار در آن روز بانگ برآورد که: «کیست آن کسی که جویای رضوان پروردگار باشد و به مال و اولاد تعلق نداشته باشد؟» گروهی نزد او آمدند پس گفت: «ای مردم، همراه ما به مصاف کسانی روید که به زعم خود عثمان را مظلوم میدانند و در پی خونخواهی او هستند. سوگند به خدا آنها به خود ستم کردهاند و به کتاب خدا حکم نمیکنند.»[29]
برخی منتظر شهادت عمار بودند تا حق را تشخیص دهند، مانند ذویالکلاع که قبل از شهادت عمار در صف معاویه سقط شد.[30] حتی ذوالشهادتین که یکی از شهدایی است که حضرت امیر در فقدان آنها سیلی بر صورت خویش می زند و در صفین کشته شده است بعد از شهادت عمار حق بر وی قطعی می شود و وارد کارزار می شود.[31]
نوشته شده توسط :تاملات::نظرات دیگران [ نظر]